سرودههای بانوی شاعر هندوستانی به ایران رسید/ چراغ روشن زبان فارسی در شبهقاره
مجموعه سرودههای سیده بلقیس حسینی، شاعر فارسیزبان هندوستانی، در مجموعهای با عنوان «در انتظار جمعه آخر» منتشر شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مجموعه سرودههای سیده بلقیس حسینی، از شاعران فارسیگوی هندوستانی، با عنوان «در انتظار جمعه آخر» بهتازگی از سوی مؤسسه فرهنگی شاعران پارسیزبان منتشر شد و در دسترس علاقهمندان به شعر قرار گرفت.
این چهارمین مجموعه از شاعران فارسیزبان هندوستان است که مؤسسه فرهنگی شاعران پارسیزبان منتشر میکند. علیرضا قزوه، شاعر و وابسته فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی در دهلینو، در مقدمهای که بر این اثر نوشته، به اهمیت سرودههای فارسی حسینی اشاره کرده و نوشته است: در روزگاری که تقریباً از جماعت شاعران زن در هندوستان کسی نمانده است تا به زبان شیرین فارسی شعر بگوید، حضور این بانوی ارجمند و چندتن از شاگردانش در این عرصه، نوید آن را میدهد که بهزودی بانوان شاعر پارسیسرای هند نیز یکی پس از دیگری قد بکشند و از گرد راه برسند و کمکم حال و روز زبان فارسی و شعر فارسی را خوش و خوشتر کنند.
سرکار خانم سیده بلقیس فاطمه حسینی در منش و رفتار - و تا حدودی در گفتار- مرا بهشدّت یاد خانم طاهره صفارزاده میاندازد. بانویی که تمام عیار مروت و مردانگی را یکجا داشت و از جنس نور و قرآن بود. خدایش بیامرزاد.
حسینی سالها به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای هند پرداخته است. سرودههای او در قالبهای نو و کلاسیک در موضوعات مختلف اجتماعی، آیینی و ... است. سروده ذیل نمونهای از اشعار حسینی است:
سالهاست که در انتظار تو
در منجنیق شام و سحر
لحظهلحظه
چرخانده میشوم
گاهی سر کوه سپید و طلایی
و گاهی در چاه عمیق سیاهی
انداخته میشوم
خرد خیره
و نادان خندان
من صبور و پشیمان
در خط باریک و درشت
نوشتههای تقدیر را
میخوانم
گاه از مزبله فریب
سگ مردار را میخورم
گاه از قاشق طلایی
حق حقدار را
میخورم
گاه ریسمان قناعت را گرفته
سوی مولد میروم
در امید خوشبختی
حسرت!
حسرتم نیز نامراد ماند
مرگ مفاجات
وصال ! وصال!
حالا فهمیدم
مرگ تلخی
نتیجه شیرین آزمایش سالها است
که در منجنیق شام و سحر
از دو دست ساعت
چرخانده میشدم
***
سروده ذیل نیز نمونهای از اشعار حسینی در قالب کلاسیک است:
روی زیبای تو بر فرش زمین میبینم
شعش نور تو تا عرش برین میبینم
بهر تسلیم غبارم ز هوا شد به زمین
این چه هنگامه که من نور جبین میبینم
چشم زیبای تو را دیدم با تار نگاه
نه هراسی نه شکستی نه حزین میبینم
چشم در چشم منت بود و پیامی میداد
عمر جاوید در این فتح مبین میبینم
کرد پنهان لب خشکیده خود را از من
حسرتم ماند که آن درّ ثمین میبینم
بر تلی زینب کبری به تماشا برخاست
شمر ملعون را با خنجر کین میبینم
رفت موسی به سوی طور خدا را بیند
تاب نظّاره نمانده است و چنین میبینم
انتهای پیام/