نگاهی به رمان " آرتیست": ترکیب یا مخلوط؟ مسئله این است


نگاهی به رمان " آرتیست": ترکیب یا مخلوط؟ مسئله این است

سعید تشکری در آثار خود خواننده را به خوبی متقاعد می کند که آگاهی و تسلط لازم را بر موضوع ترکیب دارد و جای بحثی در این زمینه باقی نمی‌گذارد.

خبرگزاری تسنیم، عبدالرضا فریدزاده

  در یکی از درس‌های کتاب "علوم" سال سوّم ابتدایی زمان ما دو شکل بودند، که برای همیشه در ذهن من جای گرفتند وبرایم تبدیل به بزرگ‌ترین درس هنر زندگی و زندگی هنری شدند. در یک شکل مقداری نمک و مقداری بُراده‌ آهن مخلوط شده بودند که دستی با یک آهن‌ربا براده‌ها را جذب کرده و نمک بر جای مانده بود. در توضیح این شکل نوشته شده بود: در این‌جا براده‌ی آهن و نمک "مخلوط" شده‌اند و با کمک آهن‌ربا دو عنصر سازنده‌ آن مخلوط به‌آسانی جدا می‌شوند، بی آنکه ماهیتشان تغییری کرده باشد.

در شکل بعدی قطعه‌ای آهن زنگ‌زده دیده می‌شد و در توضیحش آمده بود: آهن و اکسیژن هوا ترکیب شده‌اند و دو عنصر تشکیل‌دهنده‌ این ترکیب ماهیت خود را از دست داده‌اند و در ترکیب با هم ماهیت سومی ساخته‌اند که "اکسید آهن" نام دارد، و دیگر نمی‌توان دو عنصر نخست یعنی آهن و اکسیژن را جدا نمود.
از آن درس و شکل‌هایش در طول زندگی بسیار چیزها آموختم بویژه این‌ درس را که :
"در کار هنر، عناصر و اجزاء سازنده‌‌ یک اثر هنری، اگر با هم ترکیب نشده باشند و ماهیت تازه‌ای که همان اثر هنری‌ست به وجود نیاورده باشند، اثر ما لنگ میزند اساسی؛ و در این میان، هریک از عناصرش که با دیگر عناصر آن فقط مخلوط شده و قابل جداسازی باشد، عنصری نامطلوب است و حذف‌‌پذیر،که باید به دورش انداخت."

  سعید تشکری در آثار خود، خواننده را به‌‌خوبی متقاعد می‌کند که آگاهی و تسلط لازم را به موضوع "ترکیب" دارد و جای بحثی در این زمینه باقی نمی‌گذارد.

در مورد نوشته‌های این نویسنده‌ پرکارمان بحث و فحص و تدقیق و تامل از آن‌جا آغاز می‌شود که وی پس از ایجاد  ترکیب بهنجار و بی‌نقص عناصر و اجزای نوشته‌هایش در شیوه‌ اصلی خود یعنی "واقع‌گرایی = رئالیسم"، به ترکیب رئالیسم خود با انواع شیوه‌های دیگر نوشتاری نیز دست می‌یازد و در این مورد تا حدّ امکان و بی هیچ امساکی پیش می‌رود.

  اگر خواننده‌ سعید تشکری تازه به خواندن آثارش پرداخته باشد، دو حسّ مجزّا اما مرتبط از همان نخستین اثر به او دست خواهد داد :
حسّ یکم : چه اصراری دارد این نوبسنده بر ترکیب شیوه‌ رئالیستی خود با شیوه‌هایی چون رمانتیسم، سورئالیسم، اکسپرسیونیسم، و ... ! آیا قصدش بازی با شیوه‌ها، یا بازنمایی آگاهی و دانش خود در انواع مکاتب و شیوه‌‌هاست، و یا ... ؟

