نگاهی دیگر به «ابلق» | عنوانی هوشمندانه برای داستانی باردار و زنانه
ابلق عنوان عجیبی است. عنوانی ساده اما باشکوه از ظاهری با رنگ زنانه و باطنی با طعم غیرت مردانه که بنا است اتفاقاً در جای خود از حریم و حرمت حیای زنانه و خانوادهاش با تمام وجود دفاع کند.
خبرگزاری تسنیم-سیدمحمد حسینی| فیلم ابلق از آن دست فیلمهایی است که نوشتن یادداشت در خصوص آنقدری دشوار است. شاید نه به خاطر اینکه سینمای نرگس آبیار بهعنوان مهمترین فیلمساز زن حال حاضر سینمای ایران سینمای جدی و قابلاعتنایی است و شاید نه به دلیل قدرت کارگردانی و بازیگیری آبیار از بازیگران کلیشه شده و عادت کرده و خشک سینمای ایران و حتی شاید نه به دلیل مسیر رشدی که آبیار از سینمایی کمهزینه به ساحت پروداکشنهای اتفاقاً موفق طی کرده.
نوشتن نقد در خصوص ابلق شاید به این دلیل دارای اهمیت و طبیعتاً دشوار باشد که فیلمساز در این سالهای نهچندان طولانی تجربه سینماییاش مفهوم متن و زیر متن را در قالب پرداخت داستانیاش خوب فراگرفته و میداند نسبت این دو و نسبت میان دال و مدلول در حوزه تصویر چگونه برقرار میشود. آبیار با حسی غریزی و شاید ناب به خوانشی تأویلپذیر از مدیم تصویر و سینما دست یافته که او را در زمره مهمترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران جایداده و فیلمهایش را برای مخاطبان در سطوح مختلف و سلایق گوناگون واجد اهمیت و اعتبار صدچندان میکند.
ابلق همانگونه که از نامش برمیآید یک عنوان بسیار هوشمندانه برای یک داستان باردار زنانه است که بنا است دو داستان را در دل هم روایت کند درست مانند زن بارداری که دو نفر را در یک قاب انسانی قرار میدهد. در خصوص عنوان فیلم شاید بتوان گفت ابلق هوشمندانهترین عنوان فیلمهای جشنواره امسال است.
ابلق یا همان دورنگ بناست حکایت انسانهایی را برای مخاطب روایت کند که یا بهاجبار یا به انتخاب دورنگ دارند و ماجراهایی که بهاجبار و تلخی رنگ دوگانه پیدا میکنند و سرزمینی که یک رنگ آن تلاش معاش است و رنگ دیگرش موش موشی که یکرنگ آن زیر زمین زندگی میکند و متجاوزانه بیدعوت و استجازه به حریم همه وارد میشود و همهچیز را آلوده میکند و رنگ دیگرش انسانهایی هستند که بهانهای دیگر دارند و غرضی متفاوت.
ابلق عنوان عجیبی است. عنوانی ساده اما باشکوه از ظاهری با رنگ زنانه و باطنی با طعم غیرت مردانه که بنا است اتفاقاً در جای خود از حریم و حرمت حیای زنانه و خانوادهاش با تمام وجود دفاع کند.
نمایی از فیلم
ابلق نام متفاوتی است که میتواند مردانگی را از دوختن پرچم اباعبدالله (ع) شروع کند و تا بیان تلخ سرنوشت رسوایی و دردناکی و بدفرجامی پردهدری پیش برود که ....چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من...
ابلق داستان غیرسیاسی و درعینحال بهشدت سیاسی و هوشمندانه است که در دل خود دمکراسی و انتخاب حاصلشده از تبلیغات را در قامت یک شورای محلی به چالش میکشد و اتفاقاً ظاهر دمکراسی را در کنار باطن آن یکجا قاب میگیرد.
ابلق در عین تلخی و گزندگی در موضوع، در نحوه بیان و فرم و حتی درونمایه داستانی درست به لطافت بال کبوترانی است که با این نام خوانده میشوند و بنا است دل آسمان را بشکافند و ساعتها از پرواز لذت ببرند.
