چرا بعضیها کتاب عامه پسند میخوانند؟
خبرگزاری تسنیم: دلایل خرید کتابهای عامه پسند آن هم در دورهای که خیلیها از گرانی قیمت کتاب مینالند و برای کتابهای خوب هم هزینه نمیکنند از دید دو دختر جوان شنیدنی و جالب است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم در بعد از ظهر یکی از روزهای نمایشگاه که خیلی از غرفهها حتی غرفه ناشران معتبر و اسم و رسم دار چندان شلوغ نبود، اما مقابل یکی از غرفهها خیلی شلوغ بود. شلوغ در حدی که چند ردیف آدم و تقریبا همه خانم دور غرفه جمع شده بودند، به کتابهای آن نشر سرک میکشیدند و انصافا خیلی هم خوب کتاب میخریدند. 3 نفر داخل غرفه بودند و کتاب میفروختند. غرفه هیچ تزیینی نداشت و کتابها صرفا تا سقف روی هم چیده شده بودند، سفارش میگرفتند و کتاب میفروختند. از جوانکی که داخل غرفه بود و سر و شکل و نوع حرف زدنش به هر جور فروشندهای میخورد جز فروشنده کتاب، از وضع فروش پرسیدیم که گفت کاسبی خیلی خوب است. از پرفروشهای نشرشان پرسیدیم که آدامسش را در دهانش چرخاند و گفت همهاش!
کنار غرفه دو دختر جوان ایستاده بودند و میخواستند کتاب بخرند. اولی که بعدتر فهمیدیم اسمش سپیده است و 20 ساله، بروشور کتابهای این نشر را برای دوستش ورق می زد و به دوستش میگفت که چه کتابهایی را خوانده و او چه کتابی را بخرد. به جرات بیش از 80 درصد از 150 کتاب منتشر شده این نشر خوانده بود. حالا فکر میکنید این نشر چه کتابهایی داشت و این خانم چه کتابهایی را به دوستش توصیه میکرد؟ این نشر صرفا کتابهای عامه پسند میفروخت کتابهایی با تصویر جلدهایی از نیمکت خالی و قلب تپنده و یک پنجره و با اسمهایی مثل عاشق منتظر، محراب دل، اعجاز عشق، عشق خاموش، فراتر از عشق.... و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل... درنهایت، اولی دو کتاب خرید با قیمت 28 هزار تومان و دیگری نزدیک 40 هزار تومان هزینه کرد بابت یک کتاب. آن هم نه با بن کتاب و تخفیف، بلکه با پول نقد!
کمی با این دو دختر جوان گپ زدیم و آنها را بسیار حرفهای و پیگیر این دست کتابها یافتیم. دلایل خرید این نوع از کتابها آن هم در دورهای که خیلیها از گرانی قیمت کتاب مینالند و برای کتابهای خوب هم هزینه نمیکنند از دید این دو دختر جوان شنیدنی و جالب بود. با آنها مفصلتر صحبت کردیم که مشروحش در ادامه میآید.
مصاحبه ما هر چه جلوتر رفت، جالب تر شد اما از آنجایی که این دو دختر جوان نمیخواستند مصاحبه با نام کاملشان منتشر شود، مصاحبه صرفا با نام کوچکشان منتشر میشود. هر دو 20 ساله هستند و ساکن محله نارمک تهران. پدرهایشان کارمند است و جزء قشر خیلی متوسط جامعه ما. سپیده دانشجوی دانشگاه پیام نور است و ملیحه دیپلم تجربی دارد و تازه امسال می خواهد در کنکور شرکت کند. سپیده یک دختر خیلی ساده است که مانتو و مقنعه پوشیده و تقریبا حجابش به جز اندکی از جلوی موهایش خوب است! و دوستش ملیحه هم یک دختر خانم چادری خیلی سادهتر... بیشتر سوالات ما را سپیده پاسخ داد چون او سوژه اصلی بود و بیشتر کتاب خوانده بود.
# فکر میکنم میان صحبتهایتان شنیدم امروز بار دومی است که به نمایشگاه کتاب امسال می آیید. بار قبل چه قدر از این کتابها خریدید؟
سپیده:من دفعه اول 5 تا رمان خریدم که جمعا 74 هزار تومان شد. امروز هم دو کتاب خریدم جمعا 28 هزار تومان.
