استراتژی تیر غیب
برای ترسیم نقطۀ «پایانِ پیروزمندانه جنگ تحمیلی دوم» باید بتوانیم آن را به منزلۀ یک «وضعیت» به تصوّر آورده و حتیالمقدور، یک استراتژی تمامکننده را از آن استخراج کنیم.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، امیر راقب در یادداشتی نوشت: 1- هر جنگی را پایانی است، هرچند جنگ را هرگز پایان نیست. جنگ تحمیلیِ دوم را رژیم صهیونیستی اسرائیل به ایران ما تحمیل کرده است و حالا ما باید «لحظۀ پیروزی» را ترسیم کنیم تا بتوانیم راهی به پایاندادن پیروزمندانه به جنگی که به ما تحمیل شده است، باز کنیم.
2- برای ترسیم نقطۀ «پایانِ پیروزمندانه جنگ تحمیلی دوم» باید بتوانیم آن را به منزلۀ یک «وضعیت» به تصوّر آورده و حتیالمقدور، یک استراتژی تمامکننده را از آن استخراج کنیم. از نظر منطقی، کشوری که جنگی به آن تحمیل شده است، به 2 شرط میتواند خروج پیروزمندانهای از جنگ تحمیلی داشته باشد: اول. باید بتواند تمامیت سیاسی و سرزمینی خود را از درون جنگ «بهسلامت» بیرون بکشد. دوم. باید بتواند آستانۀ تهدیدپذیری خود را ارتقا دهد. یعنی جنگ فعلی باید بتواند به میزان قابل ملاحظهای، تهدید جنگهای احتمالی بعدی را کاهش دهد (هرچند به صفر رساندن تهدید جنگ، هرگز واقع نخواهد شد).
3- براساس دو اصل فوقالذکر، برای یافتن پاسخ این پرسش که یک کشور چگونه میتواند از یک جنگ تحمیل شده، پیروزمندانه خارج شود؛ باید پرسش دیگری را پاسخ دهیم؛ کشوری که جنگی به او تحمیل شده، چگونه خواهد توانست از درون همان جنگ، «ضرورتِ بقا و ثبات» خود را به دشمنانش بار دیگر تحمیل کند؟ به بیان دیگر، آن کشور چگونه میتواند در جنگ، معادلهای بسازد که خلق دوبارۀ تهدیدِ تمامیت سرزمینی و سیاسیاش را پرهزینهتر سازد؟ معادلهای که آغاز یک جنگ تحمیلی، به معنای از کار افتادن آن و پایان دادن پیروزمندانه به این جنگ، مستلزم بازیابی (بازطراحی) آن است.
4- ساختن چنین معادلهای، حتماً به معنای ساختن یک وضعیتِ توأمان سیاسی و نظامی است. معادلۀ «بازیابی تضمین بقا (حفظ تمامیت سیاسی - سرزمینی) و ثبات (ارتقای آستانۀ تهدیدپذیری)» حتماً یک موازنۀ نظامی جدید را میطلبد. هیچکس انتظار ندارد که دشمن مهاجم، با توسّل به اصول اخلاقی یا ملاحظات حقوقی، ضرورت بقا و ثبات کشوری را که مورد حمله قرار داده، بپذیرد. همچنان که تحمیل جنگ از سوی کشور مهاجم، صرفاً از فقدان سازوکارهای حقوقی - اخلاقی نیرو نگرفته است؛ پایان دادن پیروزمندانه به آن جنگ و بازیابی معادلۀ «تضمین بقا و ثبات» نیز از طریق ساختن یک «وضعیت حقوقی-اخلاقی» ممکن نخواهد بود. مسئله، ساختن یک «معادلۀ قدرت» است. معادلهای که صد البته باید روی زمینِ استحکامات ژئوپلیتیک، واقع شود. یعنی باید بتواند به جغرافیای قدرت دشمن فشار قابل ملاحظهای وارد کند؛ به این معنا، واجد جنبۀ «نظامی» است؛ اما درعینحال، باید بتواند رژیم محاسبۀ دشمن را نیز تحتالشعاع قرار دهد و به بیان دیگر، باید بتواند شرایط مطلوب خود (بازیابی تضمین بقا و ثبات) را به «شرایط تصمیمگیری» دشمن تحمیل (القا) کند، یعنی دشمن را وادارد آنگونه «تصمیم» بگیرد که از درون تصمیم مستقل او، شرایط تضمین ثبات و بقا حاصل شود. به این معنا، ساختن چنین معادلهای، ضرورتاً واجد جنبۀ «سیاسی» نیز خواهد بود.
