طباطبایی در ساماندهی اندیشه ایرانشهری ناتوان است
اندیشه ایرانشهری دچار ابهامات مختلفی است که ادعاهای پشت آن به استنادهای محکم و همه جانبهای متصل نیست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، سید جواد طباطبایی که مدتهاست با پروژه تأملی درباره ایران و طرح بحث نظریه انحطاط در فضای اندیشه سیاسی جامعه ایرانی شناخته شده است، در طول یک دهه گذشته با پیگیری بحث ایرانشهری و صورتبندی تاریخ و میراث فرهنگ ایرانی ذیل این مفهوم درصدد است به الگوی خاصی در نظریه تاریخی ایران دست یابد. طباطبایی که معمولاً با ادبیات بعضاً تندی به نقد برخی از آرا و افراد شهیر و اثرگذار در حوزه علوم انسانی و فضای علمی و تاریخ معاصر ایران میپردازد، اخیراً کتاب "ملت، دولت و حکومت قانون" را در امتداد پروژه تأملی درباره ایران به رشته تحریر درآورده و ضمن ایضاح بیشتر نظریه ایرانشهری و تبیین آنچه معنا و میراث انقلاب مشروطه است به انتقادهای تندی نسبت به برخی از متفکران چند دهه گذشته کشور پرداخته است. برای تبیین مدعیات اثر اخیر طباطبایی و ارزیابی و آسیبشناسی انتقادی آن به گفتوگو با حجت الاسلام دکتر رضا غلامی، رئیس شورای سیاستگذاری مجمع عالی علوم انسانی نشستیم که بخش دوم این گفتوگو را میخوانید.
*آقای طباطبایی با اعتقاد به اینکه دین، علی الخصوص در ایران، امری فرهنگی است و تحققی فرهنگی دارد لذا نگاه ایدئولوژیک به آن که منجر به اصالت و برتری دین نسبت به سایر امور و شوون اجتماعی میشود، معماری حیات انسان ایرانی را آشفته میسازد، می نویسد: "ایرانیان دین را امری جدا از دیگر شوون حیات اجتماعی یعنی فرهنگ نمیدانستند. ایدئولوژیکی کردن دین از این حیث در دوران جدید ممکن شده است که دیانت از فرهنگ، در معنای کهنِ ایرانشهری، جدا و به امری تعیین کننده در عناصر درون فرهنگ تبدیل شده است. در ایران امر تعیین کننده، فرهنگ است که هر یک از عناصر آن از جمله دین به جای خویش نیکوست."(ص282) نظر شما در این خصوص چیست؟
باید قبول کرد که بر خلاف رویکرد سکولار به دین که دین را جزئی از پیکره فرهنگ در نظر میگیرد، در جامعه دینی، هیچ چیزی به ویژه آنچه از آن به عنوان فرهنگ صحبت میکنیم از قلمرو دین بالمعنی الاعم خارج نیست. البته ممکن است خارج از قلمرو دین چیزهایی باشد اما جامعه دینی به آن همواره به چشم غریبه نگاه میکند.
علت این را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین، در بنیادیترین لایه فکری انسان یعنی باورها شکل میگیرد و باور وقتی باور به معنای دقیق کلمه است، همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد. بنابراین نمیتوان مجموعه باورهایی داشت اما گفت این باورها تنها در یک منطقه از فکر و به تبع آن در عمل انسان اثرگذار است. از این جهت، دین در جامعه دینی بخشی از فرهنگ نیست بلکه همه فرهنگ است.
البته من با این نظر آقای طباطبایی که تحقق دین را تحقق فرهنگی تلقی میکنند موافقم لکن معتقدم فرهنگ در جامعه جدای از سیاست و اقتصاد نیست بلکه هم سیاست و هم افتصاد در بطن فرهنگ قرار دارند؛ در اینصورت حضور دین در سیاست و اقتصاد حضوری کاملاً طبیعی است و نباید به آن برچسب ایدئولوژیک زد. از طرف دیگر، به نظر میرسد نظرات طباطبایی درباره ایدئولوژی به شدت متأثر از نگاههای چپ مارکسیستی است.
البته همانطور که اشاره کردم، خود طباطبایی در این کتاب به رغم انتقاد صریحی که به ایدئولوژیک شدن دین یا سیاست دارد، در نقاط مختلف کتاب به مسائل نگاه ایدئولوژیک دارد. با این حال من میخواهم عرض کنم که زندگی انسان فراتر از کلیگوییهای انتزاعی است و لذا تابع مجموعهای از بایدها و نبایدهایی است که از دل جهانبینی انسان متولد میشود و این بایدها و نبایدها را میتوان مسامحتاً ایدئولوژی نامید. در اینصورت ایدئولوژی را میتوان به ایدئولوژی برخاسته از عقلانیت و ایدئولوژی برخاسته از خودکامگی تقسیم کرد و توجه داشت که ایدئولوژیای که برخاسته از عقلانیت است نه تنها مذموم نیست بلکه لازمه حیات مدنی است.
