همان الگو همان فرجام
مشابهت حوادث با دهه شصت نشان میدهد که جامعه ایرانی در برابر تهدید وجودی به چیزی کم از برچیدن خطر راضی نمیشود.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، معین الدین راد در یادداشتی نوشت: وقتی صدام در واپسین روز تابستان 59 خوابنما شد و توهّم تصرّف 3 روزه تهران او را به جنون یک جنگ کاملاً غیرضروری کشاند، کمتر کسی تصوّر میکرد روزی ماموران ایرانی زیرِ چارپایه اعدامِ او بلند بلند فارسی صحب کنند. روزی که صدام به ایران حمله کرد، اتقلاب تازه پیروز شده بود، کشور درگیر ماجرای گروگانهای سفارت آمریکا بود و رئیسجمهور مملکت، با ریز و درشتِ نظام برآمده از انقلاب سر ستیز داشت. ستیزِ بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی که در ائتلافی علنی با بزرگترین گروه مسلّح غیردولتی تاریخ ایران صورت میگرفت، علناً کشور را در میانه یک جنگ دوجبههای قرار داده بود. در یک جبهه باید با صدام و حمایتِ گشادهدستانه غرب و شرق از او میجنگیدیم و در جبهه دیگر که من آن را بسیار دشوارتر و پیچیدهتر از اولّی میدانم، با گروهی ظاهرالصلاح ولی خشن و بیرحم در نبرد بودیم.
علاوه بر این جنگِ ترکیبی که از مقطعی به بعد، عملاً جنگ داخلی به هیبتِ پیوستِ عملیاتِ دشمنِ خارجی درآمده بود، ترورهای سران انقلاب و ساختار سیاسی، نوعی احساس عدم اطمینان، خلا امنیت و نگرانی فزاینده از آینده را در دل افراد کاشته بود. جامعه ایرانی در دهه 60، از هر نظر نه تنها مستعد فروپاشی از درون و فقدان قطعی تمام عناصری بود که خود را با آنها در مقام یک ملّت میشناخت؛ بلکه در معرضِ نابودی کشور، منابع ملّی و آینده هم از مجرای رفتارهای هیجانی خود قرار داشت. ترسیمِ الگوی کلّی ادراک حسی جامعه ایرانی از خودش و کشور در آن دهه، کار چندان سهلی نیست و شاید پژوهش دقیق و ژرفی لازم است تا بتوان مولفههای کلّی و عمومی ادراک انسان ایرانی از خویشتن خود را در آن دوره معیّن کرد. امّا دستکم از وضعیتِ امروز میتوانیم قیاسی ترتیب دهیم و ادعاّ کنیم میتوانیم منطقِ کنش انسان ایرانی در دهه 60 را تا حدّی میشناسیم.
ما امروز در وضعیتی کمابیش مشابه دهه اول انقلاب قرار گرفتهایم. البته من فکر میکنم وضعیت امروز بسیار پیچیدهتر از دوره قبل است و معتقدم لایههای متعددِ روایی و تبلیغاتی میان جامعه و واقعیت به انحاءی متفاوتی میانجیگری میکنند. منظورم فقط روایتسازی و ادراکسازیهای رقبا و دشمنان خارجی نیست؛ حتی درون کشور نیز به سختی میتوان از 2 جریان سیاسی ثابت سخن گفت.
هر کدام از جریانات اصلیِ درون ساختار قانونی جمهوری اسلامی، دارای طیفهای متعددی هستند که گاه امکانِ توسیعِ یک چتر واحدِ دربرگیرنده تمام آنها را ناممکن مینماید. اگر عامل رسانه یا به تعبیر بهتر انقلاب رسانهای و دیجیتال 20 سال اخیر را هم به این مولفهها اضافه کنیم، وضعیت کلّی ذهنی جامعه از اینها هم پیچیدهتر و مشوّشتر میشود. با اینحال سوال اصلی این است: چرا به رغم برخی شباهتها به دهه 60، الگوی رفتاری جامعه در مواجهه با یک جنگ ترکیبیِ تحمیلی تا حد زیادی یکسان مانده است؟ پاسخ من این است: ملّت ایران یک هویّت اعتباری نیست. ما وقتی خودمان را ایرانی معرّفی میکنیم، مبدائی برای این «ما»ی ایرانی قائل نیستیم. به عبارت دیگر ایران به مثابه یک کلّ بر ما اجزای ملّت ایران تقدم وجودی و منطقی دارد.
ملّت ایران در مقام چنین موجودیتی، در مقام یک واحد، وقتی حدودِ وجودی داشتنش با خطر مواجه میگردد، یعنی وقتی با خطر وجودی و نیستی رویارو میگردد، خود را به مثابه یک کلّ یعنی همان کلّ که مقدم بر تکتک ماست، میفهمد. اینجا دیگر خود را بر اساس یک انسان منفرد نمیفهمیم، بلکه پیش از آنکه هویتی خاصّه داشته باشیم، انسانی ایرانی هستیم. این خودآگاهی که ماحصل برخورد با تهدید وجودی است، منطقِ اصلی رفتاری جامعه ایرانی از دهه 60 تا جنگ تحمیلی دوّم بوده است. نتیجه جنگ با چنین ملّتی، با عاقبتِ کسی که میخواست تهران را 3 روزه فتح کند ولی به دست همانها دستگیر، محاکمه و اعدام شد، تفاوت چندانی نخواهد کرد.
منبع: وطن امروز
انتهای پیام/