منافقین با نامه اسرای ایرانی چه میکردند؟
منافقان اغلب در نامهها دست میبردند و جملات آن را تغییر میدادند و جملاتی ناراحتکننده برای خانوادهها مینوشتند که خانواده متوحش شود.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، 26 مرداد ماه 1369 بازگشت آزادگان ایرانی در بند رژیم بعثی صدام رقم خورد. رخدادی که کمتر کسی دو سال پس از پایان جنگ و یک سال بعد از رحلت امام خمینی؛ آن را باور میکرد. بخشی از ارتباط اسرای ایرانی در طول هشت سال جنگ تحمیلی از طریق در ادارهی امور اسرا و مفقودان جمعیت هلال احمر انجام میگرفت. مرحومه بهجت افراز که به دلیل خدمات متعددش به خانوادههای آزادگان، به ام الاسرا (مادر اسیران) مشهور شد در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است به زوایای گوناگونی از این مسئله اشاره داد.
افراز در بخشی از خاطرات خود درباره نحوره ارتباط اسرا با خانوادههایشان میگوید: نامههایی که برای اسرا میفرستادیم و یا اسرا برای خانوادههای خود میفرستادند، دو نوع بود: یک نوع آن، نامهی آبی رنگ و نوع دیگر سفید رنگ بود. این دو نوع نامه که از طرف صلیب سرخ جهانی در اختیار ما قرار میگرفت، برای همهی مردم جهان به یک شکل بود. نامهی سفید رنگ، نامهی معمولی بود که یک طرف آن مشخصات فرستنده و گیرنده نوشته میشد و قسمت پشت آن هم دو قسمت بود، یک قسمت برای نامه و یک قسمت برای پاسخ نامه بود. در نامه شمارهی اسارت و دیگر مشخصات اسیر ثبت میشد؛ اسرا از شمارهی یک تا شمارهی 19555 شمارهگذاری شده بودند. یک نامهی دیگر داشتیم که آبی رنگ بود. این نامه برای افراد «نگران خبر» بود؛ یعنی اگر خانواده مدتی از فرزندشان خبر نداشتند به ادارهی ما میآمدند و نامهی آبی رنگ را از ما میگرفتند و هیچ چیزی در آن نمینوشتند، فقط بالای آن امضا میکردند که امضای آنها به این معنی بود که نگرانم و برای ما نامه بدهید. چون روی نامه چیزی نوشته نشده بود، این نامه سانسور نمیشد و زود هم به دست اسیر میرسید. اسیر هم خیلی زود پاسخ نامه را میداد. ولی این بار چون نوشتهی اسیر روی آن وجود داشت، باید به سانسور میرفت. به همین خاطر دو ماه طول میکشید تا به دست خانوادهشان برسد. پشت این نامهی آبی رنگ هم مثل نامهی سفید، مشخصات فرستنده و گیرنده قید شده بود.
بر اساس قانون صلیب سرخ، کسی که 5 یا 6 ماه نامه نفرستاده بود و یا نامهای از طرف خانوادهاش دریافت نکرده بود، پیام آبی به او داده میشد.
پیامهای سفید را منافقان میخواندند. آنها اغلب در نامهها دست میبردند و جملات آن را تغییر میدادند و جملاتی ناراحتکننده برای خانوادهها مینوشتند که خانواده متوحش شود. مثلاً از طرف اسیر برای زنش مینوشتند که طلاق بگیر و برو. در حالی که بعدها مشخص میشد که اسیر چنین چیزی ننوشته و این کار را معمولاً به این علت انجام میدادند تا بین خانوادهها اختلاف بیندازند. یا جملاتی را که در ارتباط با مقاومت اسرا یا دربارهی انقلاب بود، خط میزدند.
