چرا همه میخواهیم به دانشگاه برویم؟
تفکر کنکوری از اساس مخرب سیستم آموزشی کشور است؛ اینکه عدهای بهعلت داشتن یکسری استعداد خاص همانند استعداد ریاضی یا حفظی تبدیل به نمونه و الگوهای ارشد برای دانشآموزان کشور بشوند، تحت تاثیر این نگاه تستی و تجاری حاکم بر آموزشوپرورش است.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، در سالهای اخیر هر جا نشانی از کنکور بوده است نام چند موسسه آموزشی بزرگ نیز درخشیده اما در مقابل این موسسات نیز هرجا سخنی در نقد کنکور و سیستم آموزشی کشور بوده نام سیدمجید حسینی بهعنوان جلودار مخالفت با این سیستم به چشم خورده است. این استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که مدتی است با سخنرانیها و مطالب نقادانه خود موج بزرگی از مخالفتها را علیه کنکور و سیستم آموزشی کشور برانگیخته است نوک پیکان انتقادات خود را به سمت یک مافیای آموزشی گرفته که مدعی است منافع مادی آنان مانع از هرگونه اصلاحی در این امر میشود. بحث بر سر چرایی مخالفت با سیستم کنکور بهعنوان یک سیستم پرسابقه در نهاد آموزشی کشور، ماهیت تجاری پیدا کردن علمآموزی رسمی و مساله عدالت آموزشی، ما را بر آن داشت تا با وی به گفتوگو بپردازیم و نظراتش را جویا شویم.
***
در روزهای پس از اعلام نتایج اولیه کنکور قرار داریم و طبق روال هرساله، فضای عمومی و رسانهها در حال الگوسازی از افراد برتر کنکور و مدارس و موسساتی هستند که این افراد در آنها مشغول به تحصیل بودهاند؛ مجموعا این الگوسازی را دارای چه نتایج مثبت و منفیای تلقی میکنید؟
تفکر کنکوری از اساس مخرب سیستم آموزشی کشور است؛ اینکه عدهای بهعلت داشتن یکسری استعداد خاص همانند استعداد ریاضی یا حفظی تبدیل به نمونه و الگوهای ارشد برای دانشآموزان کشور بشوند، تحت تاثیر این نگاه تستی و تجاری حاکم بر آموزشوپرورش است. سیستم آموزشوپرورش با کنکور تبدیل به مرکز درآمدی برای مجموعههایی شده که خارج از این سیستم بدون دغدغه تربیت در حال کسب درآمدهای میلیاردی هستند؛ بر اساس شنیدهها نزدیک به 8 هزار میلیارد تومان هزینه این جابهجایی اقتصادی تحت تاثیر کنکور است. طبیعتا در چنین فرآیندی که عدهای به چنین رقمهای کلانی دست پیدا میکنند رتبههای برتر کنکور نیز از طریق همین «مافیای آموزش» تبدیل به الگوهایی برای جامعه میشوند. فکر میکنم اساس و اوج نگاه تکبعدی حاکم بر آموزش و تربیت، خود را در قالب همین اعلام افراد برتر کنکور نشان میدهد. در کشورهای صنعتی، برتر کسی نیست که تست بیشتری میزند یا دامنه حفظیات او بیش از دیگران است، بلکه معیار برتری در آن جوامع مساله «کارآفرینی» است و نخبه به عنوان کسی تعریف میشود که میتواند رابطهای میان مهارتها و علم برقرار کند اما ما بهجای آنکه کارآفرینان را تبدیل به الگو کنیم، اشخاصی را که استعداد خاص و محدودی داشتهاند و در نهایت تلاش زیادی کردهاند، از طریق حمایت شدید موسساتی که منافع اقتصادیشان وابسته به کنکور است تبدیل به الگوهای جامعه میکنیم. به عبارت دیگر، میتوان گفت معمولا افرادی که رتبههای برتر را کسب میکنند، افرادی نیستند که بتوانند نظامی را که در آن درس خواندهاند تغییر بدهند. «آدام گرنت» در کتاب «نابغههای کوچک» خود میگوید: «ما هیچوقت از افرادی که هوش و حافظه بلندی دارند و خوب حفظ میکنند انتقادی به سیستم نمیشنویم». مجموعا میتوان گفت معرفی رتبههای برتر کنکور بهعنوان الگو دو مشکل ایجاد میکند، چرا که از یکسو ذهن جامعه را از سمت کارآفرینی به سمت حفظیات و ریاضیات میبرد و از سوی دیگر موجب تضعیف عدالت آموزشی میشود.
