یادداشت|خودبنیادی فلسفه یا دین؟
بررسی نسبت عقل و نصوص دینی از جمله مسائل اصلی علمی جهان اسلام و دغدغههای حیات مسلمانی است. در این یادداشت، به بهانه نقدی بر مکتب تفکیک به نسبت عقل با نصوص پرداخته شده است.
خبرگزاری تسنیم- حجت الاسلام دکتر امیر آقاجانلو*
ارسطو:«حتی دوستدار اساطیر هم حکیم(فیلسوف) است»(متافیزیک ارسطو ترجمه شرفالدین خراسانی صفحه8)
1-مکتب تفکیک یا مکتب معارفیِ خراسان جریانی است که در اندیشه معاصر ایران ، به ضدیت با فلسفه مشهور است. گفتگوهای بسیاری در نقد یا دفاع از این اندیشه صورت گرفته اما ریشه محل نزاع در موافقت یا مخالفت با فلسفه، تلقی از رابطه میان دین و فلسفه و تصویری است که دو طرف نزاع از این دو دارند. بررسی نسبت میان دین و فلسفه ما را به این پرسش میرساند که از میان این دو، کدام یک میتواند بدون دیگری حیات داشته باشد؟ به این معنا که بتواند ابعاد و ارکان خود را با تکیه بر ابزار و ظرفیتهای معرفتی خود موجه سازد. به تعبیر دیگر کدام یک از فلسفه یا دین به لحاظ معرفتی خودبنیاد هستند؟ آیا دین میتواند به خودی خود و بدون نیاز به فلسفه، گزارهها و معارف خود را اثبات کرده و از حجیت آنها سخن گوید؟ آیا چیزی با عنوان معرفت دینی به شرط لای از فلسفه و معارف بشری امکان یا وجود دارد؟ در این یادداشت ضمن بررسی انتقادی مکتب تفکیک سعی در پاسخ به این سؤالها خواهیم داشت.
مکتب تفکیک را گاهی به خاطر مخالفتشان با فلسفه، مکتبی عقل ستیز و یا اخباری دانستهاند. این عناوین به خصوص براساس تقریری که استاد محمدرضا حکیمی از مکتب تفکیک ارائه کرده، هرگز مورد رضایت تفکیکیان نبوده به خصوص انتساب اخباریگری به این جریان امری است که به شدت مورد انکار جریان تفکیک قرار گرفته است. بنابر آنچه حکیمی میگوید مکتب تفکیک نه تنها موافق و مدافع عقلاست بلکه حتی خود را مخالف فلسفه هم نمیداند.
استاد حکیمی به صراحت میگوید:« تفکیکیان با فلسفه هم مخالف نیستند تا چه رسد به عقل»[1] طبق قرائتی که حکیمی از مکتب تفکیک ارائه میدهد، مکتب تفکیک مخالف فلسفه نیست و داعیه حذف آن را هم ندارد[2] بلکه آنچه ضروری است جدا کردن معارف بشری از معارف الهی است و از این رهگذر فلسفه باید پایش را از کفش دین خارج کرده و معرفت دینی هر چه بیشتر متبلور شود.
آقای حکیمی مکتب تفکیک را اینگونه تعریف میکند که:«مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی است. یعنی راه و روش قرآن و راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. هدف این مکتب نابسازی و خالصسازی شناختهای قرآنی و سره فهمی این شناختها و معارف است، بدور از تأویل و مزج با افکار و نحلهها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق، تا حقایق وحی و اصول علم صحیح مصون ماند».[3]
استاد حکیمی در مقاله عقل خودبنیاد دینی، ویژگیها و مدعیات مکتب تفکیک را اینگونه برمیشمرند:
الف) جدایی فلسفه، عرفان و دین،گذشت که تأکید اصلی داعیان مکتب تفکیک جدایی این سه از هم و به تعبیر دیگر جدایی علوم و معارف بشری از معارف الهی است.