خواننده حق دارد! آخر از بس دیده است که طیفی از نویسنده‌ها بجای "خلق" اثر به "تولید" اثر می‌پردازند و برای تزیین تولیداتشان و شیک و جذاب کردن آن‌ها به بازی - بازی با مکاتب و شیوه‌های نوشتاری (بی که به ذات و ماهیت و چیستی وچرایی آن‌ها واقف باشند) می‌پردازند، خود به خود کنجکاو می‌شود که سعید تشکری هم آیا از همان طیف است یا خیر؟

حسُ دوم :
این حس پس از آن در خواننده ایجاد می‌شود که چند اثر سعید را خوانده و مطمئن شده است که نه، این روش "ترکیب شیوه‌ها" که او در آثارش پیش گرفته، از سنخ و جنس "بازی - بازی" نیست، یا به عبارت دیگر، نویسندگی این نویسنده از جنس "خلق" است و نسبتی با "تولید" ندارد، و در پروسه‌ خلق کردن است که اقتضائات و ضروریاتی هم‌‌زمان  تکنیکی و اندیشگی، ترکیب شیوه‌ها را در اثرش ایجاب می‌کنند. اکنون خواننده را چیزی دیگر شگفت‌زده می‌کند: شهامت و اعتماد به نفسی که تشکری در این‌گونه ترکیب‌سازی از خود بروز می‌دهد؛ شهامت و اعتماد به نفسی که گاه موجب عصبانیت هم می‌شود! 

بیایید اصلاً خواننده‌ فرضی را رها کنیم و بپردازیم به چگونگی این حسّ دوم در شخصِ منِ نگارنده، یعنی تجربه‌ شخصی من در خواندن آثار آقای تشکری. این‌طوری بهتر است و مستندتر، و چون تجربه‌‌ای حقیقی‌ست که آن را زیسته‌ام، بهتر هم می‌توانم تبیینش کنم :

منشاء عصبانیت من از اعتماد به نفس و شهامت این نویسنده در "ترکیب" شیوه‌های نوشتاری، هراس من بود تا وقتی که پنجمین و ششمین رمان او را می‌خواندم. این هراس در مقاطعی از رمان‌هایش به من دست می‌داد که اثر،  روال و روند خود را به درستی طی می‌کرد و می‌اندیشیدم که اگر پای شیوه‌ای دیگر را به میان بکشد، شاید اخلالی در آن روند و روال ایجاد شود و قصه از جنبه‌ تکنیکی لطمه ببیند.

در ذهن خود خطاب به او می‌گفتم: برادر نویسنده، کار که خوب و روان و گرم و  گیرا دارد پیش می‌رود، چه اصراری‌ست حالا، که سر راهش پیچش و خَمِش ایجاد کنی؟! بابا بگذر از خیرش، کار خودت را ضایع نکن!! و زمانی که به حرف‌های ذهنی من گوش نمی‌کرد و ناگزیر در جریان پیچشی تازه در ترکیب شیوه‌ خویش قرارم می‌داد، به بیهوده بودن هراسم واقف می‌شدم چرا که همان پیچش تکنیکی هراس‌انگیز ناگاه منظری وسیع‌تر و عمیق‌تر را پیش چشمم می‌نهاد. نفسی راحت می‌کشیدم و با خود می‌اندیشیدم که حیف نبود واقعاً که این پیچشِ‬‏: ترکیبی را حذف می‌کرد و منِ خواننده را با ابعاد و منظرهای تازه‌ای از شخصیت‌ها و موقعیت و رویداد اثر مواجه نمی‌کرد؟! آقا، برادر نویسنده، دستت بی بلا، ممنون!!

رفته رفته در خوانش آثار بعدی این نویسنده یاد گرفتم که دیگر از ریسک‌ها و ریسک‌پذیری‌های او در زمینه‌ ترکیب شیوه‌ها و تکنیک‌های نوشتاری هراس به خود راه ندهم چرا که مطمئن شده بودم او از پس ریسک‌های خود به‌خوبی برمی‌آید. از آن پس همین فارغ شدنم از هراس مورد اشاره،  سبب لذت بیشتر من از آثارش شد تا جایی که یک بار دیگر برگشتم و آثار قبلی‌اش را که خوانده بودم، بازخوانی کردم.

