نگاهی به فیلم «مطرب»| سمفونی بلاهت در پاسداشت "لالهزاریسم"
در فیلم مطرب حتی ارجاعات مثلاً سیاسی و طعنه و کنایههایی که کارگردان بهزعم خود نثار جمهوری اسلامی کرده، آن اندازه کممایه و مبتذل است که تفسیر آن موجب اعتباری برای این «چیز» تصویری میشود که ابداً لایق آن نیست.
خبرگزاری تسنیم ــ کیان طبری
بالاخره، پس از کشوقوسهای بسیار و توقیفی چندروزه، که بهمدد بسیج رسانهای که به اعتبار سیاسی هم برای آن تبدیل شد، «شاهکار» جناب مصطفی کیایی بهنام «مطرب» روی پرده رفت. بیهیچ مقدمهای، لدیالورود باید تبریک صمیمانهای داشت به جریانات سیاسی که در انتخابات 96، از طناب «ربّنای» استاد شجریان بالا رفتند و امروز خروجی سلیقه فرهنگی (و البته سیاسی) آنان، اثر مستطاب «مطرب» از کار درآمده، «چیزی» (واژه بهتری به ذهن نگارنده نمیرسد) تصویری در ستایش «لالهزاریسم» آن هم از منحطترین و «دوزاری»ترین نوع آن.
خواستم از ایرادات فنی و محتوایی «فیلم» (مسامحتاً و ناچاراً این واژه را بهکار میگیرم) بگویم، ماندم که از کدام «فن» و کدام «محتوا» بنویسم؟ این که یک ستاره موسیقی ترکیهای چرا باید مراقبت از تنها فرزند خود را به یک پناهجوی مرد خارجی بسپارد؟ این که نام خانوادگی «خوشسینه»؟! اگر برای دختر ابراهیم بد است، برای خواهر و عمه و مادربزرگ او بد نبود؟ این که اگر انقلاب بهجای بهمن در اسفند اتفاق میافتاد، دقیقاً «ابراهیم خوشسینه» قرار بود به کجا برسند که برخی خوانندگان نرسیده بودند و قرار بود چه گلی به سر «هنر» موسیقی بزند؟ این که چرا همه شخصیتهای این فیلم این اندازه گیج، کودن و مشنگ هستند که احمقانهترین دروغها را باور میکنند؟ و... که دیدم اصلاً شوخی است، چرا که کل فیلم «مطرب» یک شوخی بینمک و نچسب و حتی موهن است.
حتی ارجاعات مثلاً سیاسی و طعنه و کنایههایی که کارگردان بهزعم خود نثار جمهوری اسلامی کرده، آن اندازه کممایه و مبتذل است که تفسیر آن موجب اعتباری برای این «چیز» میشود که ابداً لایقش نیست. «مطرب» در وجه اولی، توهینی وقیحانه به شأن و کرامت ایرانیجماعت است، ازآنرو که بهسادگی میشد نام آن را «اوپرت مضحکه چتر شدن یک خانواده ایرانی بر سر یک خواننده ترکیهای» یا «منو با خود ببر استانبول، حتی شده بهزور»، یا «چقدر ما بدبختیم یه ترکیه هم نشدیم» یا... چه بگویم از این مضحکه شرمآور و شنیعی که مصطفی کیانی علیه هویت و غرور ایرانی فیلم کرده است.
روندی خزنده و مسموم که از فیلم «نهنگ عنبر» آغاز شد و با «مصادره» ادامه یافت و امروز به «مطرب» رسید، تجسم عیان «افول در افول» است، چرا اگر آن دوتای اول را میشد مسامحتاً فیلم (با داستانی و منطقی و ماجرایی) خطاب کرد که البته در محتوا مسموم بودند، این آخری که اصولاً نه ماقبل فیلم، که ماقبل نمایشهای روحوضی از سنخ «آقا رشید» و «صمد و ممّد» است.