5- با ذکر این مقدمات، به سؤال نخستین بازمیگردیم: جمهوری اسلامی، حال که جنگ با رژیم صهیونیستی اسرائیل به او تحمیل شده است، چگونه باید تضمین بقا (سیاسی - سرزمینی) و ثبات (ارتقای آستانۀ تهدیدپذیری) خود را احیا کند؟ دانستیم که این امر، اولاً از درون خود جنگ (و نه با کنارکشیدن از آن) حاصل میشود و ثانیاً مستلزم ایجاد معادلهای نظامی - سیاسی است که از یکسو، تهدید بقا و ثبات جمهوری اسلامی ایران را در نظر دشمن، معادل با افزایش حدّ قابل ملاحظه و فزایندهای از فشار به ژئوپلیتیک/استحکاماتی قرار دهد و از سوی دیگر، تصمیم به تهدید بقا و ثبات جمهوری اسلامی ایران را در نظر دشمن، معادل با تصمیم به ایجاد یک وضعیت مدیریتناپذیر و آشوبناک، دستکم در منطقۀ غرب آسیا قرار دهد.
6- تحمیل جنگ از سوی رژیم صهیونیستیِ اسرائیل به جمهوری اسلامی ایران، براساس آنچه گفتیم، یک معنای روشن دارد. در نظر رهبران این رژیم، نفی بقا (سیاسی - سرزمینی) و ثبات (تهدیدپذیری) جمهوری اسلامی ایران، یا اساساً برای رژیم اسرائیل، یک فشار کنترلناپذیر و یک وضعیت مدیریتناپذیر ایجاد نمیکرده است یا اینکه بهرغم تولید چنین فشاری، دستاوردهای چنین حملهای برای رژیم، به پذیرش هزینۀ آن میارزیده است. با توجه به ماهیت رژیم صهیونیستی و خصوصاً ارتزاق این رژیم (به منزلۀ یک رژیم سیاسی بدون مرز) از فشار ژئوپلیتیک و نیز وضعیت آشوبناک منطقهای، اساساً امکان آنچه «بازدارندگی» خوانده میشود یا به بیان این جستار، ایجاد معادلۀ «تضمین بقا و ثبات» با این رژیم ممکن نبوده است.
7- رژیم صهیونیستی، بقای خود را مدیون وضعیت آشوبناک در منطقه است؛ با توجه به ارتزاق این رژیم از وضعیت آشوبناک و نیز با نظر به اتکای آن به قدرتهای فرامنطقهای در بازیابی توان تابآوری در برابر فشارها؛ اساساً نمیتوان در برابر این رژیم، معادلهای را متصور بود که در آن، تهدید به تشدید فشار و تعمیق وضعیت آشوبناک در جغرافیای منطقه، این رژیم را از اهداف توسعهطلبانه و تجاوزکارانهاش منصرف سازد. بنابراین اساساً ساختن یک معادلۀ «تضمین بقا و ثبات» -چنانکه در فقرات پیشین آمد- با رژیم صهیونیستی قابل تصور نیست، بلکه چنین معادلهای را باید با طرفی ساخت که از تشدید فشار و تعمیق ناامنی و آشوب در منطقه، بیشترین آسیبپذیری را دارد و به بیان دیگر، در مدیریت فشار و آشوب در منطقۀ غرب آسیا، ذینفع است. این طرف، بیتردید ایالات متحدۀ آمریکاست. قدرتی که دهههاست سودای هژمونبودن در منطقه ما را دارد و خصوصاً در عصر ترامپ2 بهدنبال آن است که «خاورمیانه» را جایگزین اروپا در لنگرسازی برای رقابت حیاتی با چین سازد.
