مروری بر سابقه ادبیات رئالیستی در ایران؛ از کافکانویسی تا حواریون جلال آل احمد
در سال ۱۳۳۱ ما با پیدایش سنت پاورقینویسی و پافشاری بر کافکانویسی مواجه هستیم؛ داستانهایی که در رقابت با «دارالمجنانین» پیش از خود و «چشمهایش» پس از خود شکست میخورند.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
ادبیات اجتماعی در ایران ـ گفت سوم
اگر نگاهی جمعبندی به آغاز ادبیات داستانی در ایران بیندازیم، در اولین گام با سه کتاب به نامهای « امیرارسلان»، «کتابِ احمد» و «سیاحتنامه ابراهیمبیگ» برمیخوریم که بازتابی کامل از ادبیات فارسی قرن نوزدهم میلادی در ایران هستند. این سه کتاب ساختاری روایی دارند و با استفاده از نقلِ قولها و سنت با مخاطب ارتباط برقرار میکند و بهتر آن است بگویم اطلاقِ نامِ رمان بر آنها محلِ مناقشه است. اما اگر آنها را گامهایِ جدی به سویِ رماننویسی جدی بدانیم متوجه خواهیم شد ما بعد از آنها تا مقطعی که رمان عامیانه یا رمان بدنه یا همان رمان زرد و روایی در میان جامعه ایران مطرح بود، از همین آبشخور استفاده کردیم و از این میان سهمِ «سیاحتنامه ابراهیمبیگ» بیشتر بود.
اگر فرمی را که در نثر سیاحتنامه ابراهیمبیگ پیشنهاد میشود، مبنا قرار بدهیم متوجه میشویم این نثر کماکان در نویسندگانِ بعد از او هم با همه پرهیز و تلاش در اثبات اینکه «ما از این نثر پیروی نمیکنیم» ادامه دارد و با همان شکل و همان ساختار مواجه میشویم. یعنی استفاده از زبان قُدمایی و فارق از زبان کوچه و بازار. برخلافِ امیر ارسلان که به شدت زبانِ کوچه و بازار را در نثرش به رُخ میکشد و در سالهایِ بعد «حمزه سردادور» و «ذبیحالله منصوری» ادامهدهنده همین نوعِ امیرارسلان هستند که در ادامه خواهم گفت.
این دو الگو ـ سیاحت نامه ابراهیم بیگ و امیر ارسلان ـ در ادبیات ایران سَر و شکل میگیرند و برای خود جا باز میکنند اما کتابِ احمد یکه و تنها میماند.
با این پیش درآمد به سراغ ادبیات رئالیستی ایران میروم. برای بررسی این مکتب ادبی بهتر است رمان ایرانی را به شش دوره تقسیم کنیم. مبنای این تقسیمبندی را تغییرات فضای سیاسی و اجتماعی جامعه در نظر گرفتهام به این جهت که یکی از پارامترهای بسیار مهم و مؤثر در فراز و فرودهای ادبی فضای سیاسی و اجتماعی جامعه است.
دوره اول از سال 1253 تا 1300 است که ما در این سالها چند اثر ادبی رمانگونه شاخص داریم. «ستارگان فریب خورده» نوشته میرزا فتحعلی آخوندزاده، «کتاب احمد» نوشته عبدالرحیم طالبوف و «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» نوشته زینالعابدین مراغهای.
«ستارگان فریب خورده» یک رمان کوتاه تاریخی است و داستان در دوره صفویه روایت می شود، منجمانپادشاه، او را از خطری که در راه است آگاه میکنند و شاه به تکاپو میافتد تا این حادثه را از خود دور کند. او با مشاورانش جلسهای ترتیب میدهد و منجم پیری پیشنهاد میکند که شاه موقتاً از سمت خود برکنار شود و یک مجرم محکوم به مرگ بر تخت بنشیند تا بلا بر سر او نازل شود. نویسنده، در این رمان واقعیتهای زمان خود را با رویکردی انتقادی توصیف میکند. در «کتاب احمد» نویسنده با فرزند خیالیاش، احمد، درباره موضوعات علمی، اجتماعی، سیاسی و فلسفیِ دوران خود گفتوگو میکند. «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» رمان دیگری است که با قیاس ایران در آن سالها و اروپا، تأثیر زیادی در آگاهی اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در آستانه جنبش مشروطه ایران داشت.