در این بازخوانی دریافتم که "تشکری" نویسنده‌ای زیرک و بسی هوشمند است در انتخاب شگردها و تکنیک‌های هر شیوه‌ نوشتاری و چگونگی ترکیب آن‌ها به طرزی که آن‌همه، بسیار وظیفه‌مندانه، در خدمت پویایی و سرزندگی اثرش درآیند. به عبارت دیگر، ترکیب‌سازی او منفعلانه نه، که بسیار فعالانه‌اند. یکی دو تکنیک سورئالیستی و دو سه تکنیک اکسپرسیونیستی و تکنیکی رمانتیک و عناصر و شگردهایی دیگر از شیوه‌های دیگر، که ترکیبشان بعید و غریب به نظر می‌رسد، هنگام همنشینی در بخش‌های گونه‌گون اثر او همگون و   همخوان درمی‌آیند و گویی که فرمولی پیش‌ساخته و کشف‌شده داشته‌اند.   

  ... و اما "آرتیست" : در این رمان که خلاف خیلی از آثار قبلی تشکری رنگ و بویی تاریخی و یا مرتبط با تاریخ کهن یا معاصر ندارد و موضوعش کاملاً به‌روز است، ترکیب مورد اشاره و تاکید ما، نمایان‌تر از رمان‌های دیگر اوست و ریسک‌پذیری نویسنده در این زمینه بسیار بیشتر. در خوانش آثار پیشینش، چنان‌که گفته آمد، همواره نهایتاً نسبت به ضرورت تلفیق و ترکیب شگردها و شیوه‌ها متقاعد می‌شدم و خشنود. در خوانش اثر اخیر، دیگر "قلق" نویسنده دستم آمده، و هراسم نیز از این‌که مبادا پیچش‌ها و پروازهای ترکیبی‌اش در جایی از اثر موجب آسیب به آن شود، زایل شده بود و با اعتماد و باور مستحکم‌تری به برآمدن او از پس ریسک‌هاش کتاب را خواندم. یک بار، دو بار، سه بار، بدون وقفه و فاصله و دریافتم که تجارب ترکیبی وی این‌جا به گونه‌ای از تکامل رسیده‌اند.

همه‌ ما که در هر موضع و موقعیتی (نویسنده، منتقد، خواننده‌ حرفه‌ای، یا ...) اهل قلم به حساب می‌آییم، واقفیم که چقدر دشوار است این که اثر ما بعدی یک نویسنده نسبت به اثر ماقبلی‌اش بالغ‌تر و کامل‌تر باشد. بسیاری از نویسند‌ه‌ها اغلب در آثار مابعدی، بخش‌هایی از یک کار ماقبلی خود را تکرار می‌کنند؛ دسته‌ای حتی به این مرحله هم نمی‌رسند و کارهای مابعدیشان خیلی عقب‌تر از برخی کارهای ماقبلیشان است و ... به هر صورت، کامل بودن اثر آخر نویسنده نسبت به آثار پیشینش سعادتی نیست که به هر کس دست دهد. از دیدگاه منِ نگارنده، آقای تشکری این سعادت را در "آرتیست"ش داشته است، که جای تبریک دارد.

در هیچ حای این اثر احساس نکردم، افراطی در ترکیب شیوه‌ها صورت گرفته باشد و مجموعاً در خوانشم بیش از هرچیز بر این امر تمرکز داشتم که نویسنده چگونه بر بهره‌گیری از هر پیچش ترکیبی برای اعتلای فصل یا بخش بعدی متن خود به مهارت رسیده است و نیز در انتخاب پیچش‌ها چگونه غریزه و خودآگاهی او به هماهنگی و هم‌گامی رسیده‌اند (و اهل قلم می‌دانند که مفهوم دیگر این هماهنگی، پختگی‌ست).

