نگاهی به کتاب «وقتی بابا رئیس بود» / شهادت بالاترین داشته یک پدر است!
شهید علی بیطرفان. پدری که، معلمی که، رئیسی که خدا او را به بالاترین مقام رسانده است. فرزند انقلابی که تصمیم میگیرد به آرمانهای ولیّ فقیهی لبیک بگوید و تمام عیار پای آن آرمانها بایستد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، کتاب «وقتی بابا رئیس بود» زندگی داستانی رئیس ساده زیست و پرتلاش آموزش و پرورش قم، شهید علی بیطرفان است. این کتاب با نثری روان و زبانی شیرین از زبان فرزند شهید به معرفی شهید میپردازد. در این کتاب مهدی فرزند شهید علی بیطرفان خاطراتش از پدر را روایت میکند. «وقتی بابا رئیس بود» مناسب سن نوجوان و به قلم تقی شجاعی نوشته شده است.
در ادامه یادداشتی میخوانیم که زینب هادی درباره کتاب «وقتی بابا رئیس بود» نوشته و برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است:
نشسته بودم توی حیاط حرم. چندتا پسربچه هم کمیآنطرفتر نشسته بودند. داشتند با همدیگر درباره قدرتهای پدرهایشان حرف میزدند یک جورهایی به هم پز میدادند و فخرفروشی میکردند با بیان قابلیتهای پدرهایشان به همدیگر قدرتنمایی میکردند. اول از قدرت بدنی پدرها شروع شد و بعد شغلهایشان و در آخر رسید به اموال و داراییها، اما انگار رقابتشان تنگاتنگ شده بود و راضیشان نمیکرد که همه حریفها در یک سطحاند تا اینکه تپلترین پسر با گفتن یک حرف درباره دارایی پدرش، بقیه را ضربه فنی و ساکت کرد. با غرور گفت: بابای من ماشین شاسی بلند دارد، چیزی که دیگر پدرهای بقیه نداشتند و این گویا حسرت و حرمان بزرگی بود برای آن پسرها. برایم سؤال شد واقعاً همین داراییهای یک پدر ملاک تفاخر برای فرزندانش است یا چیز دیگری هم هست که فرزند به داشتن پدرش افتخار کند و آن، بالاترین حد افتخار باشد؟
یک لحظه صبر کنید. بیایید باهم برشی از کتابی را بخوانیم.
حسن هم میخواهد وقتی بزرگ شد رئیس شود؛ خودش میگفت. حسن همسایه ماست و با من همکلاس است و شاگرد دوم است و هیکلش از من گندهتر است و بابایش را هم خیلی دوست دارد و همیشه پُزش را میدهد. بابای حسن قاضی است و صبحهای زود میرود تهران و عصرها برمیگردد قم. حسن میگوید زورِ بابایش از زورِ بابای همه کلاس بیشتر است؛ چون دستور میدهد کی را ببرند زندان، کی را آزاد کنند. خودش هم بهجای موتورگازی، یک ماشین آمریکایی قهوهای دارد که با آن اینورآنور میرود. برای همین حسن به من میگوید: «بابای تو رئیس نیست. رئیسها که موتورگازی سوار نمیشوند.» من چند ماه پیش به بابا گفتم: «چرا ماشین نمیخری؟» خندید و گفت: «فعلاً کارهای واجبتر دارم باباجان!» و چند روز بعد بلند شد رفت جبهه.
این برشی از کتابی به نام «وقتی بابا رئیس بود» است نوشته تقی شجاعی. نویسندهای که معلم است و دست بر قضا این بابایی که داستان را نوشته هم رئیس بوده است معلم بوده و بعد رئیس آموزش و پروش منطقهای از شهر قم شده است. اولین چیزی که از این کتاب توجهم را جلب کرد جلد خوش آب و رنگش بود و تصویر شاد و جذابش. البته که خط بسیار درشت کتاب توی ذوقم خورد اما خواندنش میارزید به نقصهایش و شیرینی نثرش وادارم کرد یکسره و تا آخر ادامه بدهم. کتاب برای مخاطب کودک و نوجوان است اما من بزرگسال را هم همراه خودش کرده تا من هم مثل مهدی فرزند علیآقا بشوم. راوی پسری است که از خاطراتش درباره پدر میگوید.