این سه رمان اگر چه هنوز سر و شکل رمان به خود نگرفته است و ادعایی در این باب ندارد اما به سبب رئالیستی بودن ماندگار شدهاند و آبشخور همه این سالهای رمان نویسی بوده است. حتی رمانی مثل « ستارگان فریب خورده» به سریالهای تلویزیونی ما در سالهای بعد از خود با گذشت یک قرن ایده ساخت سریال « سلطان و شبان» را میدهد.
دوره دوم در ادبیات داستانی ایران از سال 1300 تا 1320 است. دورانی که ما از جنگ جهانی اول عبور کردهایم، در اوج مشروطه و مشروطهخواهی به سر میبریم، با پدیده مخوف پهلوی اول روبهرو می شویم و در آستانه جنگ جهانی دوم ایستادهایم. اما در عُمده رمانها نه ردی از ایرانِ جنگ جهانی اول است نه از مشروطه، در حالی که جمالزاده با نوشتن داستان کوتاه «یکی بود یکی نبود» در سال 1300 آغازگر داستان کوتاه ایرانی و ادبیات داستانی واقعگرای ایرانی میشود. در این سالها ما با یک افزایش جمعیت متوسط کتابخوان شهری رو بهرو میشویم. این گروه به کتابهای بدنه روی میآورند. در سالهای ابتدایی این دوره، رمانهای ظاهراً اجتماعی ادعای حضور میکنند. مثل «تهران مخوف» نوشته مشفق کاظمی در سال 1305، «زیبا» نوشته محمد حجازی در سال 1306. «تهران مخوف» داستان جوانی به نام فرخ است. او آرزوی ازدواج با دخترعمه خود مهین را در سر دارد و در راه رسیدن به این هدف با مشکلات زیادی روبه رو میشود و ماجراهایی بر او میگذرد.گره خوردن سرنوشت آنها با مقطعی حساس از تاریخ ایران؛ مقطعی که در آن، اشرافیت سنتی قاجار، دارد جای خود را به طبقهای جدید میدهد.
رمان «زیبا» داستان طلبهای جوان با نام «حسین» است که به شهر میآید و در مسیر زندگی خود با زنی به نام «زیبا» آشنا میشود. حسین میکوشد به درجات عالیِ زهد و تقوا دست یابد، اما آشنایی با زیبا وی را به شخصیتی زمینی و عاشق اشرافیت تبدیل میکند. در پایان، این طلبه جوان لباس روحانیت از تن بیرون میکند و با لباس غربی پشت میز اداره مینشیند. آیا این دو داستان انعکاسی رئالیستی از جامعه آن زمانِ ایران است؟ به نظر من خیر. آیا قهرمان جامعه ایرانی در آن حضور دارد؟ خیر، حسین قهرمانی نامربوط با جامعۀ ایران، اما در خدمت آرزوهای حکومت وقت است. در واقع این رمانها ادعا میکنند اجتماعی هستند. اما در عمل نه تنها موفق نمیشوند، بلکه به عنوان فریب اجتماعی طرح میشوند. نوعی از اخلاقیات مثلاً ضدِ بورژوازی. اما عملاً با صحنههای رنگارنگی که در رمانها بوجود میآورند تبلیغِ بورژوازی را در دل دارند. یعنی وقتی جامعه به انحطاط رسید بر طبلِ اخلاقگرایی میکوبند. اما اگر دقت کنیم در طولِ رمان از این دست اخلاقیات چیزی نمیگویند و این دوران همان ترسیمِ فضایِ رمان ِ «تهران مخوف» است.