به این اعتبار در ابلق هر آنچه دیده میشود دو وجه و دو رنگ دارد. از سکوت معنادار مبینا گرفته که یکرنگش محصول ترس است و رنگ دیگرش مظلومیت و معصومیت کودکانه تا خودکامگی و خودرأیی علی که یکرنگ آن محصول نداشتههای او است و وحشت از دست دادن و وجه دیگرش سرخوشیهای کودکانه و ذاتی، و از همه مهمتر داستانی دوگانه است از آب و رنگ دوستداشتنی راحله زیبارو که به گنج مستتر در خرابه میماند و رنگ دیگر داستان رنجهای او است در حفاظت و صیانت از حریم و عفت و آبروی خود و خانوادهاش.
راحله داستان ابلق اتفاقاً برخلاف آنچه این روزها در فضای نقد میشنویم نماد مظلومیت زنانه نیست بلکه اتفاقاً برعکس شخصیتی استوار و نستوه و عفیف و درنهایت غیور است که از مبینا و مظلومیتش به همان میزان مردانه و غیور دفاع میکند که از علی و نداشتههایش و رفتارهای غیرمتعارفش. و دستآخر همین غیرت و قدرت است که او را در مسلخ پردهدری و بیحیایی یاری میکند تا آنجا که برای جلوگیری از بیحیایی جلال رگ دستش را با چاقو میزند و اجازه هتک حریم خود را نمیدهد و از بزرگترین داشته و ثروت خانواده یعنی عصمت و عفت و کیان حفاظت میکند.
راحله در فیلم نرگس آبیار با آن لهجه شیرین آذری خیلی بیشتر ازآنچه علی در قبال کبوترهایش انجام میدهد مراقب فرزند ترسیده خانواده یعنی مبینا است و با تمام ندانستنهای علی کنار میآید و مبینا را چنان در صدف حمایت خود میگیرد که گویی مادرانگی معنایی اصیل در داستان است و بناست فیلم همین خرده روایت را دستمایه خود قرار دهد. وزن روایت در این بخش داستان چنان چفتوبست محکمی دارد که در چند سکانس کوتاه ماهیت مادرانه و قوی راحله را به رخ مخاطب میکشد و او را در این عرصه اتفاقاً شکستناپذیر نشان میدهد.
راحله در مقابل نداری و فقر هم نماد زنی ایرانی و صبور و کتوم است که اتفاقاً چون میداند بخش مهمی از رفتار غیرمتعارف شوهر نداری و فقر است با او و رفتارهایش کنار میآید انگار گذشتن از خود را زمینهای برای ایجاد آرامش و سکون در وضعیت موجود میبیند درعینحال دوشادوش شوهر برای برونرفت از این بحران تلاش میکند.
اما از همه مهمتر راحله در مقام و مقال حیا و عفت مردانه و ستوار عمل کرده و از حریمش دفاع میکند ابتدا با التماس به علی برای رفتن از این محله و بعد در موقعیت بحرانی با یک انتخاب سخت و دشوار یعنی خودزنی برای ترساندن روی سرخشده از شهوت جلال.
گویی میخواهد سرخی خونش آب سردی باشد بر آتش فوران کرده شهوت جلال که اتفاقاً این مهم رخ میدهد و او در مهمترین امتحانش سربلند بیرون میآید.
و دستآخر سختترین و پیچیدهترین اتفاق داستان که التهاب اصلی را شکل میدهد و بنا است با دردی شبیه به درد زایمان از دل موقعیت پیشآمده در بدنه داستان متولد شود.
درد زایمان و دوراهی موقعیت انتخاب اما این بار نه انتخاب از روی بنرهای و تراکتهای تبلیغاتی جاری در اتمسفر صحنه که بهسان رنگبندی گرافیکی خامدستانه از ابتدای فیلم تا این لحظه همهجا خواسته و ناخواسته سروکلهشان حضور دارد و اتفاقاً نقشی مهم در توصیف فضای موجود بازی میکنند و حتی نه انتخاب شورای محله که از جنس همین انتخاب است بلکه انتخاب میان یک کتمان تلخ و گزنده برای استمرار چرخه زندگی از یکسو و معرفی مجرم و ایستادن در مقابل ظلم مضاعف جاری در این سازواره اجتماعی لاجرم. این انتخاب شاید واقعیترین انتخابی باشد که یک فرد میتواند در زندگی آن را تجربه کند و شاید تلخترین وجه این انتخاب همان فضای لاجرم و اجتنابناپذیری است که رحیم داداش در یک میزانسن سرد و بیروح پشت به کارکتر راحله آن را به تلخی یک خبر مهیب بیان میکند و هر دو روی نابهنجار آن را تشریح مینماید.