ملیحه: من امروز اولین روزم است که به نمایشگاه میآیم و یک رمان دو جلدی خریدم 38 هزار تومان.
# چند تا نویسنده مشهور نام میبری که بیشتر کتابهایشان را خوانده باشی؟
سپیده: مهناز صیفی، طیبه امیرجهانی، تینا عبداللهی، میم بهارلویی، خانم ر .اکبری. خانم مریم اولیایی
ملیحه: من هم اینهایی که دوستم گفت به همراه خانم فریده شجاعی.
**میتوانم روزانه 2تا کتاب 500 صفحه ای بخوانم
# همه کتابهایی که میخوانی از جنس این کتابهایی است که امروز خریدی؟
سپیده: بله.
# روزانه چه قدر کتاب میخوانی؟
سپیده: اگر وقتش را داشته باشم میتوانم روزانه 2تا کتاب 500 صفحه ای بخوانم.
# با چه سرعتی میخوانی؟!
سپیده: سرعت نور!
# این کتابها را چه طور پیدا میکنی؟ توی کتابخانه مدرسه یا دانشگاهتان بود؟
سپیده: نه. یا میخرم یا از کتابخانه عمومی پارک محله مان میگیرم.
# شما چه طور؟
ملیحه: من بیشتر تابستان ها کتاب می خوانم. اگر وقت کنم در روزهای دیگر هم میخوانم.
#کنار غرفه دیدم تقریبا 80 درصد کتابهای آن نشر را خوانده بودی. درست است؟
سپیده: بله . چون سریع کتاب میخوانم و علاقهام هم خیلی شدید است. تقریبا همه کتابها را خواندهام. البته هر رمانی را هم نمیخوانم. رمانهایی را میخوانم که خوب تمام میشوند.
# از کجا میفهمی یک رمان 500 صفحهای خوب تمام میشود؟
سپیده: خیلی راحت. صفحههای آخرش را ورق میزنم و می بینم.
# پس اول، آخرش را می خوانی؟
سپیده: آره.
ملیحه: من هم نسبتا رمان زیاد میخوانم اما نه مثل دوستم
# به جز روزهای نمایشگاه در طول سال هم از این کتابها میخری؟
سپیده: بله. تقریبا هر ماه یا هر دو ماه یکبار از این کتابها میخرم.
# هزینه خرید این کتابها چه قدر در ماه میشود؟
سپیده: بستگی دارد. تا 150 هزار تومان هم کتاب خریدهام.
**گران بودنش که گران است ولی میارزد
# قیمت کتابها برایت گران نیست؟
سپیده: خب چون کتابهایش خوب است و از یک نشر خوب کتاب میخرم چنین احساسی ندارم. گران بودنش که گران است نسبت به پولی که دارم اما به نظرم میارزد برایشان پول بدهم. هم صحافی خوبی دارد و هم نویسندههای خیلی عالی دارد.
# از کجا میفهمی جدیدترین کتابهای این نشرها که از نظر خودت خوب هستند، منتشر شده است؟
سپیده: به کتاب فروشی ها سر میزنم. خودشان وقتی میبینند دنبال چه کتابی هستم، نویسندههای دیگر و کتابهای جدید این نشرها را به من معرفی می کنند.
**وقتی عصبی هستم کتاب میخوانم
# به کتاب فروشها میگویی چه کتابی میخواهم که این کتابها را بهت معرفی میکنند؟
سپیده: مثلا من اسم یکی از نویسندههای محبوبم را میآورم و بعد آنها خودشان میفهمند من چه کتاب هایی دوست دارم.
# واقعا به چه حسی میرسی که باعث میشود یک روز پای یک کتاب بنشینی و پشت سر هم 500 صفحه را بخوانی؟
سپیده: روزهایی که خیلی مشغله فکری دارم. استرس دارم. اعصابم ناراحت است، وقتی پای این کتابها می نشینم چون من را به دنیای دیگری میبرد از همه چیز آزاد میشوم. جوری که با شخصیت های کتاب زندگی می کنم. چهره شان را میبینم و صدایشان را تشخیص می دهم و وقتی داستانی جذبم میکند، دوست ندارم کتاب را کنار بگذارم و باید تا آن کتاب را بخوانم حتی اگر دست از همه کارهایم بکشم و حتی چیزی هم نخورم.