8- آیا دولت آمریکا از درون جنگ تحمیلی دوم به دنبال حذف جمهوری اسلامی ایران است؟ آیا در معادلۀ کنونیِ تضمین بقا و ثبات، حذف جمهوری اسلامی ایران بهعنوان بازیگری که نشان داده است که میتواند کنترل نیروهای خلق فشار ژئوپلیتیک به منافع آمریکا در منطقه و ایجاد وضعیت فشار در منطقه را در دست داشته باشد، برای آمریکا دیگر معادل با از دست رفتن امکان کنترل و مدیریت فشار در خاورمیانه نیست؟ یا شاید آمریکا تصور میکند که در یک و نیم سال پس از هفت اکتبر، حالا نیروهای واگرا و تولیدکنندۀ فشار در منطقه، از کار افتاده یا آنقدر تضعیف شدهاند که کنترل آنها دیگر مستلزم وجود جمهوری اسلامی ایران نیست؟ جمهوری اسلامی ایران در یک و نیم سال پس از هفت اکتبر و جنگ غزه، در مجموع، رفتار خویشتندارانهای از خود نشان داد. راهبرد نظام به نظر میرسد در همۀ این مدت، حفظ چهرۀ «نظمساز» در منطقه و نه «نظمزدا» بوده است. جمهوری اسلامی حتی وجود جریانهای مقاومت در منطقه را نه یک «تمهید» از ناحیۀ خودش، بلکه «نتیجۀ منطقی» رفتار نظمستیزِ ایالات متحدۀ آمریکا و نیروی نیابتیاش در منطقه -رژیم صهیونیستی- در ایجاد آشوب و فشار سرزمینی قلمداد کرده است و به این ترتیب، پیوسته این سیگنال را به آمریکا داده است که پشتیبانی از معادلۀ «تضمین بقا و ثبات جمهوری اسلامی ایران»، میتواند با منافع آمریکا در منطقه در تضاد نباشد، مشروط به اینکه ایالات متحدۀ آمریکا «از منطقه برود»؛ یعنی دست از سیاستی که از 2000 به بعد، در نظامیکردن خاورمیانه و ایجاد و فعالسازی گسلهای واگرا در منطقه غرب آسیا اتخاذ کرده بردارد و مانند دیگر قدرتهای فرامنطقهای، منافع خود در این منطقه را از طریق راهبردهای غیرنظامی دنبال کند. حال سؤال اینجاست که آیا معنای حمله رژیم صهیونیستی به ایران این است که ایالات متحدۀ آمریکا تصمیمی را که از 2000 به اینسو نگرفته بود؛ حالا گرفته است و میخواهد سیاستِ پسا2000 خود در غرب آسیا را با حذف جمهوری اسلامی ایران به هر قیمت، تکمیل کند؟
9- اگر آمریکا چنین تصمیمی گرفته باشد؛ در آن صورت، بازیابی معادلۀ «تضمین بقا و ثبات جمهوری اسلامی ایران» و خروج پیروزمندانه از جنگ تحمیلی فعلی، لاجرم مستلزم درگیر شدن تمامعیار در یک جنگ فرامنطقهای به رهبری آمریکا و تلاش برای موازنهسازی از طریق وارد کردن دیگر قدرتهای فرامنطقهای (خصوصاً چین که سیاست تحریم ایران در همۀ این سالها بخشی از برنامۀ مهار قدرت چین از سوی آمریکا بوده) به جنگ است. اما اولاً با توجه به رفتار نامتوازن و آمیخته به نمایش و فریب از سوی دولت فعلی آمریکا فهم اینکه آمریکا امروز واقعاً در چه موضعی نسبت به ایستار دو دههای خود در قبال ایران ایستاده، ساده نیست و ثانیاً این «تصمیم» چیزی نیست که صرفاً توسط «دولت» در آمریکا اتخاذ شود، بلکه از جنس تصمیمگیریهای دوحزبی و وابسته به سیاستهای «دولت عمیق» (deep state) در آمریکا است. به این منظور، مذاکره و تشریح وضعیت برای دولتهای منطقهای و همسو (اعراب، چین و روسیه) و نزدیک شدن به کشف موضع هیئت حاکمۀ آمریکا از طریق رایزنی با آنان، چهبسا از سرگرم شدن به مذاکرات با دولت ترامپ، مهمتر باشد.