محاکمه وارهای اجتماعی با حضور همه اهالی محل در فضایی که گویی هیأت منصفه افکار عمومی منتظر آن هستند. منتظر شنیدن صدای تسلیم خود از حنجره راحله برای ادامه حیات و استمرار زندگی در مقابل نماد قدرت و ثروت محله زورآباد.
مردانی که همه مانند آقا رحیم جلال را میشناسند و میدانند حق با راحله است و زنانی که خود نیز پیش از راحله تجربه مشابه داشتهاند و برایشان این موضوع تلخ و گزنده عیانتر از همه واقعیتهایی است که در عمرشان تجربه کردهاند و حتی همسر جلال یعنی شهلا که پیش از این به شهادت فیلمساز، خود شاهد این تمنای چشمچرانی از جانب همسرش بوده و یقین دارد که راحله حق دارد.
این سکانس تلخ و ماندگار همان مسلخی است که راحله را در مقام انتخاب قرار میدهد. انتخاب بیان حرف مردم و ایستادن در کنار آنها برای استمرار این سیستم پلید و یا بیان واقعیتی به تلخی از دست رفتن تمام مناسبات محل و از هم پاشیدن خانواده.
او انتخاب میکند و در کنار مردم میایستد و در این هیئتمنصفه از پیشداوری کرده، همان موضعی را میگیرد که تمام هیئتمنصفه منتظرش هستند و قائله را ختم میکند و از همه مهمتر خود را در مسلخ این اعتراف تلخ قرار میدهد و بهدروغ خود را حسود زندگی شهلا معرفی میکند.
و درست در همین نقطه است که فیلمنامه از فیلمساز عقب میماند و فیلمساز با قاطعیت و در قالب یک میزانسن فوقالعاده و درست موضعی بسیار هوشمندانه میگیرد که دیالوگ نمیتواند پا به پای تصویر حرکت کند.
سکانسی که در آن همهچیز به شکلی مینیاتوری چیده شده و دوربین بعد از اعتراف راحله بالا میرود و اصطلاحاً چشم ماورایی حقیقتبین میشود که شاهد ماجرایی است که اتفاقاً پنجه بر صورت حقیقت و واقعیت میکشد. اما دیالوگها بهجای اینکه مانند تصویر دوپهلو و اتفاقاً دارای زیرمتن و تأویلپذیر باشد بهشدت صریح و ساده است. اینجاست که اتفاقاً هنر فیلمنامه در مقابل هنر کارگردانی نرگس آبیار کم میآورد و فیلم را دچار حفرهای ناخواسته میکند که میتواند عقده فروخفته و تلخی باشد برای مخاطبانی که با امید به دیدن یک نمایش فوقالعاده و انصافاً تا اینجای کار فوقالعاده آمدهاند.
دیالوگ راحله در این سکانس چیزی شبیه به داستان آجر سنمار عمل میکند و تمام کاخ باشکوه فیلم را سست میکند. هرچند بخش قابلتوجهی از مشکل را کارگردانی برطرف مینماید اما همچنان جملات برخاسته از سر استیصال و درماندگی راحله به تمام آنچه پیشازاین از او دیدیم نمیآید و شخصیت را که تا اینجا قدرتمند و استوار است متزلزل و فروریخته میکند.
و این حسرت تلخ را باقی میگذارد که ایکاش نرگس آبیار دیالوگهای این بخش را چندین بار دیگر مرور میکرد و زیرمتن اصلی داستانش را با درد زایمان انتخاب تلخ در لفافه همین کلمات بهظاهر کوتاه ولی بهشدت مهم بارگذاری مینمود.
با همه این احوال درنهایت فیلم با یک حرکت دوگانه عالی و معنادار به کار خود خاتمه میدهد.
دوربینی که با راحله است و به سمت بالا میرود و انگار حکایت از روح متعالی او دارد و رنگی زمینی و آسمانی به شخصیت میدهد.
و دوربینی که در مسیر رسیدن به جلال است و از دستان خونی حاصل از قصابی او جداشده و به زیر زمین میرود و موشهایی را نمایش میدهد که در حقیقت حکایت از ذات پلید جلال دارد و رنگ آراسته و درعینحال پلید شخصیت جلال را رو میکند.
انتهای پیام/