کمی جلوتر میرویم. به «بوف کور» میرسیم. نوشته «صادق هدایت» در سال 1315. داستان مرد جوانی است که روزی از سوراخ رف پستوی خانهاش منظرهای را که همواره نقاشی میکرده است، میبیند و ... . بسیاری معتقدند این اولین رمان فارسی است. ولی باز هم در این نظر مناقشه است و عده بسیاری آن را یک اثرِ سورئالیستی (فراواقع گرایی) و غیر رمان مینامند، که بعدها نیز اثبات شد این اثر گرتهبرداری از کارِ یک نویسنده فرانسوی بوده است. این اثبات در سالهای بعد با تعارف توسط نویسندگان بزرگ بیان شد، به این دلیل که نمیخواهند سنگبنایِ شاید اشتباه خودشان را جبران کنند و مداوم از آن به عنوان نخستین رمان فارسی نام میبرند.
اما چرا میگویم «بوف کور» را حتی اگر رمان بدانیم، یک رمان ایرانی نیست؟ رمان فارسی یعنی رمانی که جامعه ایرانی و فارسی درونش زاد و ولد کند. به نظرتان میان «بوف کور» و «کتابِ احمد» کدام یک بیشتر به جامعه ایرانی پرداخته است؟ در یک جمعبندی میتوان گفت در دوره دومِ ادبیات داستانیِ ایران، کافکانویسی توسط هدایت به یک روش و منش با قابلیت اعاده حیثیت، تبدیل و مُد میشود، به مثابه ادای دیگری را در آوردن و غرق شدن در جذابیتهای دیگری از خود غافل میشویم و رمان اجتماعی، رئالیستی و ایرانی همچنان در نقطه صفر خود میماند.
اما نویسندگان بسیاری مثل مثلِ بهآذین، جلالِ آلِ احمد، ابراهیم گلستان و صادق چوبک که در دورههای بعد تا حدودی موفق میشوند به رمان ایرانی و رمان رئالیستی نزدیک شوند، در این سالها تحت تأثیر ادبیات روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی، در حال رشد و رسیدن به نقطه ظهورِ خود هستند.
دوره سوم در ادبیات داستانی ایران از سال 1320 تا 1332 است. سالهایی که فراز و فرود بسیار دارد. از افول پهلوی اول تا ظهور پهلوی دوم تا تشکیل دولت مصدق و کودتای 28 مرداد. در این دوره نویسندگان، گرایشهای متفاوتی را در ادبیات داستانی مطرح کردند. عده بسیاری از نویسندگان با مشاهده قدرتِ غرب، به شرق پناه آوردند. جمالزاده با نوشتن داستان «دارالمجانین» در سال1321، سبک رئالیستی در داستان کوتاه ایرانی را یک گام پیش میبرد و به نقد واقعیت جامعه خود میپردازد. سه سال بعد در سال 1324 صادق هدایت با نوشتن رمان «حاجی آقا» یک طنزِ تلخ از زندگی یک تاجر ایرانی را خلق میکند و رمان ایرانی وارد نقدِ جامعه خود میشود. جمالزاده پس از آن، داستانهای بسیار نوشت، اما همچنان منتقدان بر سر«دارالمجانین» به عنوان شاهکار جمالزده توافق دارند.
او توانست در شرایطی که جامعه نویسندگان ایران دو گرایش عمده (ناسیونالیسمِ ایرانی و سوسیالیسمِ روسی) دارند هر دو را به نفع داستان ایرانی، داستان رئالیستی و نقد اجتماعی کنار بگذارد و نامش را علیهِ جریانِ ناسیونالیسم و سوسیالیسم مطرح و راهِ خود را پیدا کند و به همین دلیل محمدعلی جمالزاده را قربانیِ تفکرِ ستاینده، نسبت به نظامِ ناسیونالیست ایرانی و سوسیالیسمِ روسی میدانند.