ب)خودبنیادی شناخت دینی: این از افتخارات حوزه خراسان و مکتب (عقل) تفکیک است که معرفت دینی و دین معرفتی را به هیچ وجه نیازمند به استقراض نمیبیند.[4]
ج)برتری دانش دینی نسبت به دانش فلسفی:«مسائل فلسفی، در طول تاریخ ، محل اختلافات بسیار بوده و است و امیدی به این که اهل نظر بر سر این مسائل اتفاق نظر پیدا کنند، نیست در حالیکه علوم انبیاء موجز و روشن و سهل الوصول و شامل همه مقصود است»[5].
د) توجه به حجیت ظواهر در فهم قرآن و عدم عدول از آن جز در مواردی که برهان قطعی وجود دارد. پرهیز از هرگونه تأویل.[6]
ه)عدم تساوی فلسفه با عقل: فلسفه مساوی با عقل نیست. «مگر هزاران متفکر و مخترع و هنرمند، ریاضیدان و سیاستمدار بزرگ که در طول تاریخ کاری به فلسفه نداشتهاند، عقل و اندیشه نداشتهاند؟ و از عقل بهره نگرفتهاند؟»[7]
در ادامه ضمن بررسی موارد مذکور به سؤال اصلی یعنی خودبنیادی دین یا فلسفه میپردازیم.
برای روشن شدن بحث، ابتدا لازم است دو واژه را تعریف کنیم و یا بر سر تعریف خاصی تسالم داشته باشیم. در ابتدا اندکی به بررسی واژه دین میپردازیم. برای دین تعریفهای بسیاری ذکر شده که در اینجا نمیتوانیم به همه آنها و بررسی تفاوتها بپردازیم. یکی از تعاریف دین تعریف دین به "ما جاء به النبی" است یعنی دین همان است که توسط پیامبر آورده شده تعریف دیگر از دین همان فهم ما از دین است که در قامت دانشهای دینی ظهور و تبلور مییابد. در این جا ما این دو تعریف را به عنوان تعریف دین مورد نظر داریم یعنی یک معنای دین همان چیزی است که پیامبر(ص) آن را آورده و معنای دیگر همانست که مورد فهم ما قرار میگیرد. باید توجه داشت که در مرتبه فهم همه تلاش علما اینست که به حقیقت دین که «ماجاءبه النبی» است، نائل شوند. طبیعتی است که گاهی به این موفقیت دست مییابند و گاهی دست نمییابند.
فلسفه هم دارای معانی بسیاری است. به خصوص با ملاحظه تاریخ فلسفه جدید و اطوار آن به سختی میتوان برای فلسفه تعریف مورد قبولی پیدا کرد. وقتی فلسفه به نحو مطلق استفاده شود، معنایی بسیار عام از آن مراد است.گاهی مقصود از فلسفه، مطلق علوم عقلی و علوم حقیقی است. گاهی فلسفه را فقط به معنای متافیزیک و فلسفه اولی به کار میبرند اما امروزه با ظهور فلسفههای مختلف مجبوریم که معنایی بسیار عام از فلسفه را هم مورد توجه داشته باشیم.
همانطور که مکتب تفکیک فلسفه را مساوی عقل نمیداند و عقل را وسیعتر میبیند باید توجه داشته باشد که فلسفه هم فقط به معنای فلسفه اسلامی نیست و مکاتب و جریانهای بیشماری را شامل میشود. از فلسفه جوهر محور ارسطو تا هرمنوتیک فلسفی گادامر همه مصادیقی از فلسفه هستند، از روماتتیسم مخالف عقل تا پوزیتویست مدافع تجربه همه و همه ذیل عنوان فلسفه قرار گرفتهاند و اگر صحبت از رابطه دین و فلسفه میشود باید معلوم باشد که کدام فلسفه مورد نظر است . اگر مطلق دانشهای فلسفی را مورد نظر داریم باید به لوازم آن پایبند باشیم. آنچه از عبارتهای استاد حکیمی به نظر میرسد این است که مقصودشان از فلسفه، معنای عام آن است چرا که فلسفه را با شاخص دانش بشری بودن مورد نقد قرار میدهند بنابراین همه فلسفهها از آنجا که دانش بشری هستند مورد نظر قرار گرفتهاند. در اینجا هم معنایی عام از فلسفه را مورد لحاظ داریم یعنی دانشی عقلی و منسجم که به پرسشهای بنیادین میپردازد.
تاریخ ادیان لااقل ادیان ابراهیمی نشان میدهد که ادیان در نقطههای آغازین خود ، ابتدا آموزههای پراکنده در جنبههای مختلف بودهاند و به مرور معارف آنها تبیین شده و مورد بیان قرار گرفته است. تناوری دانشهای دینی اغلب پس از پیامبر آن دین صورت گرفته و هر چه به انسجام این آموزهها افزوده شده حرکت آنها به سمت تغذیه از جانب فلسفه بیشتر شده است. مثلاً شورای منیقیه که در قرن چهارم آغاز شد اولین قدم در مسیر الهیات عقلی و منسجم بود تا اینکه در قرن پنجم آگوستین نظامی یکپارچه از اندیشههای مسیحی ارائه کرد.
چه در اندیشه آگوستین و چه پس از او نفوذ اندیشههای فلسفی محرز است. در جهان اسلام هم موضوع به همین مشکل است، در آغاز بیشتر روایات نبوی در جهت تبیین و فهم ظواهر قرآن بود و در زمان ایشان پرسشهای کلامی هنوز به شکل گسترده شکل نگرفته بود اما به مرور جریانهای کلامی و فلسفی شکل گرفتند و هرچه این جریان پیشرفت تأثیرپذیری آن از فلسفه و آموزههای فلسفی بیشتر شد تا جایی که امروز در عرصه عقائد بدون استفاده از فلسفه نه میتوانیم عقائد را اثبات کنیم و نه میتوانیم به مخالفان ادیان جواب دهیم. این تغذیه علوم و معارف دینی از دانشهای فلسفی به قدری است که امروز کسی نمیتواند مدعی شود کاملاً بینیاز از دستاوردهای فلسفی میتواند معارف اسلامی را بازخوانی کند. اگر واقعاً چنین کاری ممکن است، لازم است داعیان مکتب تفکیک دست به کار شده و یک تفسیر قرآن بدون نیاز به علوم فلسفی و علوم بشری بنویسند.
فلسفه، گزاره یا موضع خاصی نیست. فلسفه، علمی است که دو طرف سلب و ایجاب یک گزاره را شامل میشود. برای مثال هم اصالت وجود گزارهای فلسفی است و هم نفی اصالت وجود. هم وحدت شخصیه وجود گزارهای فلسفی است و هم نفی وحدت شخصیه وجود. همانطور که در علم فقه هم اعتقاد به حرمت نماز جمعه ، گزارهای فقهی است و هم وجوب آن.
ارسطو میگفت حتی برای مخالفت با فلسفه هم باید فلسفه ورزید یعنی همان گزاره و یا علمی که به نفی گزارههای فلسفی و یا به نفی علم فلسفه میپردازد خودش هم فلسفه است. چنانکه در تاریخ مشاهده میکنیم پوزیتیویسم منطقی برای نفی فلسفه و متافیزیک شکل گرفت اما خودش به هرحال فلسفهای دیگر بود.
با این مقدمات به سؤال اصلی باز میگردیم. کدام یک از دین و فلسفه میتوانند بدون اتکا به دیگری و به نحو خودبنیاد به دفاع عقلانی از خویش بپردازند؟ ادعای ما این است که معرفت دینی بدون نیاز به فلسفه نمیتواند خود را موجه کند. دقت شود که مقصود ما معرفت دینی است و نه خود دین. این به معنای نیازمندی خود دین نیست. به معنای نیازمندی معرفت دینی است. همانطور که گذشت محل دعوا با مکتب تفکیک، بشری یا الهی بودن معرفت است حال در ساحتهای مختلف در مییابیم که معرفت دینی به فلسفه که معرفتی بشری است نیازمند است. اول- در اثبات حقانیت دین، با توجه به اینکه ما فلسفه را به معنایی عام در نظر گرفتیم، روشن میشود که هرگونه دفاع عقلی از دین به دست فلسفه مقدور است در اینجا تلاشهای کلامی را هم ذیل فلسفه لحاظ میکنیم چرا که تلاشهای کلامی اگر عقلی باشند فلسفیاند و اگر عقلی نباشند امکان اثبات حقانیت دین را نخواهد داشت.
از میان دین و فلسفه، فقط فلسفه است که میتواند نقطه آغاز خود را از بدیهیترین امور شروع کرده و با بحث از روش و مراتب تعقل به نحو عقلانی بقیه مسیر معرفت را بپیماید، دین چنین ابزار و داعیهای ندارد که از بدیهیترین شناخت شروع کرده و ارکان و ابعاد خود را موجه نماید. اصلاً سؤال این است که نقطه آغاز معرفت دینی کجاست؟ روش آن چیست و....؟ پاسخ به این سوالات ما را به حوزه فلسفه وارد میکند.
دوم) دین اسلام دارای سه بعد اعتقادی، اخلاقی و فقهی است. درباره گزارههای این علوم پرسشهایی فلسفی مطرح است که تا به آن سؤالات پاسخ ندهیم نمیتوانیم به سراغ آن گزارهها برویم. سؤالهایی که از درون دین امکان پاسخگویی به آنها وجود ندارد. سؤالهایی چون: آیا گزارههای اعتقادی/اخلاقی/ معنادار هستند؟ آیا از واقعیت خبر میدهند و یا اعتبارند؟ آیا یقین برای انسان قابل دسترس است؟ و ... این سؤالات سؤالاتی است که ما هر موضعی در آنها داشته باشیم در نحوه جهانبینی و فهم ما تأثیرگذار خواهند بود. این سؤالات نشان میدهند که نمیتوانیم معرفت دینی را بدون کمک از فلسفه، بنیانگذاری کنیم.
سوم) هر علمی متأثر از مبانی متافیزیکی است. حتی علوم تجربی هم بیتأثیر از مبانی متافیزیکی نیستند. تأثیر مبانی در علوم در مسیر و روش علوم مختلف تعیین کننده است، مثلاً اگر ما رابطه انسان و خدا را رابطه عبد و مولی بدانیم، آنگاه علم فقه امکان ظهور پیدا میکند و یا پذیرش این پیشفرض به خدا با انسانها سخن میگوید و آنها را هدایت میکند، موجب رفتن به سراغ کتاب مقدس و تفسیر آن میشود. موارد مذکور که میتوان تعداد بیشتری از آنها را برشمرد به طور مستقیم از دین یا علوم دینی بر نمیآیند. مورد اول در علم فقه قابل بحث نیست چرا که ذیل عنوان فعل مکلف قرار نمیگیرد،مثال دوّم هم از قرآن قابل استفاده نیست چرا که مستلزم دور است و اگر کسی بگوید که به آن سؤال از طریق روایات پاسخ میدهیم، آنگاه سؤال را به روایت منتقل میکنیم که آیا میتوان روایات را فهم کرد؟
بنابراین دین در اثبات خود و در فهم گزارههای خود و در مبانی علوم دینی نیازمند به تاملات فلسفی است.
*(دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل مقطع دکتری فلسفه دین دانشگاه تهران)
پینوشت:
[1] - محمدرضا حکیمی، عقل خودبنیاددینی، در بازتاب اندیشه، 1380، ش21
[2] - همان.
[3] محمدرضا حکیمی، مکتب تفکیک، ص 47
[4] - محمدرضا حکیمی، عقل خودبنیاددینی، در بازتاب اندیشه، 1380، ش21.
[5] - همان
[6] - همان.
[7] - همان
انتهای پیام/