آیا شما با نگاه سید جواد طباطبایی که معتقد است ایران در هنگامهای که سنت قدمایی تصلب یافته بود و مدتها از صفویه تا پیش از مشروطه در قرون وسطای خویش قرار داشت و با مشروطیت توانست در آستانه تجددِ خاص خودش قرار گرفته و دیگر بازگشت به عقب امکان پذیر نیست لذا باید در چنین وضعی، مفاهیم قدیم نصوص سه گانه ایرانی(اندیشه ایرانشهری، اسلام و فلسفه یونانی) در افق جدید، بازخوانی و معنا یابی بشوند، موافقید؟
من معتقدم اگر فرضاً بخواهیم برای ایران رنسانی در نظر بگیریم، مبدأ این رنسانس صفویه است. صفویه از چند جهت در ایران نقش سرنوشت ساز دارد. یکی از آن جهت که ایران را از چند پارگی و ملوک الطوایفی نجات داد و برای اولین بار مراتبی از نظم دولت- ملت را در این سرزمین برقرار کرد.
البته نظم دولت- ملت در صفویه یک نظم مدرن نیست و خیلی از مشخصههای دولت- ملت مدرن را ندارد اما کار صفویه نطفه امر ملی را در ایران خلق میکند. دیگر اینکه صفویه با درک دلدادگی قدیمی اکثرت مردم ایران به اهل بیت (ع)، مذهب شیعه اثنی عشری را به عنوان مذهب رسمی ایران معرفی میکند و از این طریق، نه تنها مرز فرهنگی ایران و عثمانی پررنگ میشود بلکه فرهنگ به علاوه فقه پویای شیعی به قوه محرکه مردم ایران تبدیل میشود.
کار دیگر صفویه، برگرداندن خودباوری تمدنی به ایرانیان و زمینه سازی برای احیاء تمدن ایرانی- اسلامی در ایران است. ظهور نشانههای باشکوه تمدنی ایرانیان در عصر صفویه، هم زمان است با شکل گیری رنسانس در غرب. به بیان دیگر، زمانیکه غربیها در بین قرون وسطی و رنسانس در بلاتکلیفی به سر میبرند و سایه قرون وسطی هنوز بر سر غرب است، ایران صفوی در مسیر اوج گیری تمدنی قرار دارد.
اگر خط تمدنی صفویه در افشاریه، زندیه و سپس قاجاریه در هم شکسته نمیشد، ما حتماً در قرن 18 میلادی از حیث صنعت و اقتصاد از غربیها جلوتر بودیم. البته آقای طباطبایی مبدأ شکل گیری امر ملی را در دوران هخامنشی جستجو میکنند لکن من معتقدم دوران هخامنشی یک تاریخ مدون و مطمئن ندارد و بخش زیادی از آنچه امروز درباره این دوره گفته میشود آمیخته با تخیل است.
من با کلیت اندیشه ایرانشهری مخالف نیستم اما معتقدم به سختی بتوان اندیشه ایرانشهری را مبتنی بر تاریخ ایران باستان سامان داد و آقای طباطبایی هم در این زمینه موفق نبوده و تصور کرده است با طرح یکسری کلیات مبهم و اثبات نشده میتوان اندیشه ایرانشهری را زنده کرد. درباره مشروطه و اهمیت فوق العاده آن برای ایران حرف بسیار است. مشروطه واقعاً مهم و تعیین کننده است اما نظرات طباطبایی درباره مشروطه توأم با اغراق و ندیدن خیلی از واقعیتهاست.
جنبش مشروطه با قیام علما و مطالبه تأسیس عدالتخانه آغاز شد و آمد تا استبدادِ در هم آمیخته با استعمار در ایران مهار شود اما باید قبول کرد که پیوند استبداد و استعمار اجازه به سرانجام رسیدن جنبش مشروطه را نداد و بر خلاف نظر آقای طباطبایی، با سلطنت رضا خان، ایران به ماقبل مشروطه برگشت. البته آقای طباطبایی اصرار دارد که بگوید این اتفاق نیفتاد اما هزاران سند وجود دارد که سلطنت رضا خان در ایران بدتر از سلطنت قاجارها بود و قانون و حکومت قانون در ایران برای رضاخان و سیستم رضاخانی به جز یک ظاهر، هیچ ارزشی نداشت. ما نباید به ظواهر دل خوش کنیم. قانون وحکومت قانون زمانی ارزشمند است که بتواند استبداد و استعمار را توأمان مهار کند و این اتفاق در ایران نیفتاد.