پختگی نویسنده‌ "آرتیست" سبب شده‌است که گاه در یک بخش دو صفحه‌ای رمان، مجموعه‌ای غنی از پیچش‌های شیوه‌ای، قابل رصد هستند: از کلاسیک به مدرن، از رئالیستیک به رمانتیک، از سورئالیستی به رئالیستی و ...

 اصل اساسی در کاربرد هر تکنیکی در هر اثر ادبی یا هنری، اصل "ضرورت" است. هر عنصر و هر عمل تکنیکی، من‌جمله آنچه در مورد ترکیبات سعید تشکری آوردیم، چنانچه برخاسته از ضرورتی فنّی واندیشگی _ به‌طور هم‌زمان _ نباشد، اضافی وحذف‌پذیر است و اثر را از ریل منطقی خود خارج خواهد ساخت. برآیند تجارب پیشین نویسنده در این زمینه، در "آرتیست" او به‌خوبی خود را بروز داده است و فی‌المثل اگر در یک فصل رمان، راوی یک بار از اول‌شخص (راوی کلّی و فراگیر متن ، از نوع "من - روایت") به سوم‌شخص، و بار دیگر از سوم‌‌شخص به دانای کل تغییر می‌یابد و در عین حال روایت رئالیستی به روایت سورئالیستی تبدیل می‌شود، با هیچ‌گونه منطق مخالفی نمی‌توان ضرورت این تغییرات و تبدیلات را منتفی نمود. اصل ضرورت، بیش از هر قاعده و قانون دیگری موجب انسجام اثر ادبی یا هنری خواهد شد، و این امری‌ست که در "آرتیست" خوشبختانه به‌خوبی تحقق یافته است. 

  وجوهی را که تا این‌جا به آن‌ها پرداختیم، مواردی دیگر در رمان "آرتیست"، طراوت و گیرایی می‌بخشند، که مهم‌ترینشان عبارتند از: زبان متن، تعلیق‌های مناسب، موضوع اثر، ساختمان خاص و متفاوت اثر.

زبان فراگیر رمان، زبان محاوره است که در تلفیق با موضوع روزآمد آن، راوی (نویسنده) را به مخاطب خود بسبار نزدیک می‌کند بویژه که طنز خَفیِ شیرینی نیز  چاشنی آن شده، که کاربردی خاص دارد.

مضمون قصه، گرفتار آمدن راوی در دام دو طیف تبهکار اقتصادی‌ست. در این گرفتاری، کنجکاوی راوی درمورد روابط این باندها، و همچنین طمع وی پس از سال‌ها مشقّت و تنگنای مالی، و ضعفی که در برابر پیشنهاد کلان مالی یکی از باندها در ازای نوشتن کتابی سفارشی از خود نشان می‌دهد، بی‌اثر نیست. او نویسنده‌ قانعی‌ست و با قناعت و اعتقادش سر می‌کند و طمعش هم طمع کوچکی‌ست.

آرزوی نهایی و بزرگش این است که به جای دفتر کاری دو در سه، دفتری داشته باشد با متراژی اندکی بیشتر، که گنبد مرقد امام هشتم ( ع ) در منظرش باشد، و او از این متظره انرژی و انگیزه بگیرد برای نگارش قصه‌هایس. هرچه تماس‌های او با باندها بیشتر می‌شود، وضعیت اقتصادی موجود و روابط رانتی عجیب و غریب، دیدگاهش را به نگرشی فلسفی‌تر _  از نوع ابزورد _  تبدیل کرده و به همین نسبت لحن محاوره‌ای او طنزآمیزتر می‌شود و رفته رفته از شیرینی به تلخی می‌گراید و پیوند عاطفی مخاطب و نویسنده را  محکم‌تر می‌نماید.