از همین کلکلهای پسرها در بیان قابلیتهای پدرها و مهدی این قصه دفتری در دست گرفته تا خاطرات پدرش را ثبت کند، تا از کنجکاویهایش درباره او بنویسد. او در همین نوشتنها، تفاوت پدرش با دیگران را نشان داده است. پدری که متفاوت است از بقیه پدرها، رئیسی که متفاوت است از باقی رئیسها و مهدی شده است راوی این تفاوتهایی که سبب شده تا خدا یک نشان متفاوت پیشاز نام این پدر نصب کند و او را به بالاترین درجه افتخار برساند تا همیشه نامش همراه آن ذکر بشود و دیگر یک اسم معمولی و ساده نباشد بلکه بشود: شهید علی بیطرفان. پدری که، معلمی که، رئیسی که خدا او را به بالاترین مقام رسانده است. فرزند انقلابی که تصمیم میگیرد به آرمانهای ولیّ فقیهی لبیک بگوید و تمام عیار پای آن آرمانها بایستد و الگویی بشود برای کسانی که بخواهند در انقلاب روحالله تراز و میزان بشوند.
دشمن اگر این سرزمین را نابود نکند آبادش نخواهد کرد پس چی برایش بهتر از اینکه یاد و نام قهرمانها و آبادگرهای این سرزمین را از ذهن و قلب آیندهسازان پاک کند و نگذارد با آنها آشنا بشوند. تقی شجاعی در قالب مهدی نوجوان آمده در این روزهایی که اوج ناامیدیپراکنی دشمن است برای نسل نوجوان قصهای بگوید از قهرمانی واقعی در روزهای نهچندان دور از زمانهشان تا بذرهای امید را در دلهایشان بپاشد تا بدانند این سرزمین هرگز خالی از این قهرمانها نبوده و چه آدمهای باارزشی را در دل خودش داشته و دارد و نسل جدید باید با شناختن این قهرمانها این زنجیره را حفظ کند و با گرفتن مشعل از نسل قبل و دویدن در ادامه مسیر برای آبادی و حفظ استقلال سرزمینش تلاش کند. این خاک تنها و تنها به دست فرزندان خودش ساخته شده و میشود و خواهد شد.
کتاب را که میبندم فهمیدهام شهادت بالاترین داشتهٔ یک پدر است که فرزند میتواند به آن افتخار کند. و تا شهیدانه زندگی نکرده باشی شهید نمیشوی. باشد که هریک از ما ادامه دهنده راه علی بیطرفانها باشیم.
پیشنهاد میکنم در ماه انقلاب و در روزهای منتهی به بزرگترین انقلاب تاریخ هر پدر و هر پسر و هر رئیس و هر مسئولی در جامعه ایرانی این کتاب را بخواند. تا در جامعهای که رسول اکرمش فرموده «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ» هم با یک الگوی تراز مسئولیتی آشنا بشود و بداند انقلاب را چنین افرادی به ثمر رساندهاند نه کاخنشینان و نجومیبگیران و هم راه و رسم درست مسئولیت داشتن در جامعهای انقلابی را یاد بگیرد تا وقتی به محض اینکه ته خیار تلخ میشود به مملکت و انقلاب و نژاد و ملت و تاریخش فحش ندهد و نظرش عوض نشود و از راه و مسیر ساختن مملکتش پشیمان نشود.
کتاب «وقتی بابا رئیس بود» را انتشارات جمکران منتشر کرده است.
انتهای پیام/