میتوان گفت تقریباً نیمی از نامههایی که بین خانوادهها و اسرا رد و بدل میشد، به دست منافقان میافتاد و از طریق آنها کنترل میشد. البته بعضی از نامههایی که اسرا برای حضرت امام نوشتهاند و ما در کتاب آیینهها به چاپ رساندهایم، معجزهوار به دست منافقان نمیافتاد. مثلاً در این کتاب نامهای است که در بالای آن، آیهی «و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سدا» نوشته شده و پس از آن نیز نوشته شده خدمت رهبر کبیر انقلاب و بتشکن قرن و ابراهیم زمان و به پیشوای مسلمین جهان روحالله الموسوی الخمینی حفظهالله. و منظور او از نوشتن آیهی «و جعلنا...» این بود که چشم منافقان کور شود و نامه را نبینند.
منافقان در نامههایی که از طرف خانوادهها برای اسرا فرستاده میشد نیز دست میبردند و به دروغ خبر فوت عزیزانشان را در نامه وارد میکردند و وقتی نامه به دست اسیر میرسید، ناراحت و متوحش میشد. وقتی مسئله پیگیری میشد، میدیدیم که همهی اینها دروغ است. حکومت عراق هر دو سال یک بار عکاس به اردوگاهها میبرد و اسرا هر 5 یا 6 نفر در کنار هم میایستادند و عکس میگرفتند. از این عکسها به هر کدام از اسرا یک عدد داده میشد. آنها هم عکس خود را ضمیمهی نامههایشان میکردند و برای خانوادههایشان میفرستادند که تعدادی از این عکسها را منافقان برمیداشتند و بقیه به ایران میرسید و ما هم به همراه نامه به خانوادهی آنها میدادیم و خانوادهها از دریافت عکس فرزندانشان با اونیفورم اسارت خیلی خوشحال میشدند. چون رسیدن این عکس نشانهی سلامت فرزندانشان بود. گاهی هم اسرا کاردستیها و طراحیهایشان اعم از گلدوزی و نقاشی را که در اردوگاه درست کرده بودند، برای آنها ارسال میکردند.
کاردستیها با وسایلی که صلیب سرخ به اردگاهها میبرد و بین آنها توزیع میکرد، ساخته میشد. گاهی نیز اسرا از حداقل چیزی که در اردوگاهها در اختیارشان بود استفاده میکردند. مثلاً یک تکه سیم پیدا میکردند و سر آن را میساییدند و به شکل سوزن در میآوردند و سر دیگر آن را سوراخ میکردند و با این سوزن گلدوزی میکردند. و نخ مورد استفادهیشان هم از نخهای حوله و عرقگیر بود. تعدادی از عکسهای کاردستی آنها در کتاب آیینههای مقاومت موجود است. وقتی این عکسها به همراه نامه اسرا به دست ما میرسید، به خانودههایشان تحویل میدادیم. خیلی از نقاشی و کاردستیهای زیبا را هم منافقان برمیداشتند. اسرا در نامهی خود به خانوادههایشان خبر میدادند که نقاشیها و کاردستی فرستادهاند، خانوادهها هم پس از دریافت نامه به ما مراجعه میکردند و سراغ آن را میگرفتند، ولی ما میگفتیم والله بالله چیزی اینجا نیامده است و هر چه از اسیر شما رسیده، به شما تحویل دادهایم.
بر اساس قانون، صلیب سرخ هر 42 روز یک بار یا شش هفته یک بار باید از اردوگاه اسرا بازدید میکرد. ولی دولت عراق اجازهی چنین کاری را به آنها نمیداد. امکان داشت بعد از هفت یا هشت ماه اجازه این کار به آنها داده شود. به همین دلیل نامهی اسرا هم دیر میآمد و همین مسئله موجب میشد خانوادهها ناراحت و نگران شوند.
ما از صلیب سرخ میخواستیم که سرزده به اردوگاه عراقیها وارد شوند، امّا آنها میگفتند در صورت انجام این کار با گلوله نگهبانان عراقی مواجه میشویم و بدون اجازهی دولت عراق نمیتوانیم به اردوگاه آنان وارد شویم.