بعد از انتشار «دارالمجانین»، تا رسیدن به اثر موفق «چشمهایش» نوشته بزرگ علوی در سال 1331، ما با پیدایش سنت پاورقینویسی، و پافشاری بر کافکانویسی مواجه هستیم. داستانهایی که در رقابت با «دارالمجنانین» پیش از خود و «چشمهایش» پس از خود شکست میخورند و فراموش می شوند.
سرانجام اولین رمانِ ایرانی، با سرمشق گرفتن از نویسندگانی مثل ماکسیم گورکی، اشتفان تسوایگ، جک لندن، تولستوی، مارک تواین، اشتاین بک، توسط بزرگ علوی با نگارش رمان «چشمهایش» در سال 1331خلق میشود. اما بعد از او دیگر کسی نتوانست بدون گرتهبرداری از رمانهایِ شرق و غرب، رمان ایرانی به وجود بیاورد و «چشمهایش» یک بار دیگر اثبات میکند ما بیشتر از همه، تحتِ تأثیرِ نجیب محفوظِ مصری هستیم. در «چشمهایش» این بارزه ادبیات عربی و نه غربی، به وضوح شکلِ خود را نشان میدهد.
دوره چهارم در ادبیات داستانی ایران از سال 1332 تا 1342 است. در این دوره تنها داستانهایِ پاورقینویسی تکامل میبایند و هیچ گرایشِ دیگری طرح نمیشود. کلمات بیگانه واردِ ادبیات ایران میشود. هر نویسندهای که بتواند کلمات بیگانه بیشتری در داستانهایش جا دهد موفقتر است. مثل محمدحجازی. اما همه این نوشتهها غلطهای فاحش بسیار دارند. چه به لحاظ زبانشناسی و چه به جهتِ داشتنِ ملودارمهایِ آبکی. بسیاری از نویسندگان مبتذل و سطحِ پایین مثلِ پرویز قاضی سعید، امین فقیری، ر. اعتمادی آرامآرم رشد میکنند. از سوی دیگر پاورقینویسانی مانند علیمحمد افغانی برایِ رمان نهصد صفحهای «شوهر ِ آهو خانم» در سال 1340 جایزه برگزیده را تصاحب میکند. نجف دریابندری آن رمان را تراژدی عمیقی توصیف میکند که با آثار تولستوی و بالزاک قابلِ مقایسه است و احمد محمود بعدها در رمان «همسایهها» و «داستان یک شهر» هم این ویژگی را دنبال میکند. در سالهای پایانیِ این دوره، جلال آل احمد در مرکز توجه جامعه روشنفکری و جامعه مردمی قرار میگیرد و ما شاهد ظهور جلال آل احمد هستیم. او موفق میشود در چنین بلبشوی ادبی، خود را به سلامت بروز دهد، جریان ساز شود و دهههای بعد از خود را تحت تاثیر قرار دهد.
دوره پنجم در ادبیات داستانی ایران از سال 1342 تا 1357 است. با طرح آرمانخواهی از سویِ جلال آلِ احمد، موجی گسترده جامعه را در بر میگیرد. صادق چوبک نخستین رمان خود را با نام «تنگسیر» در سال 1342 منتشر میکند. رمانی بسیار اجتماعی که میتوان آن را یک رمان رئالیستی ایرانی نامید. زائر محمد تنگسیری، مردی دلاور و جوانمرد ساده و پاک و خانواده دوست است. برخی از شهرنشینان بندری سرمایه و دارایی وی را به امانت گرفته و خرج کردهاند. زائر محمد بر آن میشود تا ز آنان انتقام سختی بگیرد. پس با زن و دو فرزندش وداع میگوید تا برای نگاهبانی از درستکاری و آبرو و مردانگی خود آخرین راه چاره را در پیش گیرد. چوبک بعد از «تنگسیر» رمان «قفس» را مینویسد که ترسیم بسیار ناتورالیستی و کثیفی از آن دوران است. در سال 1348 ابراهیم گلستان تحت تأثیرِ فاکنر و سبک جریان سیال ذهن داستان «مد و مه» را مینویسد و به عنوان فاکنر ایرانی مطرح میشود و به موج کافکانویسی موج فاکنرنویسی اضافه میشود. در همین سال هوشنگ گلشیری متاثر از همین موج با اولین رمان خود «شازده احتجاب» طرح می شود و مورد توجه جامعه روشنفکری قرار میگیرد. «شازده احتجاب» روایت فروپاشی نظام شاهی و پیشامدرن در سنت فرهنگی ایران است. شخصیت اول رمان که شازده احتجاب نامیده میشود، در اوهام و گذشته، به روایت قسمتی از استبداد و بیداد خود و خانوادهاش میپردازد.