*مؤلف کتاب ملت، دولت و حکومت قانون، نیروهای درگیر در صحنه مشروطیت ایران را اعم از روشنفکران نسل نخست(ملکم خان و...) و طیف علمایی که در مبنای قدمایی بودند(نظیر شیخ فضل الله و آخوند خراسانی و...) میداند و با تعریضی به فهم و نسبت شیخ فضل الله درخصوص مشروطیت، مینویسد: "اینکه شیخ مینویسد اگر منظور از مشروطیت، حفظ شرع بود چرا اجازه ندادند مشروعه به مشروطه اضافه بشود؟... حفظ شرع، به عنوان غایت دولتهای ملی، تالیهای فاسد بسیاری دارد که شیخ از تاریخ آن در اروپا چیزی نمیدانست و گمان میکرد بهترین راه حفظ شرع تبدیل آن به هدف مجلس است. اگر درست فهمیده شود در کشورهایی چون ایران، حفظ شرع بطور تاریخی از راه حفظ کثرت و تنوع امکان پذیر شده بود نه با جعل داستان و بزرگ کردن خطر الحاد. بحث شیخ در حد بسیار ابتدایی، سیاسی است."(ص259) نظر شما در این خصوص چیست؟
همانطور که قبلاً هم عرض کردم، آقای طباطبایی برداشتی تک ضلعی از مشروطه دارد و جالب اینکه توقع دارد مخاطبانش برداشت او را به عنوان تنها برداشت درست از مشروطه قبول کنند. طباطبایی هرکجا از مشروطه را دوست دارد انتخاب میکند و آنقدر آن را بزرگ میکند که کل مشروطه را در بر بگیرد.
مشروطه یک واقعه چندضلعی با دهها نقطه نامتقارن است که برای قضاوت کردن درباره آن باید خیلی از این نقاط را شناخت و برای تعارضاتشان توضیح داشت. یکی از چیزهایی که روشنفکرانی مانند طباطبایی به آن توجه ندارند، تلقی عامه مردم روزگار مشروطه از مشروطه است. فکر نمیکنم از نظر طباطبایی مشروطه صرفاً برای خواص جامعه است و تلقی و خواست مردم اهمیتی ندارد!
طباطبایی توجهی به درک مردم زمان مشروطه از مشروطه ندارد
از طرف دیگر، ایرادی ندارد که برای فهم تلقی مردم به آثار روشنفکران مراجعه کنیم اما علما به دلیل ارتباط تنگاتنگی که با توده مردم دارند، برای روایت و پیگیری تلقی مردم از مشروطه سزاوارترند. به نظر من، نقدهای آقای طباطبایی به میرزا ملکم خان خیلی حائز اهمیت نیست چراکه در جاهایی از کتاب، خود طباطبایی درست مانند میرزا ملکم خان صحبت میکند و تفاوت چندنی با او ندارد؛ و اما قضاوتهای بغض آلود و تحریف آمیز طباطبایی درباره شیخ فضل الله نوری مطلبی نیست که بتوان نسبت به آن بیتفاوت بود.
طباطبایی برای تحلیل نظرات شیخ فضل الله نیازی نمیبیند که به مجموع نظرات شیخ و علل واقعی تطورات آن توجه کند لذا به صورت گزینشی بخشی از نظرات شیخ را بدون شرح اتمسفری که شیخ در آن چنین نظری ابراز کرده است را مبنای قضاوت خود درباره او در نظر میگیرد. من نمیخواهم بگویم که هر آنچه شیخ فضل الله نوری درباره مشروطه درک کرده بود صحیح است یا صفر تا صد رفتارهای او قابل دفاع است اما میخواهم بگویم که شیخ فضل الله نوری دینداری بود که بیش از همه دغدغه ایران داشت و عمق مشروطه را بهتر از خیلیها چه روشنفکران و چه علما درک کرده بود چنانچه این واقعیت چند سال بعد از شهادت او هویدا شد و خیلی از مشروطه خواهان مخالف شیخ را هم به اعتراف در این زمینه واداشت.
من ابایی از گفتن این مطلب ندارم که اغلب علمای موافق مشروطه مانند مرحوم آخوند خراسانی یا مرحوم میرزای نائینی در حد شیخ فضل الله نوری مشروطه را درک نکرده بودند. حرف شیخ این بود که اولاً این مشروطه با هدف اولیه و اصیل آن یعنی تأسیس عدالتخانه مغایرت دارد؛ اگر مردم اهمیتی دارند، این مردم برای منظور دیگری قیام کردند. ثانیاً، مشروطه خواهی به ابزاری عوام فریبانه برای به حاشیه راندن دین از صحنه زندگی فردی و جمعی ایرانیان و همچنین بیشتر باز کردن پای استعمار به تمامی مقدرات این ملت تبدیل شده است.