ما تلاش میکردیم از ایران چیزهایی برای اسرا بفرستیم. ولی عراقیها به جز عکس خانوادگی و کارت پستال و عینک طبی که مجوز داشت، اجازهی ارسال چیز دیگری را نمیدادند. وقتی اسرا در نامههایشان مینوشتند که دکتر چشمپزشک ما را دیده و عینک تجویز کرده و شمارهی عینک را هم مینوشتند، عینک مورد نظرشان را هلال احمر تهیه میکردیم و برای آنها میفرستادیم. در این میان خیلی از اسرا عینکی نبودند امّا از آنجا که دوست داشتند چیزی از ایران به دستشان برسد، درخواست عینک میکردند. خانوادههای تهرانی یا شهرستانی معمولاً خودشان عینک مورد نظر را تهیه میکردند و برای فرزندانشان میفرستادند امّا افرادی که خانوادههایشان در روستا یا نواحی مرزی بودند، عینک مورد نظر را هلال احمر تهیه میکرد و برای آنها میفرستاد. کار ما در این زمینه به این صورت بود که با یک عینکسازی قرارداد بسته بودیم و شمارهی مورد نظر را به عینکسازی میدادیم و او عینک را تهیه میکرد و به ما تحویل میداد و ما هم آن را به عراق میفرستادیم.
از آنجا که نمیتوانستیم از ایران برای اسرا چیزی بفرستیم، با اجازهی مرحوم دکتر وحید به صلیب سرخ مجوز داده بودیم که وسایل مورد نیاز اسرا مانند لوازمالتحریر یا کتاب را تهیه کند و برای اسرا ببرد و بعد پول آن را از طریق هلال احمر پرداخت میکردیم. برای انجام این کار، گاهی 400 یا 500 هزار تومان از طرف هلال احمر به صلیب سرخ پول داده میشد.
گاهی اسرا از طریق صلیب سرخ، تقاضای کتاب و آن هم چاپ بهخصوصی را داشتند. ما هم افرادی را مأمور میکردیم که به کتابفروشیهای خیابان انقلاب بروند و کتاب مورد نظر را خریداری کنند. یادم میآید یک بار اسرا کتاب درسی از ما خواسته بودند که ما هم 1600جلد کتاب درسی از وزارت آموزش و پرورش گرفته و آنها را در کارتن گذاشتیم و به فرودگاه فرستادیم و در فرودگاه به صلیب سرخ تحویل دادیم. علت اینکه کتابها را در فرودگاه به صلیب سرخ تحویل میدادیم، این بود که ارسال آنها با سرعت انجام بگیرد. چون اگر به ادارهی صلیب سرخ میفرستادیم، امکان داشت در ارسال آنها سهلانگاری شود. کتابهایی که ارسال میکردیم، در وزارت ارشاد کنترل میشد. اگر کتابهای ارسالی بر اساس چاپ درخواستی اسرا نبود، از طریق دولت عراق عودت داده میشد. علت درخواست کتابهای درسی این بود که در اردوگاه اسرایی که تحصیلات بالاتر داشتند به آنهایی که تحصیلات کمتری داشتند، درس میدادند و خطاطی و سرودن شعر را هم به یکدیگر آموزش میدادند.
یکی از چیزهایی که از طرف اسرا به خانوادههای آنها میرساندیم، فرم وکالتنامه بود. فرم وکالتنامه را صلیب سرخ چاپ میکرد و در اختیار وزارت امور خارجه قرار میداد. وزارت امورخارجه هم باید این فرم را به قوهی قضاییه میداد و از طرف این قوه، مورد تأیید قرار میگرفت. پس از تأیید، وزارت امور خارجه، ما را مطلع میکرد. ما هم به صلیب سرخ اطلاع میدادیم که این فرم وکالتنامه مورد تأیید مسئولان مربوطه میباشد و صلیب سرخ آن را تکثیر میکرد و در اختیار اسرا در عراق قرار میداد. معمولاً وقتی که اسرا میخواستند کسی از افراد خانوادهشان را برای رسیدگی به امور مالی یا برای فروش اموال یا برای ازدواجشان وکالت بدهند، از این برگه استفاده میکردند.
