کنگره ۳۰۰ هزار شهید استام ایلام| ماجرای عملیات شناسایی در قلب دشمن بعثی/ افشای مجهزترین پایگاه عراق با ۶ رزمنده ایلامی
گروه استانها ـ با ۶ رزمنده پای پیاده مسیر ۱۷ کیلومتری منطقه چنگوله تا خط مرزی عراق را برای عملیات شناسایی پیمودیم؛ آنجا متوجه مجهزترین پایگاه عراق شدیم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از ایلام، رزمندگان دوران دفاع مقدس گنجینه گرانبهایی هستند از توانایی، دانایی و عزم و ارادهای از جان دادن، جان سپردن برای ماندن ایران و سرافرازی آن و عزت مردمانی که در راه حفظ آرمانهای انقلاب در رهروی از راه ولایت مصمم هستند.
رزمندگان که رفتند و کاری حسینیکردند، بازماندگانی که رسالت زینبی دارند و آثار دوران دفاع مقدس را با ترکشهای در بدنشان، دستهای از دست داده و پاهای برجای مانده گواه آنان است تا از ناگفتههای دوران دفاع بگویند و رسالت زیبنی خود را در نشر گفتمان مقاومت با نگاه بسیجی و عزم جهادی برای آیندگان نشردهند.
جا مانده از قافله عشق
از این دست رزمندگان که تعداشان بسیار است میتوان به "سید ماشاالله رحیمی" رزمنده دوران دفاع مقدس فرمانده گردان504 لشگر 11 امیرالمومنین(ع) استان ایلام اشاره کرد که پیر میدان جنگ است و تنها گلهمندیش آن است که "از قافله عشق جا مانده است" و به خبرنگار تسنیم در ایلام اینگونه سخن گفت"گله مندم که از قافله عشق جا مانده ام".
او میگوید؛ مورد لطف و عنایت خداوند متعال قرار گرفته که با همراهی و شرکت در تحرکات انقلابیون"در دوران پیروزی انقلاب" در مسیر پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی توانسته راه را از بیراهه تشخیص داده، و در هستههای انقلابی جای گیرد.
به عنوان داوطلب از طرف کمیتههای انقلاب، بدون اینکه مسئولیتی به عهده داشته باشم، تنها برای زیرنظر گرفتن فعالیتهای ژاندارمری آن زمان (مرزبانی دوره طاغوت) وارد ژاندارمری مهران شدم.
جنگ پیش ما آمد
برخی از من میپرسند، چه زمانی به جبهه اعزام شده ام، و من در پاسخ میگویم ما حضور داشتیم و جنگ پیش ما آمد، در آغاز جنگ تحمیلی و در جریان اولین شلیک از 3 گلوله توپ 103 نیروهای زرهی عراق به شهرستان مهران، برادر و چند تن از اقوام را از دست دادم، و آنها شهید شدند.
مهران سقوط کرد، با نیروهای ژاندارمری در "" پایگاه زدیم، بواسطه خدمت سربازی در رژیم طاغوت فردی آموزش دیده (تکاور) و فعال بودم، با فتوای امام خمینی(ره)، مبنی بر تشکیل بسیج عمومی داوطلبانه از نیروهای ژاندارمری (با وجود آمدن حکم استخدام و درجه دار شدنم) جدا و به نیروهای داوطلب مردمی پیوستم.
آن زمان نیروهای سپاه مهران تجزیه شده بود، به دستور آیتالله حیدری هرکدام از ایلات استان ماموریت یافتند به صورت داوطلبانه از منطقه خود دفاع کنند.ما با اتکا به خدا، اتحاد، دستهای خالی و اسلحههای ابتدائی وارد عرصه مبارزه و دفاع از آب و خاکمان شدیم.
