همپای کاروان| روایت امام سجاد از شب عاشورا / عباس (ع) چگونه به امام حسین ابراز وفاداری کرد؟
امام حسین علیهالسلام نزدیکیهاى شب (عاشورا) یاران خود را گرد آورد. امام سجاد میگوید: من در آن حال با اینکه بیمار بودم نزدیک شدم که ببینم پدرم به آنان چه میگوید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، ماجرای کاروان حسینی جریان تاریخی صرف نیست بلکه شرح حدیث عدهای از خوبان بشر است که در معیت امام عالم به بهترین وجه تربیت یافتند و به دنبال آن به برترین جایگاهها در آسمانها دست یافتند. آنان عملاً به ما آموختند رمز سربازی در حریم خداوند نه در قدرت و شهرت قبیلهای بلکه در عبور از نفسانیات خویش تا تقدیم جان در این راه است؛ آنها رمز جاودانگی را در اجابت دعوت خدا، رسول خدا و اهل بیت وحی معرفی و این آیه را جامۀ عمل پوشاندند که فرمود «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوااسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ؛ ای اهل ایمان، چون خدا و رسول شما را به آنچه مایه حیات ابدی و احیای شماست دعوت کنند، اجابت کنید». (انفال 24) مطالعه رفتار کاروانیان در طی مسیر تا صحنههای سخت نبرد، ما را تا حدودی با ویژگیهای آسمانی اصحاب امام حسین آشنا میکند.
شیخ مفید در کتاب «الإرشاد» خود نقل میکند امام حسین علیهالسلام نزدیکیهاى شب (عاشورا) یاران خود را گرد آورد. امام سجاد میگوید: من در آن حال با اینکه بیمار بودم نزدیک شدم که ببینم پدرم به آنان چه میگوید. شنیدم رو به اصحاب کرد و فرمود:
سپاس کنم خداى را به بهترین سپاسها، و حمد کنم او را در خوشى و سختى. بار خدایا من سپاس گویم ترا بر اینکه ما را به نبوت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دین ما را دانا کردی و گوشهاى شنوا و دیدههاى بینا و دلهاى آگاه به ما ارزانى داشتى. پس ما را از سپاسگزاران قرار بده. ِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَى أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکِرِین.
اما بعد؛ همانا من یارانى باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمیدانم و خاندانى نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد. آگاه باشید من دیگر گمان یارى کردن از این مردم ندارم. به همه شما رخصت رفتن دادم؛ همه شما آزادانه بروید و بیعتى از من بگردن شما نیست و این شب که شما را گرفته، فرصتى قرار داده آن را شتر خویش کنید (و بهر سو خواهید بروید). أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً أَلَا وَ إِنِّی لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِر یَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی ذِمَامٌ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.
برادران آن حضرت و پسرانش و برادرزادگان و پسران عبداللَّه بن جعفر گفتند: براى چه این کار را بکنیم (یا معنا اینست که ما این کار را نخواهیم کرد) براى اینکه پس از تو زنده باشیم؟! هرگز خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد، و نخستین کس که این سخن را گفت: عباس بن على علیهما السّلام بود و دیگران نیز از او پیروى کرده چنین سخنانى گفتند.
فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ بَنُو أَخِیهِ وَ ابْنَا عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِکَ لِنَبْقَى بَعْدَکَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِکَ أَبَداً بَدَأَهُمْ بِهَذَا الْقَوْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِیٍّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ اتَّبَعَتْهُ الْجَمَاعَةُ عَلَیْهِ فَتَکَلَّمُوا بِمِثْلِهِ وَ نَحْوِه
حسین فرمود: اى پسران عقیل شما را کشته شدن مسلم بس است، پس شما بروید و من اجازه رفتن به شما دادم. گفتند: سبحاناللَّه، مردم درباره ما چه میگویند؟ گویند ما بزرگ و آقا و عموزاده خود را که بهترین عموها بود واگذاریم و یک تیر نیز با ایشان نینداخته و یک نیزه به کار نبردیم و شمشیری هم نزدیم و ایشان را رها کردیم و ندانیم چه به سرشان آمد؟! نه، به خدا ما چنین کارى نخواهیم کرد، بلکه جان و مال و زن و فرزند خود را در راه تو فدا و در رکاب تو جنگ کنیم تا به هر جا در آمدى ما نیز به همان جا درآییم. خدا زندگى پس از شما را زشت کند.
پس مسلم بن عوسجة برخاست و عرض کرد: آیا ما دست از تو برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه درباره پرداختن حق تو به درگاه خدا بریم؟ به خدا (دست از تو برندارم) تا نیزه به سینه دشمنانت بکوبم و تا زمانی که شمشیر در دست دارم اینان را بزنم و اگر سلاح جنگ نداشته باشم، سنگ بر ایشان اندازم. به خدا دست از تو برندارم تا خدا بداند که ما حرمت پیغمبرش را در باره تو رعایت کردیم. به خدا سوگند اگر من بدانم که کشته خواهم شد، سپس زنده شوم، آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زندهام کنند و به بادم دهند و هفتاد بار این کار را با من بکنند، دست از تو برندارم تا مرگ خویش را در یارى تو دریابم. چگونه این کار را نکنم با اینکه جز این نیست که یک کشتن بیش نیست؛ سپس آن کرامتى است که هرگز پایان ندارد. همین طور تک تک یاران حضرت زبان به ابراز وفاداری گشودند.
انتهایپیام/