یکی دیگر از اقداماتی که در ادارهی امور اسرا و مفقودان انجام میشد، پیگیری نامهها بود. مثلاً اسرا در نامه مینوشتند که فلان شخص با ما اسیر شد. یا فلان شخص را در درمانگاه یا جایی دیگر دیدهایم. معمولاً خانوادهها پس از باز کردن نامهی فرزندانشان وقتی چنین مواردی میدیدند، به ما اطلاع میدادند و اگر افراد دیده شده جزء مفقودان بودند، مسئله را از طریق صلیب سرخ پیگیری میکردیم. شیوهی کار ما هم به این صورت بود که کپی نامهی آن اسیر را به صلیب سرخ میدادیم و میگفتیم بر طبق این نامه فرد مفقود در فلان منطقه است، شما پیگیری کنید. در طول جنگ، طی 19 نوبت، مجموعاً 900نفر از اسرا آزاد شدند، که از طریق این اسرا نیز اطلاعاتی دربارهی افراد مفقود به ما داده شد و ما هم به صلیب سرخ اطلاع دادیم و درخواست کردیم که موضوع را پیگیری کنند.
پیدا کردن مفقودان به طور کلی به چهار روش انجام میشد: یکی روشی بود که توضیح دادم که اسرا در نامههایشان از مفقودان نام میبردند و مینوشتند با ما اسیرند یا در درمانگاه او را دیدهایم و یا مثلاً به فلان اردوگاه که وارد شدیم اسم او روی دیوار بود. معمولاً اسرا اسم خود را روی دیوار اردوگاه مینوشتند تا اگر اردوگاه آنها عوض شد و اسرای جدیدی به اردوگاه وارد شدند از وجود آنها در آن محل مطلع شوند. روش دوم، پس از برگشت اسرا و گواهی آنها دربارهی دیدن برخی از مفقودان بود که بدین وسیله از وجود آنها مطلع میشدیم.
روش سوم این بود که عراقیها به اجبار اسرای ما را به رادیو میآوردند و از آنها میخواستند از رفتار عراقیها با خودشان تعریف کنند و ما هم از طریق پیامهای رادیویی اسرا که از طریق رادیو بغداد پخش میشد و رادیو سپاه در اهواز و خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران و ستاد تبلیغات جنگ آنها را ضبط میکردیم و اسامی افرادی که در پیام ذکر کرده بودند، طبق فهرستی برای ما میفرستاندند، از وجود مفقودان مطلع میشدیم و از طریق صلیب سرخ پیگیری میکردیم و میگفتیم این افراد زنده هستند و شما پیگیری کنید. روش چهارم، اطلاع از زنده بودن مفقودان، از طریق عکسهای تلویزیونی بود. بعضی از کشورها از تصاویر اسرای ایرانی که از تلویزیون عراق پخش میشد، عکس تهیه میکردند یا اینکه تصاویر و عکسهایی که در روزنامههای عراق و یا دیگر روزنامهها و نشریات خارجی چاپ میشد، از طریق خانوادهها به دست ما میرسید و ما هم از روی آن عکسها پیگیری میکردیم.
گاهی هم اسرا در نامههایشان از بیماری و بستری شدنشان در بیمارستان مینوشتند که این مسئله باعث ناراحتی و نگرانی خانوادهها میشد و ما هم کپی نامه آنها را به صلیب سرخ میدادیم و از آنها میخواستیم که پزشکانشان بر بستر بیمار رفته و از وضعیت او به ما خبر دهند. و از آنجا که صلیب سرخ موظف بود که این گونه مسائل را پیگیری کند، معمولاً اغلب تقاضاها را رسیدگی میکرد.
وقتی که صلیب سرخ از اردوگاه اسرا در عراق بازدید میکرد، گزارش مفصلی از وضعیت اردوگاهها میداد. حتی جزئیات اردوگاهها مانند تعداد طبقات، اتاقها، پنجرهها، مهتابیها و نوع غذاها را هم مینوشتند. علاوه بر بازدید صلیب سرخ از اردوگاهها، یکی دو بار هم در اثر شکایت ایران به سازمان ملل دربارهی وضعیت اردوگاههای اسرا در عراق، این سازمان نیز نمایندگانی را مأمور بررسی وضعیت اردوگاهها کرد. هنگامی که دولت عراق از این مأموریتها اطلاع پیدا میکرد، به وضعیت اردوگاهها رسیدگی میکردند؛ مثلاً یک بار سازمانملل گزارشی در حدود 60 یا 70صفحه دربارهی اردوگاهها به ما داد.
