روز دوم؛ روزنههای امید
روز دوم جشنواره تئاتر رضوی با دو نمایش «شراره» و «آبگینه» ادامه یافت، نمایشهای که موفق به ارتقای سطح کیفی آثار شدند؛ هر چند کاستیهایی در این آثار نیز مشهود بود؛ ولی تجربه کارگردان باسابقهای چون خاتمی برگ برنده روز دوم بود.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
دومین روز جشنواره تئاتر رضوی میزبان سه نمایش در سه سالن اصلی شهر بجنورد بود. نمایشهای روز دوم به مراتب از آثار روز نخست از ضعفهای کمتری آسیب دیده بودند. نمایشهای یک سر و گردن فراتر از بودند و میشد تفاوت نگرشها در ایجاد فضای نمایشی مساعد با سالنها را در آثار دید.
ابتدای سخن را به نمایش «شراره» اختصاص میدهیم. کاری از محمدمهدی خاتمی از مشهد که چندی پیش نیز در تهران نمایش «سنگبست» را در سالن خانه انتظامی روی صحنه برده بود. «سنگبست» از آثار موفق جشنواره رضوی 1390 بود که موفق به دریافت جایزه بازیگری اول زن، جایزه اول نمایشنامه و جایزه سوم کارگردانی شده بود.
حال با چنین موفقیتی خاتمی به امید موفقیتی دیگر پا به عرصه نهاده است. نمایش «شراره» داستان زنی است که عاشق پسرکی جوان میشود و تنها چندی پس از ازدواجش، شوهرش، ابراهیم در لباس سربازی گام به جبهه میگذارد و به زودی خبر شهادتش را برای نوعروس داستان میآورند. ابراهیم که برای نرفتن برادر کوچکترش به جبهه داوطلب نبرد میشود، این حس را برای برادرش ایجاد میکند که مسئولیت همسرش را بپذیرد. برادر کوچکتر نومید از وضعیت پیشآمده با شراره ازدواج میکند؛ اما با فهمیدن واقعیت به جبهه میرود و با زخم شیمیایی بازمیگردد. تن رنجورش در غربت پرپر میشود و شراره همسر دو شهید میشود. حال او خود را ناموس منزل مادر شوهرش میداند. زنی که داغ را دیده و ادارکش از جهان بیرون از دست داده است.
نمایش خاتمی متاثر بر دو اصل است؛ یک مونولوگهایی که شراره نقل میکند و دوم دیالوگهایی که دیگران با او دارند. فرم دیالوگها نیز رویهای خاص دارد. شراره در جوانی پرشور است و حراف و شراره در میانسال ساکت و بیحرف است. شراره در میانسالی مخاطب افرادی است که تمایل به سخن گفتن در آنان بسیار است. پیرزنی که خواهان عروسی خوب است یا رئیس بنیاد شهیدی که هدفش ارتقای جایگاه خود در میان مدیران بالادستی است یا حتی خواستگاری سمج که خیال میکند عملهای بیرونیش عامل جذابیتش هستند.
شراره سکوت پیشه میکند همانند مادر شوهرش و زبان میگشاید تنها برای رفتگانش. رفتگان هم که از پس پرده بیرون میآیند، زبانش دیدگانش میشود و این خیال جوانی اوست که زبان میگشاید. این جهانی است که خاتمی از شراره پدید میآورد. شرارهای که حضورش در حکم ناموس بودنش خلاصه میشود؛ او ناموس آن خانه است.