با دست خالی و توکل به خدا در برابر دشمن ایستادیم
ما با اتکا به خداوند متعال، اتحاد، دستهای خالی و اسلحههای ابتدائی وارد عرصه مبارزه و دفاع از آب و خاکمان شدیم، یادم، می آید کیسه های بندداری همراه با مشکهای کوچک آب بر دوش میکشیدیم، قوتمان نیز یک کف دست نان خشک و یا مشتی آرد بود. با همین شرایط سخت توانستیم جلوی دشمن صف آرایی کنیم، به علت نبود ادوات پیشرفته نظامی قدرت بازدارندگی نداشتیم اما دشمن را گیج و زمینگیرکرده بودیم. تانک و توپ و خمپاره نداشتیم ولی پشت دشمن نفوذکرده، پایگاهایشان را مینگذاری میکردیم،دشمن هر نقطه سرک میکشید نیروهای مردمی مقابلش قرار داشت.
برای حضورم در جبهه منتی ندارم/13 بار مجروح شدم
بارها گفتهام و در وصیت نامهام هم قید کردهام که در ازای حضورم در جنگ تحمیلی منتی بر هیچ کس نداشته و ندارم.در مدت هشت ساله حضورم در جبهه حق علیه باطل 13 بار مجروح شدم، از خدمتم در جنگ راضی هستم و تنها ناراحتی ام جا ماندن از رفقا و همرزمان شهیدم است.
بارها گفته و در وصیت نامه ام نیز قید کرده ام در ازای حضور و فعالیتم در جنگ تحمیلی منتی بر هیچ کس نداشته و ندارم، خدا را شاکرم که در زمان انقلاب اسلامی و نیز جنگ تحمیلی توانستم اسلحه در دست بجنگم و از کیان کشورم با جان و دل دفاع کنم.
بر عقیده خود راسخ ایستادهام، ولو اینکه همه تغییر عقیده دهند
هیچ چشمداشت مالی و مادی نداشته، تا جان در بدن دارم پایبند به لبیکی هستم که به محضر مبارک امام راحل داشتم، من بر عقیدهام راسخ ایستادهام ولو اینکه تمام مردم تغییر عقیده دهند.
او میگوید، جنگ ما عاشورایی بود، و رزمندگان اسلام عاشورایی جنگیدند، در جنگ تحمیلی هزاران بار صحنه کربلا تکرار شد، ما در تپه قلاویزان و یادمان شهدایش 72 تن را به عینه دادیم.
آنجا که آن 72 مبارز قهرمان، وقتی در محاصره دشمن قرار گرفتند با خالی کردن قمقمه های آب خود چنان جوانمردانه ایستادند و جنگیدند تا یکی یکی به فیض شهادت نائل آمدند.ما در جنگ علی اکبرها، قاسم ها، علی اصغرها، حبیب ابن مظاهرها و عباس ها داشتیم.
پیرمردهای 80 ساله ای داشتیم که پابه پای رزمندگان جوان و نوجوانمان زحمت کشیدند، جنگیدند و تا شهید نشدند دست بردار نبودند.
خداوند ناظر بر جبهه ها بود
خداوند ناظر بر جبهه ها بود، هر کجا غرور نداشتیم امام زمان در جبهه ما حضور داشت.پای خاطراتش از جبهه و جنگ که می نشینیم از ناگفتههایی شیرین و شنیدنی پرده میکشد.
زمانی قرار بود برای شناسایی به خاک دشمن برویم، بواسطه سکونت در مناطق جنوب استان و زندگی عشایری راه بلد دشتهای مهران، چنگوله تا نزدیکیهای دهلران بودم.
آن زمان با وجود تشکیل تیپ 114 امیرالمومنین در سال 61، به صورت مستقل مشغول فعالیت بودم، جنگ چریکی میکردیم، بارها با نفوذ پشت محورهای دشمن آنها را زمین گیر میکردیم.
در یکی از عملیاتهای گشتی، رزمی که شناسایی بود، 2 نفر از نیروهای قرارگاه نجف به من ملحق شدند، در منطقه پایگاه داشتم، خدا رحمت کند سردار دانشیار فرمانده تیپ بود، ایشان برای شناسایی گراد نقاطی را در خاک دشمن روی نقشه به من دادند که توسط نفودیهای ما گزارش شده بودند که گفته میشد موضع نظامی توپخانه و موشکهای دشمن بعثی است.
برای انجام عملیات شناسایی قبل از رسیدن غروب به همراه 3 نفر از همرزمان بومی که اقوامم بودند و آن 2 نفر رزمنده غیر بومی که از قرارگاه نجف به ما ملحق شده بودند، پای پیاده مسیر 17 کیلومتری منطقه چنگوله تا خط مرزی عراق را پیمودیم.باید منتظر تاریکی هوا میشدیم، در تاریکی شب به دل ارتفاعات مرزی زدیم، با عبور از شیارهای خالی از سکنه دشتهای عراق تعدادی از پایگاههای منقطع دشمن را پشت سرگذاشته بودیم، تعداد 2 مقر دشمن به فاصله 3 یا 4 کیلومتری از هم قرارگرفته بودند. که در عملیاتهای قبلی نیز آنها را شناسایی کرده بودم، بعلاوه 2 مقر جدید نیز شناسایی و تحرکات آنها را زیر نظر گرفتیم، پادگان ها در حال تجهیز نیروهای نظامی (موضع توپخانه 130 و مینی کاتیوشا) بودند، آنجا بود که یکی از همرزمان غیر بومی ما به علت شرایط فیزیکی، عادت نداشتن به پیاده روی در مسیر سخت و طولانی بودن راه مجروح و پایش آسیب دید، با همراهان صحبت کردم قرار شد بهمراه یکی از اقوام برای شناسایی گراد آخر بروم و بقیه آنجا بدون تحرک منتظر بازگشت ما بمانند.
17 کیلومتر از خط نیروهای خودی را پیموده بودیم، و حالا در 12 کیلومتری پشت خط دشمن در تاریکی شب قرار داریم، اینجا دشت است و هیچکدام از همراهانم بلد راه نبودند، تنها من به جغرافیای مسیر، حرکت ستارگان و جهت یابی آشنایی داشتم، لحظات سخت و نفسگیری بود، گرمی طاقت فرسای طول مسیر و کمی آب مزید بر علت شده بود.
با عبور از مسیری طولانی به آخرین مقر دشمن که به ما گزارش شده بود رسیدیم، ارزش کل ماموریت در آن پادگان آخر بود، چند قبضه کاتیوشا در حصاری از چادر قرار داشت، به همراه چند ساختمان کوچک کروکی مسیر و چیدمان پادگان را کشیده در تاریکی مطلق برگشتیم.
به سایر همرزمان که رسیدیم، رزمنده مجروح توان راه رفتن نداشت، با وجودی که پایش را جا انداخته بودم و به او مسکن داده بودیم باز هم از طی مسیر بازگشت عاجز بود، چاره ای نداشتیم من به همراه یکی از رزمندگان قوی هیکل تیم 6 نفره مان مجروح را کول گرفته به هر جان کندنی بود تا لب جاده آسفالته عراق نزدیک میله مرزی رسیدیم.
جیره بندی آب برای زنده ماندن
هوا هر لحظه گرمتر میشد، قمقمه های آب خالی شده بودند، یکی از 4 لیتریهای آبی که همراه آورده بودیم در محل مجروحیت آن رزمنده جا مانده بود، 4 لیتری باقی مانده که با گونی آن را پوشانده بودیم به نیمه رسیده بود، بر شدت عطش بچه ها افزوده میشد، جیره بندی آبی که با آن برای زنده ماندن تنها لبهایمان را خیس میکردیم تمام شده بود.
حالا به تنگه ای رسیده بودیم که دو طرف آن ارتفاعات و پایگاههای دشمن قرار داشت، هر لحظه به روشنایی روز و خطر گشت زنی زنجیره وار گشتی های دشمن بعثی نزدیکتر میشدیم، موقعیت بسیار سختی بود، تشنگی زبان گویای همراهانم را بریده بود، و در آخر حضور مجروحی که موقعیت را وخیم تر میکرد.بی معطلی خود را تا دشتهای امن خاک وطن رساندیم، سایه ای پیدا کرده در پناه آن قرار گرفتیم، اینجا از تیررس دشمن خارج شده بودیم، ولی توان راه رفتن باقی نمانده بود. به نیروها گفتم با کمک سنگ ریزه های صاف اطراف بزاقشان را تحریک کنند، تا خودم را به آب شیرینی که در چند کیلومتری آنجا قرار داشت برسانم.با اصرار 2 نفر از رزمندگان بومی که همراه آورده بودم، راضی شدم کنار رزمندگان غیر بومی مجروح و از نفس افتاده بمانم، تا آنها مسیر 1 ساعت و نیمی رفت و برگشت آب قابل آشامیدن را پیموده با خودشان آب بیاورند.
روی بلندی رفته مسیر آب را از دور دست به آنها نشان دادم، و تاکید کردم که آب داخل دره ای که بین دو تپه است شور بوده، با گذشتن از راهی باریک منتهی به پشت دره به آب شیرین میرسند.بعد از گذشت 2 ساعت با آب بازگشتند، جانی تازه در کالبد نیروها دمیده شد، نمی توانستیم آب بنوشیم فقط سر و صورتمان را خیس میکردیم. دو تن از همرزمانمان که برای آوردن آب رفته بودند گفتند؛ که وقتی به آب خنک رسیدیم به یاد تشنگی شما که افتادیم از خوردن آب منصرف شدیم و اشک از گوشه چشمانشان سرازیر شد.
تحریک بزاق با سنگ ریزهها
به اینجای صحبتهایش که رسید، دقایقی تامل کرد نمیخواهم بگویم که زیرک هستم اما میدانستم کسی که تشنگی را طولانی مدت تحمل میکند، زیر چشمانش گود افتاده روی بینی او نرم شده کشیده میشود، چشمم که به "شهید علی اکبر کرمی" افتاد دستش را گرفتم و او را به شهدا قسم دادم که آیا برای آوردن آب پای آن چشمه رفته اید آب نوشیدید یا نه؟ من شک کرده بودم که آبی نیاشامیده باشند. دیدم با گریه بی امان خود را در میان دستانم انداخت او را بغل گرفتم، شهید علی هم آمد او نیز تا کنار آب رفته ولی از آن نیاشامیده بود.
هر دو در پاسخ گفتند ما وقتی به آن آب خنک رسیدیم هوس کردیم سروصورتمان را بشویم و بیاشامیم اما در آن لحظات بیاد تشنگی شما 4 نفر افتادیم و منصرف شدیم، طاقتم تمام شد و اشک از گوشه چشمانم سرازیر شد.
یاد عباس و مشک صد پاره آبش در دشت کربلا افتادم، و اشاره ای که این جانباز گرانقدر از حضور عباس ها در جبهه داشت!
پیدا شدن معجزه وار پیکر مطهر یک شهید در خاکریزی که بچه های تفحص بارها آنجا را جستجو و به ادای نماز و استراحت پرداخته بودند.
در ادامه از پیدا شدن پیکر مطهر فرمانده سپاه شهیدی میگوید؛ که معجزه وار بعد از گذشت 19 روز گشت زنی و در کمال ناامیدی پشت شیارهای یک خاکریز پیدا میشود، خاکریزی که بچه های تفحص بارها آنجا را جستجو کرده، به ادای نماز، استراحت و صرف غذا پرداخته بودند ولی هیچ اثری از پیکر پاک شهید تا آن ساعت عجیب که با عنایت ولی عصر پیدا شد، نیافته بودند.