در این فضای ضدِرئالیستیِ پَرستنده فاکنرها و کافکاها، سیمین دانشور قدم بزرگی بر میدارد و در همین سال رمان خود را با نام «سووشون» چاپ میکند. داستانی رئالیستی و ایرانی، که در شیراز و در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم رخ میدهد و فضای اجتماعی سالهای 1320 تا 1325 را ترسیم میکند.
در واقع چوبک، گلستان، محمود، گلشیری و خانم دانشور، جامعه ایران را از یک جامعه سنتی به سمت جامع سرمایهداری و رشد طبقه متوسط پیش میبرند. آنها سعی میکنند ادبیات ایرانِ نوظهور را قابل ادراک و فهم و فن کنند و در آثارِ خانم دانشور و ابراهیم گلستان به دلیلِ تبحر زیادی که در زبان ترجمه دارند این ویژگیها اتفاق میافتد. ایرج پزشکزاد در سال 1349با یک پاورقی چون «دایی جان ناپلئون» به ستیز با غربستیزیِ مطلق میرود. شخصیتی که موقعیت خانوادههایِ ایرانی را در هر اتفاقی به انگلیسیها وابسته میداند. شور و جنجالی که دو رمان «سووشون» و «داییجان ناپلئون» در ادبیات بوجود میآورند، باعث اقتباسهایِ سینمایی و تلویزیونی میشود که البته فقط سهمِ رمان دایی جان ناپلئون است که ناصر تقوایی آن را میسازد و آن سریال هم کماکان مورد استقبال قرار میگیرد.
در این سالها بهرام صادقی در کنارِ جلالِ آلاحمد شکل میگیرد. او با طنزی بسیار اجتماعی وارد میشود و داستان«سنگر و قمقمههای خالی» را در سال 1349 و «ملکوت» را در سال 1353 می نویسد. جلال آلاحمد و بهرام صادقی برایِ بیانِ مسائل روز، با الهام از عهد عتیق و داستانهایِ اسطورهای، خمیرمایه کارشان را فراهم میکنند. بخشی از نویسندگانِ این دوره جریانساز هستند، مانند جلالِ آلاحمد و بهآذین که پیرامونشان نحلههایِ فکری و اصلی جامعه داستانی ایران پدیدار میشود. یعنی پیرامونِ یک نویسنده حواریون و علاقهمندانی جمع میشوند که آنها هم نویسنده هستند، حالا میخواهد شعر باشد یا داستان. کسانی که حولِ محورِ آلِاحمد بودند یک گروه را تشکیل میدادند و کسانیکه حولِ محورِ بهآذین بودند یک گروه، و هر دو گروه، انشعاباتی نیز داشتند.