# غالبا وقتی این کتابها را میخوانی و تمام میشود در آن لحظه احساس کلیای که داری غم است یا شادی؟
سپیده: وقتی داستان خوب تمام شود خیلی خوشحال هستم.
# خوب تمام بشود یعنی چه؟
سپیده: یعنی اگر به هم برسند، خیلی خوش حال هستم اما ناراحتم که کتاب تمام شد و از آن فضا بیرون میآیم و تا کتاب جدیدی پیدا کنم، دیگر این حس خوشحالی برایم تکرار نمیشود.
**به این کتابها معتادشدهام
# کتابهایی که میخوانی را دوباره هم میخوانی؟
سپیده: بله. دوبار- سه بار و البته از یک کتاب که خیلی خوشم آمد 500 بار آن را خواندم!
# 500 بار خواندی؟!
سپیده: آره.
# این رفتارهای نشانههای اعتیاد است. معتاد شدی به این کتابها؟
سپیده: (با خنده) دقیقا. معتاد شدهام.
# شما هم به این شدت در فضای این کتابها غرق میشوی؟
ملیحه: نه. من این جوری نیستم.
# آخر آخرش چند بار یک کتاب را خواندهای؟
ملیحه: یک بار. بعدا کتاب را ورق میزنم و تکههایی را که خیلی دوست دارم دوباره میخوانم و مرور میکنم.
# جاهای خیلی قشنگ این کتابها کجاهاست که دوباره مرور میکنی؟
ملیحه: جاهایی که به هم میرسند و غم تویش نباشد.
سپیده: و دخترها روی پسرها را کم کنند. (خنده).
**اگر پایان کتابها خوب نباشد تا چند ماه ناراحتم
#:در غالب این کتابها این عشقها به هم میرسند یا نه؟
سپیده: آنهایی که من میخوانم میرسند. چون من از اول میدانم آخرش بهم میرسند چون اگر کتابی را بخوانم و به هم نرسند خیلی روی روحیهام اثر بد میگذارد. خیلی.
#خیلی یعنی چه قدر؟
سپیده: تا چند ماه ناراحتم.
# این کتابها تفکرهای فانتزی نسبت به عشق و زندگی در ذهنت ایجاد نمیکند؟ باعث نمیشود مرتب در رویایی سیر کنی که مثلا مثل قهرمان های قصه ها باشی؟
سپیده: رویا که همه دارند و همه داستانها بر اساس رویا است. اما چرا بعضی وقت ها خودم را میگذارم جای شخصیت اصلی داستان و میگویم که چه میشد این اتفاق برای من میافتاد. ولی آن جوری که آنها به عشق نگاه میکنند، من نگاه نمیکنم. چون به عشق اعتقادی ندارم.
# چرا؟
سپیده: چون همچین چیزی وجود ندارد و شاید علاقهای وجود داشته باشد این عشق شدید توی این کتاب ها به نظرم خیلی مصنوعی است.
# پس چرا این قدر این کتاب ها را میخوانی؟
سپیده: به عنوان یک قصه که خوب تمام میشوند. برای اینکه از حال و هوای خودم جدا شوم.
# این کتابها شما را هم به رویا میبرد؟
ملیحه: همه که رویا دارند و خودم را جای قهرمان داستان میگذارم.
**دوستانم این کتابها را دستم دادند
# سلیقه انتخاب این نوع خاص از کتابها را چه طور پیدا کردی؟ منظورم این است که اولین بار که سراغ این کتابها آمدی این این ایده و این کتابها را چه کسی دستت داد؟ تلویزیون که قاعدتا این کتابها را تبلیغ نمیکند. توی روزنامهها و سایتهای خبری جدی هم خبری از تیلیغ این کتابها نیست. دوستهایت این سلیقه را بهت منتقل کردند؟
سپیده: رمان خواندن به خاطر همین دوستم ملیحه بود. رمانها را میخواند و بعد با آب و تاب برایم تعریف میکرد. منتها یک بار که به کتابخانه مدرسه رفتم چشمم به یک رمان خورد. گفتم من هم رمان خواندن را تجربه کنم. اتفاقا فردای آن روز امتحان هم داشتم. امتحان را نخواندم و نشستم همه رمان را نیمه شب خواندم. هرچند رمانش وسطش غمگین بود اما همین، شروع رمان خواندن من بود و بعد هر چه رمان پیدا میکردم میخواندم.