10- اما هرچه باشد، جمهوری اسلامی ایران برای طراحی استراتژی در این مقطع حساس، نمیتواند خودش را سرگرم «کشف ذهنیت» هیئت حاکمۀ آمریکا سازد؛ بلکه روی زمین واقعیت، باید معادلاتی را بسازد که منجر به «ساختن ذهنیت» آمریکاییها شود. جهتگیری همچنان باید تلاش برای احیای معادلهای باشد که در تمام این دو دهه، عامل اصلی پرهیز از درگیر شدن دولتهای مختلف آمریکا در «نبرد وجودی» با جمهوری اسلامی ایران بوده است: «بقای جمهوری اسلامی ایران و ثبات آن، معادل حفظ ثبات و پیشگیری از آشوب در منطقۀ غرب آسیا است.» برای احیای این معادله، احتمالاً جمهوری اسلامی ایران، نباید «ضربۀ پیشدستانه» مستقیم به آمریکا در منطقه وارد آورد چون این با منطق رفتار بازیگر نظمساز در تعارض است. در همین چهارچوب احتمالاً تا پیش از ورود مستقیم آمریکا به جنگ منابع/منافع دولتهای همسو با آمریکا (به شمول کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس) را مستقیماً به مخاطره نمیاندازد. درعینحال، جمهوری اسلامی باید حتماً در همین روزهای جنگ تحمیلی دوم (و بلکه با قید فوریت) به لحاظ نظامی - استخباراتی، ترتیباتی اتخاذ کند که تصویری از خاورمیانۀ آشوبناک و پرفشار، بدون جمهوری اسلامی ایران، برای آمریکا و مجموعۀ نیروهای روندسازی که میتوانند برنامهریزی برای تهدید وجودی علیه جمهوری اسلامی را پیش ببرند/متوقف سازند، تداعی شود. این ترتیبات باید بهگونهای باشد که مجموعهای از ریسکهای امنیتی - نظامی برای منابع/منافع همۀ طرفهایی ایجاد کند که گمان میکنند خواهند توانست از معرکۀ «تهدید وجودی جمهوری اسلامی ایران» دامن خود را بیرون نگه داشته و تماشاچی این رستاخیز باشند. حلقههای ضعیفتر این زنجیره (مشخصاً امارات متحدۀ عربی و بحرین) میتوانند کانون این قبیل اقدامات باشند. اقداماتی که باید به نوعی طراحی شود که هیچ ردّی از ایران (و بلکه مشخصاً هیچ نیروی دیگری) در آن به راحتی قابل کشف نباشد و «ابهامی» ایجاد کند که اذهان را متوجه «تبعات ناخواستۀ ماجراجویی اسرائیل» کند. همزمان، جمهوری اسلامی ایران باید این ابهام ایجاد شده را در مجموعۀ فشردهای از رایزنیهای بینالمللی و منطقهای، به معادلۀ «عدم بقای جمهوری اسلامی ایران= وضعیت آشوبناک در خاورمیانه» ترجمه کند و ذینفعان ثبات خاورمیانه (چین، آمریکا، هند، ژاپن، کره و مشخصاً قطر و عربستان سعودی) را نسبت به تداوم وضعیتی که میتواند به خطر وجودی برای جمهوری اسلامی ایران منجر شود، هوشیار سازد. من این استراتژی را «استراتژی تیر غیب» نام میگذارم و معتقدم قرار گرفتن آن در دستورکار جمهوری اسلامی ایران، بهینۀ موجود برای خروج پیروزمندانۀ جمهوری اسلامی ایران از این جنگ تحمیلی دوم است.
منبع: فرهیختگان
انتهای پیام/