خاتمی در طراحی صحنه از یک سازه ایستا بهره میبرد که به دو قسمت تقسیم میشود. بخشی دیوار سیاه رنگ که در پسش پیرزنی خوابیده و ادراکش از جهان امروز نامشخص است و قسمت دوم پرده سفیدی است که از پسش خاطرات زنده میشوند؛ گاه شیرین و گاه تلخ و شراره در میانسالی آنها را مرور میکند تا عزمش برای ماندن بیشتر شود. این رویه جذابیتهای مناسبی به نمایش میدهد. درک تفاوت زمانی برای مخاطب آسان میشود و جهان قدیم و حدیث را از هم تفکیک میکند؛ اما نمایش از جایی ضربه میخورد که ساختار آن را پدید میآورد. رویدادها میگذرند و رخ میدهند؛ ولی نمیتوان فهمید فقدان هر کدام چه ضربهای به داستان میزند. رویدادها شراره از نقطه A به نقطه B نمیبرند. رویدادها میتوانند هر چیزی باشند. میتوانند جابهجا شوند یا به راحتی نادیده گرفته شوند، بدون آنکه اختلالی در داستان ایجاد کنند. شراره از همان شروع معتقد است نامو آن خانه است.
«آبگینه» عنوان دومین نمایش بخش مسابقه روز دوم است که به قلم سعید تشکری، نویسنده نامآشنای حوزه نمایش دینی نگاشته شده است. تشکری در «آبگینه» سفری به دوران ناصری داشته تا داستان در مخمصه افتادن یکی از سران خاندان نوری را نقل کند. میرزای داستان که مورد شاه بابا قرار گرفته تا راه نجات خود را ساخت و سازی در حرم امام هشتم میبیند تا از شر قهوه قجری خلاصی یابد. در همین اثنا، دخترش مجاور بارگاه امام میشود و زن رخشوی حرم، با آگاهی از مشکل دختر، او را به پسر خود معرفی میکند. پسر به امید ازدواج به دختر میرزا، روضه رضوان حرم را به فن چینی آینهکاری میکند. میرزا از ترس برملا شدن راز پسرک را از سر راه خود برداشته، عشق دختر نسبت به خود را خاموش کرده و در نهایت نجاتش از نوشیدن قهوه قجری به عذابی الیم برآمده از وجدان منجر میشود.
نمایشنامه تشکری داستان جذابی دارد. انتخاب دوران ناصری که بخشی از حرم در آن دوران توسعه یافته است حس و حالی مستندگونه به اثر میدهد و در این گیرودار، تشکری از همان لحنی بهره میبرد که برای مخاطب آشنا باشد. زبانی که درست یا غلط منتسب به دوران قجر است، گفتمان نمایش را سرپا نگاه میدارد. تعابیر و گاه کلام مسجع، مخاطب را به وجد میآورد؛ اما در این میان آنچه به داستان آسیب میرساند، طولانی شدن مونولوگهاست. حجم عمده نمایش یا سولولوگهای میرزا و دخترش در خلوت خویش است یا بر منبر شدن مادر و اعتمادسلطنه. این وسط چالش میان شخصیتها اندک است، چالشی که در همان اندک موقعیتها به داستان حرکت میدهد و آن را به جلو پیش میبرد که نمونه موفقش جدال میان میرزا و پسر آینهکار است.
در این میان کارگردان مهدی فتحی نیز میان یک دوگانگی معلق است. او داستان قجری را مدام درگیر فاصلهگذاری میکند. این کار با استفاده از اصوات یا پاسخهایی ایجاد میشود که از فضای خارج از صحنه تولید میشود یا از یک گروه مجزا از بازیگران - که به واسطه لباسهای سیاه از دیگران تفکیک شدهاند - در ایجاد فضا یا خلق موقعیت یا تغییر دکور بهره میبرد؛ اما نکته این است که فاصلهگذاریها تنها به همان چالشها و جدلها خلاصه میشود. به هنگام خودگویی و تکگویی همه چیز به یک جهان درونی فرو میرود که با بخش دیگر اثر تناسبی ندارد. فقدان تناسب باعث میشود به ناگهان اثر از ریتم بیافتد و هیجان موجود در دیالوگها به خلسه و رخوت تبدیل شود. حال مشخص نیست چرا کارگردان و حتی نویسنده تمایل به از نفس انداختن اثر داشتهاند. تنها یک جواب متصور است و آن هم مطول کردن نمایش است و لاغیر. نمایشی که میتوانست در سی دقیقه تمام شود.
انتهای پیام/