دیگر داستان شاخص این دوره « اسرار گنجِ درۀ جنی» نوشته گلستان است که در سال 1353 منتشر شد. این رمان، داستانِ علی کشاورزی است که به هنگام شخم زمیناش به گنجی بزرگ دست مییابد. او پنهانی و به تکرار مقداری از اشیا گنج را برای فروش به شهر میبرد، و به زودی زندگی مجللی برای خود فراهم میکند. خریداران عتیقه در شهر علی را تشویق میکنند که از همسر روستاییاش، معصومه جدا شود و با زنی شهری ازدواج کند. عدهای از اهالی روستا و خریداران عتیقه درصددند تا به محل گنج دست پیدا کنند. در لحظه ای که مراسم عروسی باشکوه علی بر پا است، انفجار دینامت کارگران جادهسازی خانه پوشالی علی را ویران میکند، و همه، حتی همسر سابق و فعلیاش، علی را تنها میگذارند. نکته جالب توجه در این داستان، تمثیلی است که از حواریون به آذین و جلال آل احمد در این داستان طرح میشود.
کمکم سانسور شدید آغاز میشود و این دو گروه مجبور به عقبنشینی میشوند. تا جایی که چاپ آثارشان در بعضی سالها ممنوع میشود. مثلِ آثارِ بزرگِ علوی تا بالاخره تن به تبعید میدهد. اما نکته مهم این است که هیچ اثری از بزرگ علوی چون «چشمهایش» ساده و روان، و قابل تأثیر و تمجید به بار نمینشیند و بقیه آثار بزرگِ علوی که در تبعید نوشته شدند، یک نوع مشتکوبی به جهانی است که او در آن زندگی میکند.
در همین دوران نویسنده شاخصی مثل نادر ابراهیمی با نوشتنِ داستانهایِ کوتاه و بخشی از رمان شش جلدی «آتش بدونِ دود» طلوع میکند. سه جلدِ اولِ آتش بدونِ دود را هم تبدیل به یک سریالِ تلویزیونی میکند. در این سال ها ادبیات روستایی ایران به گواه باقر مؤمنی و گواه بسیاری از نویسندگان زیرِ نگینِ محمود دولتآبادی خراسانی میدرخشد و میتواند یک دورۀ تاریخی را از دهه 40 و 50 از آنِ خود کند. و بیرغیب در این دوره با داستانهایِ بسیار ساده و روان از زندگی کشاورزان و جامعه سنتی ایران خود را اثبات کند.
چکیده و عصاره این پنج دوره چیست؟
در میان نویسندگانی که منتقد حاکمیت هستند فاکنرنویسی، کافکانویسی و نوشتن از سوسیالیسم روسی تبدیل به نوعی تفاخر میشود و در میان نویسندگانی که متصل به حاکمیت هستند ناسیونالیسم ایرانی مایه مباهات. «کتابِ احمد» یک داستان ایرانی میگوید، بی آنکه به پدیده رمان پایبندی علمی داشته باشد. جمالزاده داستان ایرانی را به شکلی علمی در میآورد و داستان کوتاه ایرانی را عنوان میکند. بزرگ علوی سرمشقی از بزرگان جهان ادبیات میگیرد و «چشمهایش» را به شکلی کاملاً ایرانی مینویسد و ما اولین رمان ایرانی را میخوانیم.
استفاده از الگوها و روشهای نویسندگان بزرگ دیگر برای نوشتن داستانِ خودمان یک مسیر سالم و طبیعی است. علوی و جمالزاده در عین حال که دانش رماننویسی و داستاننویسی غرب را با الگوبرداری از نویسندگان بزرگ جهانی به کار میبرند، قصهگویی ایرانی را در کتاب احمد، امیر ارسلان نامدار و سیاحتنامه ابراهیمبیگ فراموش نمیکنند. اما نویسندگان بعد از آنها، مسیر را تکامل نمیدهند، ادامه آنها نمیشوند، جای سرمشق نوشتن از دست بزرگ علوی به سرمشقِ ماقبلش میپردازند زیرا شبیه اشتاینبک نوشتن تفاخر میشود و شبیه علوی نوشتن تقلید. این برچسبهای غلط که عمدتاً از سوی جامعه روشنفکر زده میشود نویسنده را از هر نوع سرمشق گرفتن از نویسندگانِ ایرانیِ پیش از خود ترسان میکند. ترجیح میدهد بزرگ علوی را که در ایران ادامه اشتاین بک است رها کند و به اشتاین بک بپردازد. سرمشق تکراری آنقدر توسط نویسندگان مختلف تکرار میشود، که جامعه اشباع میشود.