نامههای اسرا
در دوران جنگ، حدود 6 میلیون نامه بین اسرا و خانوادههایشان رد و بدل کردیم. در میان این نامهها، نامههای برجسته و تکاندهندهای وجود داشت. یادم میآید که در طول جنگ من و همکارانم با دیدن این نامهها بارها اشک ریختیم. در مجالسی که نامههای تکان دهنده را میبردیم، واقعاً همه به گریه میافتادند و تحت تأثیر قرار میگرفتند. یادم میآید به همراه آقای صدرالدین صدر که در آن زمان رئیس کمیسیون اسرا بود، با اعضای کمیسیون، خدمت جناب آقای محسن قرائتی رفته بودیم. وقتی که آقای صدر جریان اسرا را برای آقای قرائتی توضیح میدادند، ایشان دست روی صورتشان گذاشتند و هایهای گریه کردند. واقعاً وضعیت اسرا و مفقودان وضعیت خاصی بود.
یکی از نامهها، نامهی یکی از درجهداران ارتش به نام آقای محمود رزمنده بود که در روز اول مهر 1359 یک روز پس از شروع جنگ اسیر شده بود. و اسارت او هم 10سال طول کشید. آقای رزمنده نامهای برای مسئولان دولت و هلال احمر نوشته بود و عکس دختر 8 ساله و کارنامهی کلاس دوم او را به همراه آن نامه فرستاده بود. معدل این دختر 20 بود که کپی کارنامه خود را برای پدرش فرستاده بود. پدرش هم پس از دریافت آن، نامهی خود را نوشته و فرستاده بود. در این نامه آمده بود:
«هموطن سلام. من محمود رزمنده هستم که در تاریخ 1/ 7/ 59 اسیر شدم و تاکنون هیچ تقاضایی از هیچیک از دوایر دولتی جهت زمین و خانه یا سایر وسایل رفاهی خود یا خانواده ننمودهام. چون یک سرباز هستم، نباید انتظار پاداش مادی داشته باشم. عکس، متعلق به دختر هشت سالهام رضوان میباشد که در امتحانات موفق شده و چون به او قول داده بودم در صورت پیروزی در امتحانات او را به باغوحش تهران و دیدار از حیوانات و پارکهای کودک و سایر اماکن بازی خواهم برد، کارنامهاش را برای من فرستاده و تقاضا کرده که به قول خود وفا کنم. چون کوچک است و معنی اسارت را نمیداند، من از شما تقاضا دارم برای اینکه یک سرباز جلوی دخترش بدقول نشود، عکس او را در روزنامهی کیهان یا اطلاعات چاپ کنید. بریدهی آن را برای من به همراه عکسهای او که حتماً برای گردش و بازی به باغوحش خواهید برد، بفرستید. کلیهی هزینهی این کار را به حساب خودم از خانم علیپور دریافت فرمایید. این کار، یک اسیر را خوشحال و فرزند او را تشویق خواهد کرد. او ]در[ خرمآباد، پارک ساحلی، مدرسهی محمّد گودرزی است. در انتظار اقدام محبتآمیز شما».
این نامه در روزنامهی اطلاعات چاپ شد و افراد زیادی از جمعیت هلال احمر درخواست کردند که نشانی این دختر را به ما بدهید تا او را پیدا کنیم و به تقاضای پدرش پاسخ مثبت دهیم. امّا ما قبول نکردیم. جمعیت هلالاحمر، به هلال احمر خرمآباد دستور داد که مادر و دختر را با هواپیما به تهران بفرستد. وقتی مادر و دختر به تهران آمدند، آنها را در هتل هویزه اسکان دادیم. من دو نفر از همکارانم را مأمور کردم که مدت یک هفته میزبان آنها باشند و آنها را به باغوحش و جاهای دیدنی تهران اعم از پارکها، قلهی توچال و تلهکابین و کارگاههای اسباببازی سازی و غیره ببرند و پس از آن، هدایایی که از طرف هلال احمر تهیه شده بود، به آنها دادیم و با هواپیما آنها را به خرمآباد فرستادیم.