شما در مباحثتان تعریفی متمایز از نخبه با آنچه در سیستم آموزشی شناخته میشود ارائه دادید، با این حال اساسا میتوان ذات نخبهپروری را با کارآمدی آموزش همگانی قابل جمع دانست؟ برای مثال، در سطح آموزش عالی دانشگاه صنعتی شریف را داریم که افرادی را در بالاترین سطح تخصص تربیت میکند و آنها در نهایت به مهاجرت فکر میکنند یا دانشگاههایی را داریم که صرفا تولید مدرک میکنند؛ در این دوگانه متضاد چقدر میتوان به کارآمدی نخبگان با تعریف شما امید داشت؟
رابطه سیستم آموزشی در ایران با مساله نخبهپروری رابطهای معکوس است. ما غالبا کسانی را نخبه تعریف میکنیم که کمترین مهارت برقراری ارتباط اجتماعی، انعطافپذیری و خلاقیت را در سازمان ذهن دارند و در این میان مسابقه آموزشیای که برگزار میشود کمک میکند افرادی با کمترین ویژگی نخبگی بهعنوان نخبه معرفی شوند. از طرف دیگر کسانی هم که رتبههای برتر کنکور را کسب میکنند خودشان واجد استعدادی در زمینههایی مثل ریاضیات یا حفظیات بودهاند اما این سیستم به گونهای آنان را مدیریت میکند که حتی خود این افراد نیز به سمت مهاجرت گرایش پیدا میکنند، یعنی ما میآییم و بخش زیادی از منابع کشور را صرف شناسایی این افراد میکنیم و پس از شناسایی، حجم دیگری از منابع کشور را صرف ارتقا دادنشان میکنیم ولی در نهایت با مهاجرت آنها مواجه میشویم. علت این مهاجرت چیست؟ چون ما به آنها جنگیدن و شکست خوردن برای اصلاح سیستم را یاد ندادهایم؛ در سیستم نخبگانیمان افرادی را پرورش دادهایم که میتوانند براحتی بهجای نقد کردن یک سیستم از سیستم خارج شوند. در واقع حجم زیادی از منابع کشور صرف پرورش نخبگانی میشود که در نهایت نفعشان به کشور نمیرسد و به گزینه مهاجرت میاندیشند.
براساس تعاریف شما میتوان اینگونه نتیجه گرفت که سیستم موجود نخبه بودن را که ذاتا باید خلاق باشد محدود به یکسری استانداردهای بستهبندی شده کرده است؟
ما در تعریفمان از نخبه اینگونه عمل نمیکنیم که شخصی را از نخبه شدن محروم کنیم، بلکه اساسا غیرنخبهها را بهعنوان نخبه انتخاب میکنیم. به عبارت دیگر، سازمان آموزشی ما اصلا اجازه خلاقیت به افرادی را که نخبه هستند نمیدهد، بهعنوان مثال خلاقیت نیاز به بازیگوشی، فراغت و حتی بطالت دارد اما در سیستم آموزشی، شما این چیزها را از فرد خلاق مضایقه میکنید و شخصی را بهعنوان نمونه برای دیگران انتخاب و معرفی میکنید که خلاق نیست. ما در سیستم آموزشی خود میگوییم فقط درس بخوانید تا نخبه شوید و عملا امکان خلاقیت را از نخبگان اصلی میگیریم، چراکه خلاقیت در نسبت با جامعه، محیط و مشکلات شکل میگیرد اما سیستم ما شرط نخبه شدن را دوری از این مسائل میبیند.