این جامعه در عین حال که تودههای مردم است به درستی نویسنده را بیگانهپرست مینامد و او را به تقلید و بیگانهپرستی و با خودبیگانگی متهم میکند. در سوی دیگر جامعه روشنفکر و نویسنده تودههای مردم را به عدم درک و نفهمیدن متهم میکنند و قهری تاریخی میان توده مردم و جامعه روشنفکر در ایران شکل میگیرد.
دوره ششم از سال 1357 شروع میشود؛ در این دوران ما یک فقدان تاریخی داریم و یک ولع کتابخوانی. فقدان تاریخی این است که بسیاری از نویسندگان شروع میکنند به پرخاشگری و آثاری را به وجود میآورند که این آثار با ذاتِ جامعه ایرانی همخوانی ندارد و ادامۀ سلطۀ پهلوی است. یعنی میشود به داستانهای ساواکبازی بسیاری از نویسندهها اشاره کرد. طوری که هر نویسندهای تلاش میکند خود را در زمره مبارزانی قرار دهد که در زندانهایِ ساواک تحتِ شکنجه بوده. حتی سینمای ایران هم از این قضیه بهره میبرند و داستانهایِ بسیار جعلی از مبارزاتِ جعلی برایِ خودشان فراهم میکند. در این دوران که اغلب منتقدین ما به چند نام به هیچ عنوان اشارهای نمیکنند. یکی از این نامها داستاننویسی است به نامِ میثاقِ امیر فجر. او نویسندهای بود که زبان عربی و انگلیسی را خوب میدانست و در یک دورهای تقریباً از سال 1357 تا سال 1365 داستانهای او از یک شکوه به یک خودزنی تبدیل شد. یعنی اگر رمان «نغمه در زنجیر» او در مجله سروش به صورت پاورقی چاپ میشد و رمان «فجر اسلام» که به زندگی پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین ختم میشد ادامه پیدا کرد تا به خودزنی رمان سه جلدی «اشراق» رسید که وجوهی از شرع دین را مورد پرسش قرار داده بود.
در همان دوران هم اسماعیل فصیح رمانهایی بسیار زیادی را منتشر کرد که بسیار مورد توجه جامعه ایرانی قرار گرفت. ویژگی رمان اسماعیل فصیح برخلافِ میثاقِ امیرفجر شبهدینی و یا شبهانقلابی بودن آن نبود، برعکس در تضادِ مستقیم با آرمانهایِ جامعه ایرانی قرار داشت. یعنی در حقیقت اگر انقلاب در یک سمت و سو برایِ مردم قابلِ تقدیس است در رمانهایِ اسماعیل فصیح آدمهایی هستند که از این انقلاب آسیب دیدند و دارند فرار میکنند. که سرآمدِ همۀ آنها «ثریا در اغما» است که در ماجرای جنگِ تحمیلی جامعه ایران چطور از کشور خارج میشوند.
پس این دوره پنجم تا سال 1357 تا شروع جنگ تحمیلی ما با یکی از بانبوغترین زمانه داستاننویسی خودمان روبهرو هستم. یعنی نویسندگان ما دو گروه هستند.
گروه اول:
نویسندگان انقلاب اسلامی هستند که چیزی برایِ ارائه نداشتند؛ چون درگیرِ مبارزاتی بودند که حرفه نویسندگی برایِ آنها میسر نبود، البته به جز محمود گلابدرهای.
گروهِ دوم:
نویسندگان در جنگِ تحمیلی هستند که خود دو گروه میشوند:
- نویسندگانی که در جنگ تحمیلی شرکت کردند و نویسنده رزمنده شدند یا نویسنده فیلمساز شدند.