این دختر در تمام دوران تحصیل شاگردی زرنگ و فعال بود و پس از دیپلم هم در رشتهی پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. پدرش هم بعد از ده سال اسارت در سال 1369 آزاد شد و از اینکه دختر موفقی داشت، بسیار خوشحال شد.
نامههایی که اسرا پس از رحلت حضرت امام نوشتهاند، سراپا احساس و محبت بود. آنها در نامههای خود از زجری که پس از شنیدن خبر رحلت امام کشیده بودند، مطالبی مینوشتند. اسرا میگفتند وقتی که فهمیدیم امام رحلت کردهاند، چون نمیتوانستیم کاری بکنیم، دور دیوار اردوگاه مینشستیم و سرمان را روی زانو میگذاشتیم و از صبح تا عصر، بیصدا گریه کردیم. هر کدام هم که قلم و کاغذی در اختیار داشتیم، دربارهی رحلت امام چیزهایی مینوشتیم که در کتاب آیینههای مقاومت برخی از آنها آمده است.
یکی دیگر از نامهها، نامهی خلبان لشکری بود. خلبان لشکری در روز 26 شهریور 1359یعنی پنج روز قبل از شروع جنگ برای بررسی اوضاع مرزها پرواز کرده بود و عراقیها که خود را برای جنگ آماده میکردند، هواپیمای او را زدند و او را نیز زنده دستگیر کردند. خلبان لشکری، مدت 15سال در سلول انفرادی زندانی بودند. رژیم عراق اجازه نمیداد صلیب سرخ او را ببیند، امّا یک دفعه بعد از 15 سال نامهای از او برای ما آمد. خانوادهی او در اطراف تاکستان قزوین زندگی میکردند. من اول به خانمش در تهران تلفن زدم و تبریک گفتم و به او اطلاع دادم که نامهی شوهرت آمده و عصر هم یک دستهگل گرفتم و روز دیگر به اتفاق چند نفر از اعضای کمیسیون حمایت از اسرا و مفقودین به تاکستان محل زندگی مادرشان رفتیم و نامه را تقدیمشان کردیم. خلبان لشکری سه سال بعد از فرستادن نامه و پس از 18سال اسارت آزاد شد.
یکی دیگر از خلبانهایی که در روز 26 شهریور 1359به اسارت نیروهای عراقی در آمده بود، خلبان زارع نعمتی بود که هواپیمای ایشان هم در این روز مورد اصابت قرار گرفت و تا به حال خبری از او در دست نیست. پس از آزادی خلبان لشکری از او دربارهی خلبان زارع نعمتی پرسیدیم، گفت: «عصر همان روز که هواپیمای من زده شد، عراقیها کارت شناسایی خلبان زارع نعمتی را به من نشان دادند و گفتند ایشان را میشناسی گفتم: بله ایشان خلبان زارع نعمتی هستند. پس از این ماجرا دیگر خبری از او به دست نیامد».
وقتی که هواپیمای خلبان زارع نعمتی مورد اصابت قرار گرفت، یک پسر سه ساله داشت و پسر دیگرش نیز در راه بود. پسر بزرگش الآن در بهداری ارتش مسئول آزمایشگاه است و اخیراً هم ازدواج کرده و پسر دوم که به هنگام اسارت پدرش به دنیا آمده بود، دکتری دندانپزشکی گرفته است. همسر فداکار خلبان زارع نعمتی، بسیار عفیف و پاکدامن و در نهایت ایثارگری بود که از سن بیست سالگی که همسرش مفقود شد، بچههایش را بزرگ کرد.
منبع: دفاعپرس
انتهای پیام/