اگر در بعد سلبی همه این نقدها را به سیستم آموزشی کشور قبول کنیم سوالی پیش میآید که در بعد ایجابی چه جوامعی وجود دارند که فضای آموزشیشان بر مبنای ارزشگذاریهای شما شکل گرفته باشد؟
تقریبا تمام 8 کشور صنعتی، کشورهای حوزه اسکاندیناوی، کشورهای شرق آسیایی و حتی کشوری مثل سنگاپور سیستم خود را بر این مبنا شکل دادهاند و اگر بر این مبنا پیش نروند اساسا پیشرفتی نمیتوانند داشته باشند، چرا که بین رشد اقتصادی یک کشور با خلاقیت منابع انسانی آن رابطهای ذاتی وجود دارد.
موافقان سیستم موجود ممکن است نقدهای شما را وارد بدانند اما این سوال را از شما داشته باشند که گذار از آموزشوپرورش به آموزش عالی لزوما نیازمند یک مکانیسم برای تعیین جایگاه افراد است ولی زمانی که کنکور نقد میشود مابهازایی در برابر آن ارائه نمیشود که این کارویژه را بر مبنای انصاف و عدالت تحقق بخشد؛ جایگزین شما برای این سیستم چیست؟
زمانی که میگویم مخالف کنکور هستم مخالفتم معطوف به یک امتحان نیست، بلکه معطوف به تفکر کنکوری است، من مخالف تبدیل کردن بچههایمان به سوژههای رام سیستم مافیایی آموزش هستم. تفکر کنکوری و تبدیل دانشآموزان به محل کسب درآمد این مافیا، محل نقد اصلی من است. برای شما مثالی میزنم؛ کشور سوییس که از نظر کیفیت زندگی در بهترین جایگاه جهانی قرار دارد تنها 20درصد مردمش دانشگاه را تجربه میکنند اما چرا باید بیش از 80درصد جوانان ما به دانشگاه بروند؟ این دانشگاه چه تاثیری در کیفیت زندگی جامعه ما داشته که تا این حد به دنبال گسترش کمی آن بوده و هستیم؟
نگاه بدبینانه این است که با درگیر کردن جوانانی که سن اشتغالشان رسیده به مسائلی مثل کنکور و دانشگاه، قصد به تاخیر انداختن مطالبه آنها وجود داشته!
این مساله اثر عکس میگذارد که ما شاهد آن هم هستیم، چرا که افراد بعد از درگیر شدن با سیستم دانشگاه دامنه انتظاری شغلشان فراتر میرود، بهگونهای که الان 55درصد دارندگان مدرک لیسانس شاغل هستند ولی در دارندگان دیپلم این عدد به 85درصد میرسد، بنابراین مخالفت ما با کنکور به معنای حذف صرف یک امتحان نیست بلکه باید نگاه تستی، غیرخلاق و غیرکارآفرین از مهدکودک تا دانشگاه حذف شود. برای روشن شدن بحث بهتر است به این مساله اشاره کنم که وقتی ما با کنکور مخالفت میکنیم، در واقع داریم با کلیت یک سیستم و نگاه آموزشی مخالفت میکنیم که اغلب وجوه آن در کنکور جلوهبخش میشود. کنکور در سیستم ما مثل پازلی است که وقتی بخواهیم آن را درست کنیم باید تمام اجزای آن را درست کنیم و وقتی با آن مخالفت میکنیم یعنی در حال مخالفت با تمام نقاط سیستم آموزشی کشور هستیم. اگر دانشآموز در دبستان با حفظیات بزرگ میشود، کار کردن را نمیآموزد، ایزوله میشود و... ما تاثیر آن را در کنکور میبینیم. پس برای حذف کنکور باید سازمان ذهنی کودک را از دبستان تغییر بدهیم و الا اینکه بخواهیم مبنای پذیرش در دانشگاه را معدل 3 سال آخر بدانیم به معنای حذف کنکور نیست، بلکه شکل دیگری از کنکور است.
