قصۀ میثم تمار؛ از بشارت پیامبر تا شهادت
ابوسالم مشهور به میثم تمار، خرما فروشی (تماری) بود که در کوفه زندگی میکرد و از موالیان بود. امام علی (ع) خطاب به وی فرمود رسول خدا به من خبر داده که آن نامى که پدر و مادرت تو را در عجم به آن نامیدهاند میثم است؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، ابوسالم مشهور به میثم تمار، خرما فروشی (تماری) بود که در کوفه زندگی میکرد و از موالیان بود. موالیان عجمهایی بودند که در بین عربها زندگی میکردند. جناب میثم نیز مانند بقیه موالیان که پس از اسلام برای نزدیکی بیشتر به خاندان طهارت به مناطق عرب نشین آمده بودند، به کوفه آمده بود. او اولین بار امیرالمؤمنین علیهالسلام را در کوفه دیدار کرد، پای مکتب ایشان ماند، از اصحاب سرّ امام شد و در نهایت پس از ماجرای عاشورا به دار آویخته شد و نزدیک مسجد کوفه به خاک سپرده شد.
اما میثم تمار بنده زنى از طایفه بنى اسد بود، پس امیر المؤمنین علیهالسلام او را از آن زن خرید و آزادش کرد و به او فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: سالم. فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده که آن نامى که پدر و مادرت تو را در عجم به آن نامیدهاند میثم است؟ عرض کرد: خدا و رسولش راست گفتهاند و تو نیز اى امیر مؤمنان راست گفتى. به خدا نام من همین است. فرمود: پس به همان نام که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را نامید بازگرد و نام سالم را واگذار. پس به نام میثم بازگشت و کنیهاش را ابوسالم گذاشت.
روزى امیرالمؤمنین علیهالسلام به او فرمود: همانا تو پس از من گرفتار خواهى شد و به دار آویخته شوى و حربه به تو خواهند زد و چون سومین روز (بدار کشیدنت) شود از سوراخهاى بینى تو خون باز شود که ریشت را رنگین کند. پس چشم به راه آن خضاب (و رنگین شدن) باش، و به در خانۀ عمرو بن حریث به دار آویخته خواهى شد و تو دهمین نفرى که در آنجا به دار آویخته شوند و چوب تو (که بر آن به دارت زنند) کوتاهتر از آنان است و از ایشان به وضوء خانه نزدیکتر خواهى بود. برو تا آن درخت خرمائى که بر تنه آن بدار کشیده شوى، به تو نشان دهم،
(او را آورده) و نشانش داد، و میثم تا بود، به پاى آن درخت میآمد و نماز میخواند و میگفت: چه فرخنده درختى هستى، من براى تو آفریده شدهام، و تو به خاطر من خوراک داده شوى. و همواره با آن درخت دیدار تازه میکرد تا آن را بریدند و جایى که بر آن او را در کوفه دار زدند، شناخت.
راوى گوید: میثم گاهى که عمرو بن حریث را دیدار میکرد، به او میگفت: همانا من همسایه تو خواهم شد، با من حق همسایگى را خوب به جاى آور. عمرو میگفت: آیا اراده دارى خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم (که در همسایگى او بود) خریدارى کنى؟ و نمیدانست منظور میثم چیست.
میثم در همان سالى که او را کشتند حج بجا آورد، و (در مدینه) به خانۀ ام سلمة همسر پیامبر اسلام رفت. ام سَلمة به او گفت: تو کیستى؟ گفت: من میثم هستم. گفت: به خدا سوگند چه بسیار رسول خدا تو را یاد میکرد، و سفارش تو را در نیمههاى شب به على میفرمود. میثم از ام سلمة احوال حسین علیه السّلام را پرسید؟ گفت: در خانهاش است. میثم گفت: او را آگاه کن که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما ان شاء اللَّه تعالى نزد پروردگار جهانیان یکدیگر را دیدار خواهیم کرد، پس ام سلمة عطرى طلبید و محاسن میثم را خوشبو کرد (این عمل از آداب مهماننوازى در آن زمان بوده است) و به او گفت: آگاه باش که به زودى این محاسن تو به خون رنگین خواهد شد، پس میثم به کوفه آمد، عبید اللَّه بن زیاد دستور داد او را گرفتند و نزد آن ملعون بردند. به عبید اللَّه گفتند: این مرد از نیکوکارترین مردمان (و نزدیکترین آنان) در نزد على علیهالسّلام بود، گفت: واى بر شما این مرد عجمى (چنین بود)؟ گفته شد: بله.
عبید اللَّه به او گفت: خداى تو کجاست؟ میثم گفت: در کمین هر ستمکارى است و تو یکى از ستمکاران هستى. پسر زیاد گفت: تو عجمى را این جرأت رسیده که هر چه خواهى بگوئى! آقایت (على) در باره کردار من نسبت به تو چه گفته است؟ گفت: به من خبر داده که تو مرا (زنده) بردار میکشى و من دهمین نفر هستم و چوبى که مرا بر آن بدار زنى کوچکتر از همه و به وضوء خانه نزدیکتر است. ابن زیاد گفت: ما بر خلاف گفته او عمل خواهیم کرد. گفت: چگونه با او مخالفت کنى؟ به خدا سوگند آن حضرت به من خبر نداده است جز آنچه از پیغمبر شنیده و او از جبرئیل و او از خداى تعالى خبر داده، و تو چگونه میتوانى مخالفت اینان را (که گفتم) داشته باشی و من آن جایى که بردار کشیده میشوم در کوفه میشناسم.
منابع:
1. الغارات ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن سعید 2. الارشاد شیخ مفید
انتهای پیام/