- گروهی که در جنگ شرکت نکردند و از دور با هیاهوی زیاد یا عیله جنگ مطلب نوشتند یا علیه دفاع داستان نوشتند.
اما در حقیقت در دورۀ پنجم باشکوهترین بخشِ ادبیاتِ ایران اتفاق میافتد و آن این است که ادبیات ایران بومی میشود.
در این دوران نبوغِ نویسندهای مثلِ ساعدی که در دوران قبلِ انقلاب نمایشنامهنویس بوده است - به همین دلیل من در حوزه رمان زیاد از او صحبت نکردم - روشن میشود. آثارِ او بیشتر رمانهایی هستند که امکان نمایشی شدن و امکان سینمایی شدن را دارند. نمونهاش «آشغالدونی» است که تبدیل به «دایرۀ مینای» آقایِ مهرجویی میشود. یا داستان چهارم «عزادارانِ بیل» تبدیل میشود به فیلمِ «گاو». به دلیلِ اینکه ساعدی سبقهای زیاد در نمایشنامهنویسی دارد، اکثر داستانهایش میل به سینما داشتند.
بعد از این دوران نویسندگان زیادی یا علیهِ انقلاب یا به نفعِ انقلاب کار کردند و یا هویتِ انقلابی خودشان را حفظ کردند. در همین سالها حدود 1200 رمان به چاپ میرسد. که نیمی از آنها نویسندگان زن نوشتند. یعنی در این دوران داستانهای عامهپسند و سرگرم کننده زیادی نوشته میشود. از سال 1357 تا دهۀ 1370 میرسیم به این نقطه که اغلب این رمانها با پایانهایِ خوش و عشقهای ممنوعه شکل میگیرد. این دوران دورانی است که ما به شکلِ جدی نمیتوانیم ادبیات سره را از ناسره جدا کنیم. یعنی مثلاً «دالانِ بهشت» نازی صفوی در یک دوران میشود کتابِ مطلوب بسیاری از خوانندگان.
از اشکالات این دوره این است که نویسندگانی با سه یا چهار کتاب رشد میکنند و عمدتاً بعد از مدتی به پایان خود میرسند و باز نویسنده دیگری این مسیر را طی میکند. این عدمِ هویتِ جدی که یک نویسنده بتواند مانند مثلِ سیدمهدی شجاعی چندین نسل را به دنبالِ خود بکشد، همچنان ما را آزار میدهد و به طورِ قطع میتوان گفت، ما نویسنده تراز اول کم داریم. اما آثاری چون: «آتش بدونِ دود» نادر ابراهیمی در رمان اقلیمی، «کلیدر» محمود دولتآبادی در رمان شبانی، «نخلهایِ بیسر» قاسمعلی فراست در رمان جنگ، «زمین سوخته» احمدِ محمود در ادبیات ناتورالیستی ، «بامداد خمار» فتانۀ حاج سیدجوادی در ادبیات زنانه، «رویِ ماه خدا» را ببوس مصطفی مستور در رمان معنا یافت، «منِ او»ی رضا امیرخانی در رمان اجتماعی، «چراغها را من خاموش میکنم» از زویا پیرزاد در رمان اجتماعی، «دا» سیده اعظم حسینی در ادبیات مقاومت، «شبِ سراب» ناهید پژواک در ادبیات زرد، «کشتی پهلو گرفته» سیدمهدی شجاعی در ادبیات دینی شیعی، تقریباً ما آثاری نداریم که از اینها بتواند جلو بزند و جامعه ایران را تحت تأثیر قرار بدهد؛ ولی همین نویسندگان هم نتوانستند ادامهدهنده راهِ خودشان باشند. در دهۀ 80 و 90 پیرنگ بسیار جدیتری خواهیم داشت.
ادامه دارد...
انتهای پیام/