با این اوصاف وقتی تحصیلات، ماهیتی رقابتی به خود بگیرد علمآموزی هم تبدیل به صنعت میشود و در این صنعت پرداخت رقم بیشتر به معنای احتمال موفقیت بالاتر است. در این شرایط چه راهکاری برای «عدالت آموزشی» میتوان تجویز کرد؟ عدهای معتقدند با تعطیل کردن مدارس خصوصی شرایط رقابت را برای همه تقریبا یکسان کنیم و عده دیگری معتقدند در شرایطی که کیفیت آموزش دولتی اینقدر پایین است تعطیل کردن مدارس خصوصی ولو اینکه عامل بیعدالتی نیز باشند به ضرر فضای آموزشی است؛ شما کدام رویکرد را میپذیرید؟
از نظر من مشکل اول کشورمان در سطح کلان، مساله عدالت است که مقوله آموزش نیز متمایز از آن نیست. مساله اول ما در باب عدالت از جنبه استعداد و هوش افراد است، یعنی زمانی که ما «ریاضی» و «پزشکی» را مصداق و شاخص هوش افراد میدانیم اما باقی علوم را واجد این شاخص بودن نمیدانیم، نخستین گام زیرساختی علیه عدالت را برداشتهایم. از طرف دیگر از دهه 70 به این سمت نگاه و سیاستگذاری ما در مقوله آموزش یک نگاه و سیاستگذاری اقتصادی بوده است. ما در قانون اساسی خودمان گفتهایم آموزشوپرورش برای آحاد ملت رایگان است اما آنچه در واقعیت اتفاق افتاده خلاف این بوده و نهتنها آموزش برای ما مسالهای رایگان نبوده است، بلکه این رایگان نبودن آن برای طبقات فرادست و ثروتمند جامعه مفید واقع شده است. برای مثال، وقتی شما به ژاپن نگاهی میاندازید شاهد آن هستید که 220میلیارد دلار از بودجه سالانه این کشور به مساله آموزش اختصاص مییابد، یعنی نسبت تخصیص درآمد این کشور از آمریکا که نزدیک به 160میلیارد دلار را صرف این مساله میکند نیز بیشتر است. در ژاپن نه مدرسه غیرانتفاعی و نه سایر مدارس از قبیل هیات امنایی، نمونه دولتی، تیزهوشان و... را نمیبینیم و صرفا یک چیز به نام مدرسه وجود دارد که از همان بودجه دولتی ارتزاق میکند. به ایران برگردیم؛ ما در ایران سالانه نزدیک به 5میلیارد دلار از جیب مردم یا دولت خرج مساله آموزش میکنیم که در برابر آن 220 میلیارد دلار رقم بسیار ناچیزی است اما همین 5میلیارد دلار هم در سطوح مختلف نتیجه خوبی در جهت تولید محتوای آموزشی نداشته و ندارد؛ تبدیل سیاستهای سرمایهدارانه و پولی نسبت به مساله آموزش ما را به اینجا رسانده که الان خانوادههای زیادی برای پرداخت شهریه دانشگاه آزاد بدبخت شدهاند و حالا مدرکی در دست فرزندشان است که آن مدرک هیچ کاری نمیتواند برای او ایجاد کند. اتفاقی که باید در سازمان آموزشی ما نه فقط در حد مدارس، بلکه تا پایان دانشگاه بیفتد این است که سرانه ملی هر فرد در امر آموزش به او تعلق پیدا کند تا عدالت آموزشی هم در محور عمودی و هم در محور افقی اجرا شود. اگر امروز مدارس دولتی ما بیکیفیت هستند دلیلش آن است که ما منابعمان را به سمت مدارس خصوصی آوردهایم.
طرفداران خصوصیسازی آموزش نیز میگویند بین 8تا12 درصد مدارس کشور با تعاریف مختلف غیردولتی هستند و این درصد پایین چندان تاثیری در بودجه آموزشی کشور ندارد.
صرفا بودجه دولتی در این مساله اهمیت ندارد، آنچه اهمیت دارد این است که در چارچوب این سیستم منابع مردمی هم به میان آمده تا از دل آن همان 8تا12 درصدی که در آن مدارس درس میخوانند، دانشگاههای اصلی کشور را قبضه کنند. این بیعدالتی است که باعث سرکوب استعداد و خلاقیتی میشود که بخش عمده آن در میان طبقات متوسط و محروم جامعه وجود دارد. از نظر من راهی به غیر از این مساله وجود ندارد که ما به همان ساختار آموزشی طرح شده در قانون برگردیم و منابع ملی مصروف احیای سیستم آموزشی دولتی شود. تا زمانی که عدالت آموزشی احیا نشود توسعه امری بیمعناست، چون ما بهترین استعدادها را از دست میدهیم.