از این منظر، تداوم سلطنت برای شیخ فضل الله نوری به مشروطهای با این مشخصات ترجیح داشت هرچند شیخ فضل الله نوری مانند خیلی از علماء، پیشرفت ایران و تحقق عدالت را با اسبتداد قابل جمع نمیدانست. شیخ در لوایح ایام تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم (س) تصریح دارد که «انگیزهاش از برافراشتن درفش عدالتخواهی در صدر مشروطه تغییر رژیم خودکامگی و محدود ساختن اختیارات شاه و دولت توسط نمایندگان مردم بوده است.»
درباره قانون اساسی، داشتند ترجمه قانون اساسی بلژیک و فرانسه را به عنوان قانون اساسی ایران جا میزدند و طبیعی بود شیخ در برابر آن بایستد و الا شیخ با اصل نظام نامه یا قانون اساسی مسألهای نداشت چنانکه در جایی میگوید : «ای برادر! نظام نامه، نظام نامه، نظام نامه، لکن اسلامی، اسلامی، اسلامی، یعنی همان قانون شریعت که هزار و سیصد و اندی است در میان ما هست و جملهای از آن- که به آن، اصلاح مفاسد ما میشود- در مرتبه اجرا نبود، حالا بیاید و به عنوان قانون و اجرا شود.»
این سخن آقای طباطبایی درست است که ساختار یا نظام قانون شرع با نظام حقوق جدید متفاوت است اما توده مردم مسلمان ایران، قانونی میخواستند که اگر هم نظام تازهای پیدا میکند با شریعت اسلامی منطبق باشد و روشن بود که جریان روشنفکری سکولار به این خواسته مردم تن نمیداد. جالب است در شرایطی شیخ فضل الله را مخالف اصل قانون اساسی معرفی میکنند که او پیشنهاد دهنده متمم قانون اساسی برای نظارت فقها بر مصوبات مجلس است و طبیعی است که اگر شیخ با اصل قانون اساسی مخالف بود برای قبولاندن این متمم به آقایان متحمل زحمات فراوان نمیشد.
شناخت طباطبایی از دین و جامعه دینی بسیار اندک است
برای من عجیب است که آقای طباطبایی خود را ملیگرا معرفی می کند و حتی دوست ندارد روشنفکر نامیده شوند اما درباره مهمترین مؤلفههای ملیگرایی جامعه ایرانی یعنی شریعت و استقلال تا این حد بیتوجه است. به نظر من، اینکه طباطیایی می نویسد : «حفظ شرع بطور تاریخی از راه حفظ کثرت و تنوع امکان پذیر شده بود نه با جعل داستان و بزرگ کردن خطر الحاد؛ بحث شیخ در حد بسیار ابتدایی، سیاسی است.» مصداق بارز یاوه بافی است چراکه در عرایض قبلی توضیح دادم، مهمترین ویژگی اسلامِ شیعی، برخورداری آن از شریعت پویاست و این شریعت بر اساس اصل جامعیت و کمال دین، برای تمامی ابعاد حیات فردی و اجتماعی انسان من جمله سیاست، حرف دارد.
حاکمان صفویه با آنکه صوفی بودند، فهمدیدند که با تصوف نمیتوان مدنیت ساخت و لذا با پهن کردن فرش قرمز برای فقهای شیعه و به جان خریدن انواع دشمنیهای درون خانوادگی، فقه پویای شیعه را مبنای حرکت خود در ایران انتخاب کردند و اتفاقاً باید بخش مهمی از موفقیت صفویه را مرهون همراهی فقهای شیعه با آنها دانست.
مجبورم این واقعیت را بیان کنم که آشنایی طباطبایی با شاکله دین و جامعه دینی بسیار اندک است و او وقتی وارد مباحثی مانند فقه میشود، این ناآشنایی و خام اندیشی خود را کاملاً نشان میدهد. او متوجه نیست که شریعت اسلامی نمیتواند در حق و باطل متکثر و متنوع باشد و این تکثر و تنوع با فلسفه وجودی آن مغایرت دارد.
اینکه طباطبایی در جایی از کتاب مینویسد «گرایش ایرانیان به عرفان عاشقانه که ادب فارسی مهمترین محمل آن به شمار میرفت موجب شد نوعی تساهل و مدارای دینی و آئینی در ایرانیان به وجود بیاید» چیزی جز توهمات آقای طباطبایی نیست. اولاً، عرفانی که طباطبایی از آن صحبت میکند، ربطی به توده مردم ندارد و اصولاً توده مردم قادر به درک الفبای سیر و سلوک عرفانی نیستند و ثانیاً، آنچه عرفا با بیان جمله الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق مدنظر دارند ارتباطی با شریعت یا قانون الهی ندارد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/