ادبیات در دهه ۹۰؛ خالی از شادی و گرفتار مرض کهنه بورژوازی
مرض کهنه بورژوازی بیش از هر دههای گریبان ادبیات داستانی را در این سالها گرفته و راه تنفسش را بسته است. باید هرچه زودتر برای تن رنجور ادبیات داستانی کاری کرد.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری:
ادبیات داستانی در دهه 90 ـ گفت دوم
در سه دهه اخیر با افول جُنگهای ادبی و امتداد این نقص در دهه 90، ادبیات داستانی بسیار آسیبپذیر شد. یکی از کاربردهای جنگهای ادبی شناسایی و معرفی نویسندگان نو است و تقریبا این وظیفه مهم را به فراموشی سپرده است. گعدههای ادبی بیش از آنکه دغدغه معرفی نویسندگان جدید را داشته باشند دلواپس فروش ماهنامه یا فصلنامه خروجی خود هستند و از این جهت است که دست به دامان نویسندگان بزرگ میشوند و نویسندگان بی نام و نشان زیادی بی آنکه مسیر پاکوب اما پر رنج ادبیات داستانی را تا قله طی کنند، بر حسب تصادف و پیشامد طی طریق میکنند و سرنوشتشان چندان معلوم نیست و اگر هم یک بار به قلهای برسند چون بر حسب تصادف است، احتمال صعود دوباره اندک است و بسیاری از آنها مورد این پرسش اساسی قرار میگیرند: «پیش از این کجا بودهای؟».
بدون پیشینه بدون حضور در فضاهای ادبی جریانساز نویسنده نوظهور بسیار آسیبپذیر میشود و چون شهروند تازه متولد شده مبتلا به بیماری میشود، در نهایت این شهرِ بزرگ ادبیات داستانی است که دچار آسیبهای فراوان میشود، آسیبهای اجتماعی اقتصادی و اعتباری و در این آسیب بزرگ و کوچک نویسنده و ناشر، کتابفروش و ویراستار همه با هم افول میکنند، یکی دیرتر و دیگری اندکی زودتر اما دردی است که اگر درمان نشود عاقبت همه را مبتلا میکند و شاهد فروپاشی این شهر خواهیم بود، هرچند در این فروپاشی بیش از آنکه ادبیات داستانی متضرر شود، آدمهای دوران افول شکست میخورند، زیرا باور دارم ادبیات داستانی نطفهای نامیرا دارد و هربار فرصتی برای رویش و جهش مجدد بیابد از نو خود را متولد میکند، ولو بعد از چندین دهه خاموشی و سکوت.
بنابراین مسیر پدیدارشدن نویسندگان نوظهور و رفتار پس از ظهور یکی از آسیبهای جدی این دهه بوده است. هرچند در همین بلبشوی جُنگها و مرض انبوهسازی، بودهاند گعدههای ادبی و مکتبخانههایی که خود را احیا کردهاند و امروز طفلی نو پا هستند و مسیر طولانی اما روشنی را پیش روی خود دارد.
تراژدی دیگر این دهه فراموشی مطلق ادبیات غیرمهاجر است، ادبیات غیرمهاجر همان ادبیات اقلیمی است، با این گستره که نویسندهای از اقلیم خود بنویسد و در همان اقلیم به زیست ادبی و زیست غیر ادبی خود ادامه دهد. ببینید پدیده مهاجرت چنان تبعات وسیع و گستردهای دارد که حتی بر پیکره تنومند ادبیات داستانی هم تاثیرگذار است. تصور کنید، نویسندهای در مشهد است و از اقلیم مشهد مینویسد، هرچه دست و پا میزند علیرغم توانایی هایش او را جدی نمیگیرند، چرا؟ زیرا ناشر شهرش سالهاست یا تعطیل کرده است و به اصطلاح تغییر کاربری داده یا مهاجرت کرده و پایتختنشین شده و اقلیمش را فراموش کرده است.