یکی از نکاتی که بارها در صحبتهایتان به آن اشاره کردید این مساله بود که در نظام آموزشی ما اولویت و اصالت با رشتههای فنی و تجربی است و به علوم انسانی و هنر در قالب رشتههای تشریفاتی نگاه میشود. این اولویتیابی بیش از آنکه ناشی از سیاستگذاری باشد تاثیرپذیرفته از مبانی ذهنی جامعه است، برای مبارزه با این پیشفرض غلط باید از کجا آغاز کرد؟
نقش دادن علوم انسانی در روند تصمیمگیریهای کلان کشور تنها راه برونرفت از این پیشفرض غلط است. تا زمانی که علوم انسانی در سیاست و سیاستگذاری کشور امری مهم تلقی نشود، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در عرصه آموزش مساله مهمی محسوب شود. ما در سیاستگذاری و مدیریت جاری کشور به مردم اثبات کردهایم که علوم انسانی مهم نیست و حالا انتظار توجه به آن از سمت مردم را داریم. در همین مساله آموزش که مورد بحث ماست، میتوانیم به این نکته توجه کنیم که علوم انسانی نه در سیاستگذاری و نه در توسعه آموزشیمان هیچ نقشی ایفا نمیکند و وقتی در این سطح علوم انسانی جدی گرفته نمیشود طبیعی است از جانب مردم هم چندان تمایلی به آن وجود نداشته باشد.
ممکن است پاسخ سیستم به این نقد از زاویه دیگری باشد و ادعا کند چون برون داد سیستم آموزشی در مساله علوم انسانی نیروهای قویای نبوده است پس به خودی خود باعث کنار گذاشته شدن متخصصان این حوزه شده؛ افرادی را که این نوع نگاه را به مساله دارند چقدر محق میدانید؟
به هیچ وجه محق نیستند چون این اتفاق از سیستم آغاز شد. مثالی میزنم؛ اینکه این حجم از گرایش به علوم پزشکی در این چندسال اخیر شکل گرفته است تا حد زیادی متاثر از طرح تحول سلامتی است که وزارت بهداشت پیگیر و مجری آن بوده است. در این طرح یک دانشجوی پزشکی ماهانه تا 13 میلیون تومان بابت آن حقوق میگیرد و این باعث شده که گرایش به این رشته در سالهای اخیر، داوطلبان کنکور تجربی را به 640هزار نفر برساند. درباره علوم انسانی نیز همین گونه است و این فرضیه که علوم انسانی افراد ضعیفی را تحویل سیستم مدیریتی داده برخلاف چیزی است که در تاریخ شاهد آن هستیم، تاریخ به ما نشان میدهد که از ابتدا سیستم گرایش به این داشته تا مدیریت امور را به مهندسان بسپارد؛ در این مورد شما به دوره هویدا مراجعه کنید و ببینید که نخستین بار سازمان برنامه و بودجه توسط آقای ابتهاج و مجموعههایی که در MIT درس خوانده بودند ایجاد شد و اینها مدیریت، برنامهریزی و توسعه کشور را به عهده گرفتند. MIT مغز مهندسی تحویل ما میدهد و مغز مهندسی ممکن است در ظاهر امر حدی از توسعه را به ارمغان بیاورد اما در واقع امر، نتیجه نهایی آن توسعه را باید در وضعیت عدالت کشور مشاهده کنیم. تاریخ نشان میدهد که بزرگترین سیاستمداران کشور در گذشته و حال فارغالتحصیلان علوم انسانی بودهاند، پس نمیتوان این سیاست کلان در بیتوجهی به علوم انسانی را منتسب به عدم ناکارآمدی افراد مشغول در حوزه علوم انسانی دانست.
در پایان اگر نکته مغفول ماندهای به ذهنتان میرسد بفرمایید!
این روزها زیاد گفته میشود منتقدان کنکور مخالف عدالت هستند اما واقعیت امر آن است تا زمانی که تفکر کنکوری بر سیستم آموزشی ما حاکم باشد عدالت محقق نخواهد شد و مهمتر از آن اینکه تا زمانی که تفکر کنکوری بر سیستم آموزشی ما حاکم است، نمیتوان با حذف خود کنکور در قالبهای مختلف به جایگزینی صحیح رسید.
منبع:وطن امروز
انتهای پیام/