تولد شهید مصطفی احمدی روشن به روایت مادر
مادر شهید احمدی روشن میگوید: مصطفی جثه کوچکی داشت. میترسیدم از جا بلندش کنم. ولی چشمهایش نافذ بود. در بیمارستان اسمش را گذاشته بودند پسر کاکل به سر.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امروز مصادف با 17 شهریور ماه 1399 در واقع چهل و یکمین سالگرد میلاد شهید مصطفی احمدی روشن است. او در 17 شهریور ماه 1358 در بیمارستان بوعلی شهر همدان به دنیا آمد. در سال 1377 وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و تحصیلات خود را در رشته مهندسی شیمی آغاز کرد. در سال 1381 در رشته مهندسی شیمی موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد و در همین رشته در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و پس از آن وارد مرحله دکترای رشته نانو بیوتکنولوژی شد. در دوران تحصیل در دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جداسازی گازها که برای اولینبار در کشور اجرا شد، همکاری داشت و چندین مقاله ISI به زبانهای انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر علمی جهان به چاپ رساند.
شهید مصطفی احمدی روشن یکی از پایهگذاران سایت هستهای نطنز بود. تأثیر بسیار مطلوبی در بخش تأمین کالاها و خرید تجهیزات هستهای در حوزه غنیسازی در زمان تحریمها داشت. سرانجام 21 دی ماه 1390، مصطفی احمدی روشن در حالی که عازم محل کار خود بود، 2 تروریست موتورسوار با چسباندن بمب مغناطیسی به خودروی پژو 405 وی، او را به شهادت رساندند. برخی از خاطرات زمان تولد شهید احمدی روشن به نقل از مادر او در ادامه میآید:
مصطفی دی ماه 1358 به دنیا آمد. سر اذان ظهر، پنجشنبه بیستم صفر. آقا رحیم چهار ماه شناسنامهاش را زودتر گرفت که متولد نیمه اول سال باشد و یک سال زودتر برود مدرسه. مصطفی شد متولد 17 شهریور 1358 . آن وقتها برای شناسنامه سخت نمیگرفتند. تولد و شهادت مصطفی هر دو در ماه صفر بود. بچه اولم دختر بود. خانواده آقا رحیم یک خورده پسر دوست هستند. با تولد مصطفی موقعیت من در خانواده آنها خیلی بهتر شد. وقتی بچه را در بیمارستان به آقا رحیم نشان دادند، هم وزنش خرما یا شکلات خرید، تقسیم کرد. گفت: «مولودی که روز پنجشنبه به دنیا بیاد، مولود خیلی مبارکیه. هم وزنش باید شیرینی تقسیم کرد.»
مصطفی جثه کوچکی داشت. میترسیدم از جا بلندش کنم. ولی چشمهایش نافذ بود. در بیمارستان اسمش را گذاشته بودند پسر کاکل به سر. اسم مصطفی را مادر آقا رحیم پیشنهاد داد، ما هم پذیرفتیم. هفتمین شب تولدش خیلی بدحال شد. رنگ و رویش پرید، دهانش کلید شد. ترسیدم بمیرد. با اینکه بچه دومم بود، دست و پایم را گم کردم. نمیدانم مادربزرگش چه داد و چه کارش کرد تا جمع و جور شد و حالش رو به بهبودی گذاشت. آن شب خیلی گریه کردم. برادرم که با مادر آمده بود، گفت: «زشته، خجالت نمیکشی؟ این همه تظاهرات برای این بچه فسقلی؟ خنده داره»
مصطفی عمویی داشت به اسم محسن. روزهای جنگ، آقا محسن داوطلبانه رفت سربازی. در دومین اعزام خبر شهادتش را آوردند. جنازه محسن در ارتفاعات جامانده بود. مصطفی موقع شهادت عمویش دو ساله بود. بعدها عمو شد اسطوره مصطفی. به خودش میبالید که عمویش جز شهداست.
انتهای پیام/