این طنز، با عناصری دیگر تقویت می‌گردد: اول با قواعد و درس‌های نویسندگی که در آغاز فصول آمده‌اند و عمل دقیق نویسنده به آن‌ها، او را در تضاد و تناقض بیشتری با واقعیات و شرایط جامعه قرار می‌دهد و نتیجه آن‌که برای نوشتن این شرایط مضحکه‌آمیز باید ادبیات و قواعد ادبی دیگری پی‌ریزی شود ( رسیدن به این نتیجه به عهده‌ خواننده نهاده شده است !).

دوم قوانینی از  رساله‌ "پولوس کبیر" که ابتدا وصله‌ای ناجور به نظر می‌رسد اما برخورد طنزآمیز نویسنده با آن، لایه و عمقی دیگر به طنازی رندانه‌اش می‌افزاید و نیز بُعدی تقدّسی، که مصداق بیرونی خود را به خواننده‌ هشیار، به‌خوبی و آشکارا، می‌نمایاند. 

سوم قواعدی از ورزش رزمی "نینجوتسو" که آن‌ها هم در آغاز فصول ذکر می‌شوند. طنز این قسمت در آن است که نویستده کلّاً سه ماه است برای رسیدن به آرامش و غلبه بر اضطراباتش به این ورزش روی آورده، قواعدش را حفظ است، اما در نخستین مواجهه با افراد یکی از باندها نمی‌تواند از قواعد اولیه‌اش هم استفاده کند زیرا ان افراد بیش از یک سال است که دراین ورزش رزمی تعلیم دیده‌اند!

ناهمگونی‌های عجیب موجود در این سه مورد، زمینه‌ نوعی مضحکه‌ کم‌نظیر "ابزوردی" را فراهم می‌آورند که از امتیازات برجسته‌ رمان "آرتیست" به شمار می‌آید و رابطه‌ای صمیمانه میان نویسنده و خواننده‌ اثر برقرار می‌سازد.

در ایجاد "تعلیق"هایی که هم‌زمان می‌توانند "گره‌افکنی" نیز به شمار آیند، سعید تشکری در آثارش من‌جمله همین اثر مورد بحث دستی قوی دارد: تعلیق‌هایی کارآمد که از پس وظیفه‌"کشش‌زایی" خود به‌درستی برمی‌آیند و ساختمان اثر نیز به نوبه‌ خود در عین نظر داشتن به ساختمانی ظاهراً معمول و کلاسیک،  ساختاری غیر کلاسیک و مدرن را در منظر نهایی خود دارد. اما ذهن ناآرام و نوجوی سعید تشکری به مدرن بودن قناعت نمی کند و به گونه‌ای "آنارشیسم" مثبت روی می‌آورد، که هدفش نه به‌هم‌ریختن ادبیات، که به‌هم‌ریختن قواعد دست و پاگیر ادبی‌ست، با جایگزین کردن قواعدی کارآمدتر، که البته تضمینی هم برای تثبیت آن‌ها وجود ندارد، و این به عبارتی همان "پست‌مدرنیسم" است که نشانه‌هایش در هرآنچه تا این‌جا در مورد "آرتیست" وی گفتیم، آشکارا مشهود است : پست‌مدرنیسمی که راه را بر هر خلّاقیت مابعد خود نیز می‌گشاید.

در تمام آثار قیلی این نویسنده رگه‌ها و مولفه‌هایی پست‌مدرنیستی با رنگ و رویی نهان‌تر قابل رصدند، و در این اثر اخیرش با رنگ و نمودی بس بارزتر. در عین حال پست‌مدرنیسم نویسنده در این اثر جذاب، به رسم معمول برخی از نویسندگان و هنرمندان، میانه و نسبتی با "اجق - وجق" ندارد،معتدل است و کارآمد، به نوعی "بومی‌سازی" شده است و به همین دلیل هم قابلیت الگو شدن بویژه برای جوان‌ترهای نوجو خواهد داشت.
امیدوارم در مجالی دیگر بتوانم نوشتاری داشته باشم با عنوان "جستجوی مولّفه‌های پست‌مدرنیسم در رمان آرتیست".

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران