روایت جنگ از یک سنگر عراقی
پرستو علیعسگرنجاد در یادداشتی درباره کتاب «نقل گیتی» مینویسد: قلم محمد خسرویراد، شاید به مدد همان۲۵ تجربۀ پیشین و شاید به پشتوانۀ عمری که در راه ادبیات دفاع مقدس گذشته، صیقلخورده و خواناست.
خبرگزاری تسنیم، پرستو علیعسگرنجاد:
آثار و آسیبهای جنگ بهمثابۀ یک رویداد عظیم با ابعاد مختلف اجتماعی فرهنگی، همواره دستمایهای قوی برای خلق آثار هنری بهویژه در ساحت ادبیات بودهاند. روایتهای جنگ آنگاه که پا را از دایرۀ روایت صرف و مستندنگاری محض بیرون میگذارند و به درگیریهای ذهنی و چالشهای روانی افراد حاضر در جنگ میپردازند، جنبۀ داستانیتری پیدا میکنند. این درست همانچیزی است که امروز، پس از گذر نزدیک به سه دهه از پایان جنگ و تولید هزاران اثر هنری با محتوای جنگ، بیش از هر چیز به آن نیازمندیم؛ درست شبیه چیزی که در «نقل گیتی» اتفاق افتاده است.
محمد خسرویراد نام تازهای در عرصۀ ادبیات دفاع مقدس ایران نیست. او پیش از رمان «نقل گیتی»، 25 مجموعه داستان و مستند و زندگینامهنوشت را به رشتۀ تحریر درآورده است که اگر نگوییم همه، قریب به اتفاقشان پیرامون دفاع مقدساند. این نویسندۀ کهنهکار مشهدی اما، در رمان تازهاش، به سراغ ایدۀ درخشانی رفته که به خودی خود، جذاب و تأملبرانگیز است: بازخوانی جنگ از زبان یک مجاهد عراقی.
کم نبودند عراقیهای روشنضمیری که در طول هشتسال جنگ ایران و عراق، به ناحق بودن رژیم بعث صدّام پی بردند و از آن جدا شدند. اینان چون از شرّ استخبارات و نیروهای امنیتی رژیم صدّام در امان نبودند، غالباً به ایران پناه میآوردند و بسیاریشان برای جبران مافات، به سنگر رزمندگان ایرانی میپیوستند و «مجاهد» نام میگرفتند. «سهیل علاوی»، شخصیت اول مرد رمان «نقل گیتی» هم یکی از همین مجاهدهاست. او حالا، پس از 18 سال زندگی در ایران با دختری مشهدی به نام «گیتی درخشان»، تصمیم گرفته به کشور خودش برگردد و مجاور کربلای معلی شود. همین تصمیم، زندگی مشترک او را به مخاطره انداخته است؛ زیرا همسرش راضی به ترک میهن نیست. سرانجام، ایندو تصمیم میگیرند هریک مدتی را در میهنشان، به دور از دیگری بگذراند و در اینمدت، طی مکاتباتی به بازخوانی زندگی و عقایدشان بپردازند. اینمکاتبات که در فصول مجزا از زبان این دو روایت شده، شالودۀ اصلی «نقل گیتی» است.
قلم محمد خسرویراد، شاید به مدد همان25 تجربۀ پیشین و شاید به پشتوانۀ عمری که در راه ادبیات دفاع مقدس گذشته، صیقلخورده و خواناست. زبان و لحن رمان او، بسیار روان و خوشخوان است و بیدستانداز، مخاطب را با خود همراه میکند. جملهبندیهای او یک سر و گردن بالاتر از رمانهای مشابهاند و نشان از وسواس او در انتخاب کلمات دارند. حجم کمتر از 200 صفحهای کتاب هم به مدد او آمده تا سختگیرانه، اختصار را رعایت کند. فصلها درست همانجا که باید، تمام میشوند؛ چنان که گاه سفیدخوانیهای پنهانی در پایان فصول برای او که بخواهد بیشتر بیندیشد، وجود دارد. در عین حال، نویسنده از توصیفهای خوب و صحنهپردازیهای ظریف غافل نشده است. نمونۀ موفق این امر، پرداختن به ماجرای پیرمرد و پیرزنی است که پس از اشغال خرمشهر، خانهشان را ترک نمیکنند. روابط عاشقانۀ این زوج کهنسال و نحوۀ مواجهۀ آنها با زندگی پس از آغاز جنگ و مهمتر و ایدئولوژیکتر از آن، مرگ، از لحظات درخشان این رمان است؛ چنان که بخش مهمی از مکاتبات سهیل و گیتی را به خود اختصاص داده است. شاید این زوج که تا آخرین نفس در کنار هم و به پای هم و وطنِ هم میمانند، الگویی زیبایند مقابل چشم زوج جوانی که با اولین اختلاف جدی در زندگی، تا پلههای محضر طلاق پیش رفتهاند.
اختصار مذکور، در لحظه هم مزیت کتاب است و هم مضرّت آن. گاهی دلمان میخواهد نویسنده حوصلۀ بیشتری به خرج بدهد و بیشتر و دقیقتر برایمان بگوید، اما فصل به سرعت تمام میشود و ما، گاه با سؤالهای بیجواب، تنها میمانیم. در طول رمان، شخصیت دیگری وجود دارد که برخلاف سهیل، یک ایرانی مرزنشین است که در قالب یک عراقی، به رژیم بعث نفوذ کرده است. او رابط و وسیلۀ پیوستن سهیل به سپاه بدر ایران است. ابهامی که نویسنده، تعمدانه در شرح زندگی این شخصیت باقی گذاشته، ابهامی که خود سهیل هم چندینبار به آن اشاره میکند، ابهامی شیرین است. گرچه پاسخ سؤالاتمان را دربارۀ او و «ام آدم»، همسر عراقیاش نمیگیریم، اما از اینبیجوابی لذت میبریم؛ آنگونه که میگوییم: «مگر همواره لازم است سایۀ گرهگشایی تمام و کمال بر رمانی گسترده باشد؟! بگذار گاهی هم از بعضی چیزها، ناگفته و ندانسته رد شویم. مگر زندگی جز این است؟!» اما فارغ از اینابهام بزرگ، با مثالهای دیگری هم در کتاب روبهروییم که آنها دیگر اذیتمان میکنند! مهمترین آنها هم شخصیتی به نام «احمد» است، دیگرمجاهدی که پس از سالها زندگی در ایران، بیاطلاع خانوادهاش، آنها را رها کرده و به عراق بازگشته است. سرنوشت و پایان اینشخصیت در دو سه جملۀ مبهم که ما را تنها به مرگ او میرسانند، خلاصه شده و نمیفهمیم عشق پرشور او چگونه به چنینسفر بیخبر بیبازگشتی انجامیده است؛ چنانکه خانواده و فرزندانش را در مضیقهای شدید برای گذران زندگی انداخته. چه در حد و اندازۀ سؤالاتی که پیرامون چرایی و چند و چون یک شخصیت همچون احمد در ذهنمان شکل میگیرند و چه در قامت عطش جوابداده نشدهای که برای توصیفات بیشتر و پرداختن بیشتر به روایتها داریم؛ ایننقاط کور پس از پایان کتاب در ذهنمان میمانند.
نویسنده در مصاحبهای متذکر شده «نقل گیتی» اولین جلد از یک سهگانه است و او قصد دارد در دو جلد بعدی، به داستان ام آدم و احمد بیشتر بپردازد. گمان میکنم ذکر ایننکته در پیشانینوشت کتاب بسیار ضروری بوده و از آن غفلت شده است. به یقین بسیاری از مخاطبان کتاب از اینحقیقت بیخبرند و بلاتکلیفی برخی از روایتها و شرح برخی از شخصیتها آنها را خواهد آزرد.
نقطۀ درخشان دیگری که دربارۀ «نقل گیتی» وجود دارد، انتخاب شخصیتهای آن است. سهیل بهعنوان ستوانی که مدتی با سرهنگها و درجهداران حزب بعث زیسته و حتی با آنها همراه شده است، ذرهبینی جذاب است برای نمایاندن حقیقتی که آنسوی جبهۀ نبرد، در سنگر عراقیها ناشنیده باقی مانده است. گرچه سهیل بعدتر به سپاه بدر ایران میپیوندد و توّاب میشود، اما در زمان حضور در میان سربازان صدّام، بهشدت حقیقی و جدا از اغراق و تقدسمآبی تصویر میشود. ناباورانه میخوانیم که در جلسهای که سران حزب برای تعیین تکلیف وضعیت آن زوج کهنسال ساکن خرمشهر تشکیل دادهاند، این سهیل است که پیشنهاد کشتن آن دو را میدهد! گرچه با تمام قوا تلاش میکند این اشتباه را جبران و از وقوع فاجعه جلوگیری کند، اما جوّ حاکم بر سنگر بعثیها، اثری را که باید بر او میگذارد. برای مخاطبی که خطکشبهدست منتظر است تا شعارزدگی و کلیشه را در یکاثر دفاع مقدس اندازه بگیرد و عیار صداقت اثر را بسنجد، «نقل گیتی» کتابی است که به راحتی دُم به تله نمیدهد!
مزیت دیگر کتاب این است که اگرچه گفتوگوها در قالب مکالمات مکتوب پستی و الکترونیکی اتفاق افتادهاند، اما به همان فرمت به مخاطب عرضه نشدهاند و به قد و قوارۀ داستان نزدیکترند. پس انتظار مواجهشدن با ساختاری همچون «ازبه» رضا امیرخانی را نداشته باشید! نامهها بیسلام و خداحافظیاند و بیش از آنکه نامه باشند، روایتاند. انگار هرشخصیت حرف خودش را میزند و نگاه خودش را به دیگری میرساند و میرود سراغ نامۀ بعد. سهیل و گیتی، گاه به حرفهای هم واکنش نشان میدهند، اما این گاهها، بسیار اندکاند.
دو صدایی بودن روایت اینکتاب هم از دیگر مؤلفههای موفقیت آن است. پازل روایت با دو راوی برایمان کامل میشود. بخشی از خاطرۀ روز خواستگاری سهیل از گیتی را از پشت پنجرۀ اتاق، از چشم گیتی میبینیم و بخشی دیگر را از زبان سهیل میخوانیم. خسرویراد کوشیده در شخصیتپردازی، تفاوت نگاه زنانه و مردانه را دریابد و آن را در اثرش اعمال کند. نسبتاً هم موفق بوده، اما آنچه از آن غفلت کرده، «لحن» است. لحن گیتی بهعنوان یک دختر مرفه مشهدی با لحن سهیل بهعنوان یک مجاهد عراقیالاصل ساکن ایران هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. هیچ! چنان که همانکلمات و جملاتی که سهیل میگوید، میتوانند بهسادگی در دهان گیتی بنشینند. به نظر میرسد نویسنده برای رسیدن به تمایز ایندو لحن و زیرساختهای شخصیتها که این تمایز را میسر میکنند(سادهتر از هرچیز، تفاوت ملیت و زبان ایندو)، دقت کافی را لحاظ نکرده و به سادهترین شکل ممکن، «به قول ما مشهدیها» و «در زبان شما ایرانیها»، بسنده کرده است.
برای قضاوت نهایی دربارۀ «نقل گیتی» باید تأمل کرد. پیش از انتشار دوجلد دیگر از این سهگانه و مشخص شدن سرنوشت شخصیتهای درمهمانده، نمیتوان به قطعیت سخنی گفت. تا همینجا اما، میتوان به ذکر این نکته بسنده کرد که اینرمان، رمانی بسیار خوشخوان، روان و جذاب است که بهراحتی مخاطب را به دنبال خودش میکشاند و طی مجالی 180صفحهای، او را به روزگاری از جنگ میبرد که پیش از این، کمتر از آن دیده و خوانده است.
انتهای پیام/