این خودفراموشی و خود کمبینی کوچکترین آسیب ناشی از مهاجرت است. شروع مهاجرت درست از همین نقطه است: شهر من کوچک است و قدر من نیست. شهر من ناتوان است و ماندن در آن فرصت سوزی است. بار و بندیلش را میبندد و به پایتخت میرود، در آنجا او را به همان شهری میشناسند که از آن به نوعی گریخته است. نویسندهای مشهدی نویسندهای بجنوردی نویسندهای قوچانی و این برچسب اگرچه به دید من نه جای افتخار دارد نه جای شکست، اما چون مهاجر شهرش را کوچک دیده حالا که همان برچسب را بر پیشانی خود میبیند خود را حقیر میبیند و برای رفع این حقارت دست به تغییر و دگرگونی میزند. این تغییر معمولا مهاجر را به نوعی هویت باختگی میرساند. انسان بی هویت سرگردان است و احتمالا ادبیات داستانی تولیدیاش هم انعکاس همین سرگردانیست.
شهرش بی او پودش را از دست داده است و شهر جدید جا برای این تار بیگانه ندارد. اگر به همین مسیر ادامه بدهیم و به مهاجرت به عنوان یک پدیده غالب و موثر بر شهر ادبیات داستانی مهر تایید بزنیم، آینده زبان سینمای آمریکا در انتظار زبان ادبیات داستانی ما خواهد بود، زبانی بیریشه، بیهویت، پراز فحش و کلمات رکیک، یادمان باشد میان شخصیت پردازی به واسطه کلمات خاص و حتی فحش تفاوت است تا بددهنی در ادبیات. ما ممکن است دچار این صدمه بشویم. صدمه و آسیبِ ناشی از تجمع خورده فرهنگها در شرایطی که هویتباخته هستند.
آسیب دیگر دهه نود هجوم فضای مجازی به ادبیات داستانی است. فضایی که میتواند هم مفید باشد و هم مضر. من یک سوال دارم، چه میشود که ذائقه ایرانی در ادبیات داستانی ناگهان به رمانهای جوجومویز تن میدهد و یکی از پرفروش ترین رمانهای دهه نود در ایران میشود؟ از محتوا و ساختار رمانهایش که بگذریم، بهتر است بپذیریم ناشر و مترجم این رمانها کار حرفهای خود را به جهت ایجاد موج در جامعه به کمال انجام دادهاند و اگر ادبیات داستانی ایرانی در این کورس شکست خورده بهتر است پیش از آنکه به شعور مخاطب حمله کنیم به عملکرد خود به عنوان شهروند ادبیات داستانی نگاه کنیم. ما به عنوان نویسنده به عنوان ناشر چقدر بعد از چاپ کتاب، پای کتابمان میایستیم؟ چرا کتاب خودمان برایمان مثل یک بچه سرراهی است و بعد از چاپ دیگر به آن کاری نداریم و در چنین شرایطی مخاطب چطور ممکن است کتابمان را بشناسد و به خواندنش ترغیب شود؟.
اینکه زیرساختها و مسئولین و بزرگان چه میکنند و ای کاشها که قدم در این راه پررنج میگذاشتند و نویسنده را حمایت میکردند، درست، اما آیا نویسنده و ناشر خود در این راستا تلاشی چنان شایسته میکنند؟ وقتی استوریهای صفحات مجازی پر از پیشنهادات رنگارنگ کتابی اما تجاری میشود، ناشر فاخر کجای کار میایستد و رقابت میکند؟ رسانه بستر آزاد رقابت را فراهم میکند و ما در این بستر هربار شکست میخوریم زیرا هنوز هم به قدرت آن پی نبردهایم. گاهی هم که به تأثیرش در جامعه ایمان میآوریم چنان دچار افراط و تفریط میشویم که نویسندگان بسیاری را میبینیم دست به فروش کتابهایشان در فضای مجازی میزنند. این یعنی نداشتن استراتژی درست و چشمانداز دراز مدت.