صحنهای باور نکردنی که شاهدان عینی بازمانده از جنگ به نحوه ایستادنش پشت آن خاکریز گواهی می دهند تا حاضر شدن بر بالین پاکش چنان که، هرگز آنگونه که او را دیده بودند، پیکرش را نیافته، بلکه پاره پاره و سر جدا به انتظار همرزمانش کناری آرام گرفته بود.
مگر میشود؟! بهت همه را دربرگرفته، پیکر جوانی شهید که تا دقایقی قبل سالم با نگاهی عجیب آنها را نظاره گر بود، اینک که در چشم برهم زدنی خود را به بالین پاکش رسانده اند اینگونه پاره و متلاشی باشد!
مسئولان زمینه مستند سازی و انتقال تاریخ جنگ هشت ساله را فراهم کنند
در پایان تنها خواسته اش از مسئولین استانی و کشوری را تلاش برای فراهم نمودن بستری جهت مستندسازی و انتقال تاریخ جنگ هشت ساله تحمیلی به نوجوانان و جوانان نسل آینده بیان میکند و میگوید کارهای زیادی صورت گرفته اما متأسفانه مستندسازی و ساخت آثار جنگ تحمیلی در استان ایلام بسیار کم رنگ است.
این جانباز گرانقدر دسته بندی و تفکیک شهدا و مجروحین مناطق عملیاتی از تلفات جنگی در راستای تحقق عدالت محوری و خدمت رسانی بهتر به جمعیت کثیر ایثارگر استان و کل کشور را به عنوان نیازی جدی لازم و ضروری دانست.
ویژگیهای شخصیتی شهید والامقام«عدنان سابوته»
در بیان مثالهایی ملموس از شخصیتهای دشت کربلا با دلاورمردان جبهههای جنگ تحمیلی، به حُر آزاده که رسید، نام "شهید عدنان سابوته" را بر زبان جاری ساخت.
میگوید؛ "عدنان سابوته" تا سالهای 51، 52 بزرگ شده عراق و مبارزی در لبنان بوده است، این شهید والامقام را از اقوام خود معرفی کرده، ادامه میدهد "شهید عدنان سابوته "تا پیروزی انقلاب اسلامی هیچ علاقهای به تحرکات انقلابی نداشت تا اینکه جنگ آغاز شد و در رفت و آمدهایش به ژاندارمری و مشاهده تلاش ها و رشادتهای نیروهای مبارز مردمی شیفته روحیه شهادت طلبی و کار جهادی بسیجیان شد و آنجا بود که تمام قد در رکاب امام راحل ایستاد.
به گفته همرزمش، "شهید عدنان سابوته" دلاوری قوی هیکل و مبارزی نترس بود که با پای برهنه بیتوجه به خارهای دشتهای سوزان نبرد به مبارزه با نیروهای دشمن میپرداخت.شهید عدنان سابوته میگفت: زمانی پای در بی راهه بودم، اکنون میخواهم با اقتدا به اسرای کربلا پای برهنه به مبارزه برخیزم.
شهید میگفت، زمانی که بایستی راه راست را در زندگی دنیوی خویش می پیمودم، پای در بی راهه بودم، اکنون میخواهم به اسرای مظلوم کربلا اقتدا کرده پای برهنه به مبارزه برخیزم.
میگفت: این خارها نرم هستند، اگر عاشق باشی خار هیچ اثری ندارد و زخم پایت را حس نمیکنی، "شهید عدنان سابوته"، جوانمردی بود که در مقابل ظلم به دیگران می ایستاد، و به مردم عشایر نگاهی ویژه داشت و در تهیه لباس گرم و آرد و… به این مردم کمک میکرد، هر کجا شخص فقیری میدید به یاریاش میشتافت، پسر رشیدش یکسال بعد از شهادتش، به او میپیوندد و در منطقه عملیاتی کردستان به فیض والای شهادت نائل می آید.
انتهای پیام/ش