# پس شما دوستت را معتاد کردی؟
ملیحه (میخندد).
# چند تا از کتابهای این طوری را در خانه داری؟
سپیده: فکر کنم 105 تا.
# 105 تا از این کتاب ها را خریدهای. چند برابر از این تعداد را از دوستهایت یا از کتابخانه گرفته ای؟
سپیده: از دوستهایم که نگرفتهام. اما فکر میکنم 3 برابر این تعداد را هم از کتابخانه گرفتهام. البته بعضی از این کتاب ها به درد یک بار خواندن میخورد. اما آنهایی که خیلی دوست داشتم و به هم میرسیدند را میخریدم تا بتوانم بارها این کتابها را بخوانم.
# ماجرای یکی از این کتابهایی که خیلی دوستش داری را میگویی؟ از آن کتابهایی که 500 بار خواندی
سپیده:قصه دختری بود که در انگلیس درس میخواند و خانوادهاش در ایران هستند و فکر میکند به خاطر حق نان و نمک پدر و مادر و دیگران باید همیشه به آنها احترام بگذارد و حرفشان را گوش دهد و همیشه هم ضربه میخورد به خاطر این طرز تفکرش. از آن ایرانیهای دو آتشه است اما فارسی را خوب نمیتواند صحبت کند. در میانه های قصه با یک دکتر آشنا میشود و با همان دکتر هم ازدواج میکند.
# چرا این قصه را این قدر دوست داشتی؟ دلت میخواهد مثل قهرمان قصه باشی؟ زندگیاش از جهاتی مثل خودت است؟
سپیده: من شجاعت قهرمان قصه را دوست داشتم که جلوی زورگویی دیگران و قید و بندهای الکی میایستد.
**دلم میخواهد شجاع باشم/پس این آدم های توی قصهها کجا هستند؟
# خودت هم شجاع هستی؟ یا دوست داری شجاع باشی؟
سپیده: بودن با دوست داشتن فرق میکند. من به اندازه او شجاع نیستم اما دوست دارم مثل او جلو حرف بقیه بایستم و راه خودم را بروم.
# شما چه داستانی را بیشتر دوست داشتی؟
ملیحه: ماجرای دختری که گرفتار یک پدر ظالم است و بعد با پسر خیلی خوبی آشنا میشود و او جلوی زورگویی های پدرش میایستد و عاقبت با هم ازدواج میکنند.
# من فکر کنم تو همه این کتاب یک شاهزاده سوار بر اسب چشم آبی میآید و یک دختر بیچاره را نجات میدهد و با هم ازدواج میکنند. شما که حرفه ای این کتابها هستید، تصدیق میکنید؟
سپیده: آره. خب قهرمانهای قصهها تو دنیای واقعی خیلی کم هستند و شاید تعدادشان به انگشتان یک دست هم نرسد. از نظر تیپ و سر و وضع و قیافه و ثروت و حتی از نظر میزان عشق. یا دخترها آن قدر خوشگل هستند که در دنیای واقعی کم پیدا میشوند. چشمهای درشت و قد بلند و صورت قشنگ و اینها... من همیشه با خودم میگویم پس این آدم های توی قصهها کجا هستند؟
# خودت منتظر چنین شاهزادهای هستی؟
سپیده: نه. من به عشق و ازدواج اعتقادی ندارم و منتظر چنین آدمی هم نیستم.
# به ازدواج هم اعتقاد نداری؟!
سپیده: خنده...
# پس به چی اعتقاد داری؟
سپیده: من فکر میکنم کسی که ازدواج میکند، آزادیهایش کم میشود.
# فکر نمیکنی این طرز فکرت به خاطر خواندن بیش از حد این کتاب ها است؟
سپیده: نه. قبلا هم این طوری فکر می کردم.
# یعنی در دنیای واقعی با نمونه های شکست خورده از ازدواج را دیدهای که به چنین برداشتی رسیدهای؟
سپیده: نه. اما دیدم کسانی که ازدواج کرده اند همیشه به خاطر طرف مقابلشان از خواستههای خودشان صرف نظر میکنند. فکر میکنم فمینیست شدهام!
# میدانی دقیقا فمینیست بودن یعنی چه؟ درباره این طرز تفکر کتاب خواندی؟
سپیده: نه. نخواندم. خودم به این نتیجه رسیدم که حقوق زن و مرد باید برابر باشد و بعضی جاها حقوق زنان بیشتر.
**در دنیای واقعی آدم ها آن قدر خوب نیستند
#شما هم مثل دوستت فکر میکنی؟
ملیحه: به این شدت نه. اما تا جاهایی با او موافقم که در دنیای واقعی آدم ها آن قدر خوب نیستند و همیشه یک نفر به خاطر دیگری دیده نمیشود.
# بچه هم که بودی کتابخوان بودی؟ چون حتی من هم نمیتوانم با سرعتی که تو داری روزی 500 صفحه کتاب بخوانم.
سپیده: دوران بچگی چندتا کتاب داستان خواندهام اما آن قدر یادم نمیآید که کتاب خوان بوده باشم اما در همین دوران مدرسه مهارت بالابردن سرعت کتاب خواندن را یاد گرفتم. الان هم کتابها را کامل میخوانم و خط به خط.
**ازدواج اجباری و قرار دادی موضوع بسیاری از کتابهای امروز
# خیلی ها معتقدند این کتابهایی که شما میخوانی خیلی آبکی است و همه مثل هم، و ارزش خواندن ندارند. جوابی داری ؟
سپیده: در بعضی موارد حق با آنها است اما در بعضی موارد هم نه. بستگی به کتاب و نویسنده اش دارد. بعضی موضوع ها خیلی تکراری است مثل ازدواجها اجباری و قرارداری که تو خیلی از کتابهای امروز هست. زیاد کتاب در این مورد هست.
#اسم این نوع زندگی را میگذارد ازدواج قرار دادی؟ یا خودت این اسم را گذاشتی؟
سپیده: وقتی توی کتاب شخصیت دختر و پسر با هم صحبت میکنند و میگویند ما با هم ازدواج میکنیم تا به این چیزها برسیم و با هم زندگی میکنیم اما با هم کاری نداریم و هر کس برای خودش باشد! من اسم این ازدواج را میگذارم قرار دادی.
# یک مثال میزنی از این قصهها؟
سپیده: مثلا در یکی از این قصهها پدر دختر ثروت هنگفتی دارد و برای دخترش شرط میگذارد که اگر ازدواج کند بعد از 6 ماه از ازدواجش ارث را به او میدهد و این دختر را هم یک پسری را پیدا میکنند و قرار میگذارند که برای رسیدن به این پول به صورت صوری با هم ازدواج کنند. از این داستانها زیاد است. یا دختری پسر دیگری را دوست دارد و مجبور به ازدواج با یک نفر دیگر میشود...
# درست توی مدرسه چه طور بود؟
سپیده: خوب بود.
# خوب یعنی چه معدلی داشتی؟
سپیده: 18- 18.5
# شما هم همین طور بودی؟
ملیحه: من هم همین طور خوب بود. 17- 17.5
**اسم امیرخانی و شجاعی را نشنیدهایم
#: که این طور... من اسم چند نویسنده را میگویم میخواهم بدانم اینها را میشناسید یا نه. سید مهدی شجاعی؟
هر دو با هم: نه
رضا امیرخانی؟
هر دو: نه
مصطفی مستور؟
هر دو: نه
سپیده: من اصلا از آقایان کتاب نمیخوانم. فقط م. مودب پور را به عنوان یک نویسنده آقا میشناسم.
# حتی اسمشان را هم نشنیدی؟
سپیده: نه
#بسیار خوب. اما توصیه میکنم برای یک بار هم شده کتاب یکی از این نویسندهها را بگیرید و بخوانید و مقایسهای در ذهنتان داشته باشید. خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید.
منبع: فارس
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.