گمانم بهتر است بپذیریم نقص در میان شهروندان شهر ادبیات داستانی است، شهروندانی که به عنوان نویسنده بیش از آنکه رفاقت کنند و کتاب رفیقشان را توصیه و معرفی کنند، دست به تخریب و رقابتی منفی و یا فروش کتابشان میزنند. طبیعی است در این شرایط جوجو مویز با من پیش از او و الیف شافاک با «ملت عشق» رقابت را پیروزمندانه تمام میکنند و ما قافیه را میبازیم. این رفاقت در یک برنامه تلویزیونی اتفاق میافتد و آن خندوانه است.
در تابستان 94 با افزودن یک آیتم برای معرفی کتاب و تشویق مخاطبین خود به کتابی از نادرابراهیمی، تاثیر مستقیم و روشنی بر فروش تابستانه این کتاب میگذارد.
یکی دیگر از مشکلات شهر ادبیات داستانی در این سالها نبود منتقد است. تقریبا میتوان گفت؛ بعد از عبدالعلی دستغیب دیگر ما منتقدی نداریم. منتقد به مفهوم مستقلش. منتقدی که خود نویسنده نباشد و کتابشناس و داستانشناس باشد. منتقدی که زیر شولای شاگردی پنهان نباشد. منتقد در ادبیات مفصل متحرک و پیش برنده اساسی است اگر درست به وظایفش عمل کند، میتواند معرف نویسنده باشد، میتواند نقاط ضعف و قدرت آثار مختلف را بررسی و دربارهاش صحبت کند. نزاع میان منتقد و نویسنده نزاعی رفیقانه است، چوب معلم است و تا این ترکهها بر تن نویسنده ننشیند، تازهکار سرگردان میماند و حرفهای، دچار رخوت میشود و آثارش مثل مرداب نویسنده حرفهای را غرق میکند و مسیر رشد خیلی زود به انتها میرسد، در حالی که رشد در ادبیات داستانی مقولهای مادامالعمر است اگر منتقدی باشد.
نمونه تاثیرگذاری منتقد را در کشف شدن محمود دولت آبادی و مسیر طی شدهاش میتوان جُست. باقر مومنی را به حق میتوان کاشفِ دولت آبادی دانست. کشفی در دهه چهل، که شیرینی این کشف و ثمرهاش تا دهه هشتاد کام شهروندان ادبیات داستانی را شیرین کرد. اما ببینید نبود منتقد در ادامه و در دهه نود با کشف دهه چهل باقر مومنی چه میکند. به سخره گرفتن دولت آبادی و ترغیبش به نوشتن ادبیاتی غیر از ادبیات روستایی او را به سمت نوشتن «بیرون در» پیش میبرد، تا اثبات کند جز ادبیات روستایی در ادبیات شهری هم میتواند قلهای دست نیافتنی باشد و ما از «جای خالی سلوچ» به اثری مثل «بیرون در» میرسیم. این خط سیر محمود دولتآبادی بر همه ما اثبات میکند، منتقد چراغی در دست نویسنده است و مسیرش را روشن میکند، هم میتواند او را به قلهای برساند و هم میتواند او را به لبه پرتگاه نزدیک کند. منتقد درست مثل یک عکس رادیولوژی، قدرت تشخیص نویسنده را برای شناخت بیماریها، نقصها و قوتهایش بالا میبرد و دهه نود با نبود منتقد تن ادبیات داستانی بیمارتر و رنجورتر شد.
به همه این نقصها، میتوان گرانی کاغذ و دست به یکی کردن ناشرین برای کنار زدن نام نویسنده را افزود. ناشرین تلاش میکنند نام خود را بالاتر از نویسنده به مخاطب معرفی کند، برای همین نشر چشمه بالاتر از نام نویسنده قرار می گیرد و مخاطب بیش از آنکه سراغ نام نویسنده برای یافتن کتاب مورد علاقهاش برود به سراغ نام ناشر میرود و در انتظار چاپ کتاب جدید نویسنده مورد علاقهاش نمیشود، بلکه منتظر چاپ کتاب جدید از ناشر مورد علاقه اش می شود، این رویکرد کتاب را از کالای فرهنگی به سطح یک کالای تجاری تنزل میدهد و ما با انبوهسازی مواجه میشویم و در تعادل میان کیفیت و کمیت باز دچار افراط میشویم و کمیت را ترجیح میدهیم و شهر ادبیات داستانی در عوض داشتن خانههای ویلایی و با کیفیت و مستحکم پر از برج هایی میشود که با اندک پس لرزهای از سبد کالای ضروری خانواده حذف میشود و ما شاهد کاهش تیراژ میشویم.
اما در میان همه این نقدها و نقصهای دهه نود که در امتداد سه دهه قبل بوده، نقاط مثبت و قوتی هم قطعا در کار است. جایزه ادبی جلال رفته رفته جایگاه خود را پیدا کرده است و از بی خاصیتی و صرفا اهدای جایزه و انتخاب عبور کرده است. گواهش تاثیر انتخاب این جایزه بر معرفی و فروش کتاب منتخبش است. گواهش تن ندادن به انتخاب میان بد و بدتر است و اگر لازم باشد در دوره یا دورههایی هیچ اثری را منتخب و برگزیده معرفی نمیکند و از این ترسی ندارد. جشنوارههای متعدد و رنگارنگ اگر چه آسیبهایی دارد و نویسنده جوان را تشویق به نوشتن برای جشنوارهها میکند، اما همین تعدد جشنوارهها اگر شاکله درستی داشته باشد اگر مسیر اجرایی درستی داشته باشد و در سطوح مختلف و معینی برگزار شود، منفعتش بیش از ضرر خواهد بود.
اینکه نویسنده جوان برای جشنواره بنویسد و نه مخاطب در جایی می تواند سبب آسیب باشد که جشنواره بعد از انتخاب اثری نو از نویسندهای نو، کشف جدیدش را رها کند، در چنین شرایطی نویسنده برای رسیدن به حمایت و پشتیبانی برای پیشرفت، مدام برای جشنوارههای مختلف مینویسد و در نهایت با چند رتبه و جایزه تنها میماند، بیکتابی برای مخاطب. در حالی که جشنواره میتواند از کشف خود دفاع کند حمایت کند و با این حمایت موجودیت خود و دلیل بودن و ضرورت حضورش را اثبات کند.
دهه 90 دهه فراموشی شادیهاست، دهه خودزنی، دهه باورداشتن به دیگری و خودکم بینی است، شادی از ادبیات داستانی میرود و جایش غم و نکبت و تیره روزی میآید. ادبیات داستانی قرار است در دوران سختی و ناامیدی، محل زایش امید و شادی ملت باشد، نه همدردی و نوحهسرایی بیآنکه امید و شادی به مخاطب بدهد، ما در ادبیات داستانی مقتلخوانی نداریم، ادبیات میتواند پیامبری برای آینده باشد اگر کارکرد خود را باور کند و جایگاه خود را بشناسد. نویسنده دهه نود چرا هنوز هم مثل روشنفکر دهه 60، جای آنکه بر جامعه تأثیر بگذارد، از جامعه تأثیر میگیرد و جای آنکه او به مخاطب پیشنهاد بدهد، رسماً از مخاطب میپرسد «شما چه میل دارید؟» و تا سرحد ترکیدن و سقوط، تمنای مخاطب را به خوردش میدهد؟ زیرا به نوعی آفت تجاری مبتلا شده است و صرفاً کسب درآمد ملاک است، و بهتر است بگویم مرض کهنه بورژوازی بیش از هر دههای گریبان ادبیات داستانی را در این سالها گرفته و راه تنفسش را بسته است.
میخواهم بگویم باید هرچه زودتر برای تن رنجور ادبیات داستانی کاری کرد و چارهای یافت، زیرا در این مرگ موقتی اما موحش، بیش از آنکه ادبیات داستانی از دست برود، شهروندان شهر ادبیات داستانی از دست خواهند رفت و دیگر مثل خود شهر امکان زایش مجدد نخواهند یافت و با نسلی از دست رفته مواجه خواهیم شد.
انتهای پیام/