در فلشبک ابتدای فیلم، ابراهیم خوشسینه را میبینیم که در جوانی در حال اجرای آهنگی کوچهباغی در یک کافه است که جاهلها و لوطیها دور میزهای ... برای هیهی و هایهای او (که میراث «هنری»؟! آقا ابراهیم بوده) بهبه و چهچه میکنند و «ناز نفست» سر میدهند. بهناگهان، صدای شلیک و انفجار از بیرون کافه برمیخیزد و در پی آن، صدای «الله اکبر» گفتن انقلابیون، و ما افراد مسلحی را میبینیم که بهدنبال خواننده وارد کافه میشوند و در نهایت ابراهیم را دستگیر میکنند. نخست، معلوم نیست این اجرا و این میزانسن کافهای و بساط ترقّص، قبل از 22 بهمن بوده یا بعد از آن. اگر قبل از آن بوده، که بر اساس کدام منطق و منبع تاریخی، انقلابیونی که در اوج درگیری با گارد شاهنشاهی و سایر عناصر مسلح رژیم گذشته بودند، افراد را دستگیر میکردند (تازه آن هم ابراهیمآدمی را)؟ اگر بعد از 22 بهمن است، کجا بعد از این تاریخ، بساط کافه و رقص آقایون و خانومهای «محترم» برقرار بوده است؟ اصولاً «ابراهیم خوشسینه» کیست و چه جایگاهی دارد که باید دستگیر شود و تازه یکضرب به زندان بیفتد و تازه چند سال بعد از زندان آزاد شود؟ دروغ بزرگ کیایی را باید اینگونه بهچالش کشید که کدام «خواننده لالهزاری» در دوران انقلاب دستگیر شد و به زندان افتاد؟ آیا سطح خوشسینه و خوشسینهها از امثال خوانندههای دارای اسم بالاتر بود که شاید بعد از پیروزی انقلاب احضار شدند، ولی هیچکدام یک روز هم به زندان نیفتادند؟
از همه مهمتر این که در کشوری که خوانندهای زیرزمینی چون امیرحسین مقصودلو (تتلو) اجازه یافت روی ناو ارتش آن موزیک را اجرا کند، رونق موسیقی از انواع و اقسام آن در داخل، بازار پررونق موسیقی لسآنجلس را کساد کرده و آن را به خاک سیاه نشانده، جنس برخی موسیقیجات! تولیدشده داخل کشور، در فضاحت و ابتذال جفتپا به شکم موزیک آنور آب کوبیده، حرف از «ممنوعیت» خواندن ابرام خوشسینه از آن ترّهات شاخدار است.
ابراهیم خوشسینه، که تازه در بهمن سال 57 میخواست آلبوم به بازار بدهد، اگر بعد از پیروزی انقلاب به خارج از کشور مهاجرت میکرد، الآن کجای بازی موسیقی بود؟ آیا در بهترین حالت چیزی بهتر از جمال وفایی و ایرج مهدیان و حسن شجاعی میشد (که البته با توصیفات فیلم، ابراهیم حتی سایهای از آنها بهلحاظ شهرت در لالهزار هم نبود)؟ چهکسی اکنون برای «کنسرت» امثال نامبردگان پول میدهد و کدام قشری، جز برخی تهرونیهای قدیمی بالای هفتاد سال، به آهنگهای آن بندگان خدا گوش میدهد؟ در این صورت، اجرای دوصدایی یک خواننده کپیکار دوزاری در حاشیه لالهزار (که حتی آلبوم او هم آخر بیرون نیامد و حتی برای هموطنان کافهباز «قیدیمی» تهرون هم شناس نیست)، با یک ستاره موسیقی ترکیه، اولویت چهکسی در استانبول است و چه جذابیتی برای مستمعان ترکزبان دارد؟
از شوخیهای لوس و خنک با مسایل زناشویی که کارگردان بهصورت مکرّر در فیلم آورده تا خیلی «ساختارشکن» جلوه کند، نیز میگذریم، چرا که دستکم در سالنی که نگارنده فیلم را دید، جز تکوتوک خندهای در سالن، آن هم برای بار اول، دیگر این شوخیهای ابلهانه خندهای برنینگیخت، چرا که مخاطب عام هم به آن سطح از پختگی و درک رسیده که فرق شوخینویسی با لودگی را بفهمد. باز صدرحمت به برخی افراد که اگر در لسانجلس بهدنبال احیای لالهزار بودند، سنخ پوشیدهتر و باملاحظهتر آن را دنبال میکردند، لیکن در جمهوری اسلامی، ذیل مدیریت وزارت فخیمه فرهنگ و ارشاد اسلامی، در رویکردی بهشدت عقبمانده و ارتجاعی، ترکیبی از لمپنیسم لالهزاری با وقاحت جنسی و کنایههای تند و تیز ناجوانمردانه به نظام و کشور سکه رایج سینمای کشور شده است.
از قضا، بهباور و سلیقه شخصی صاحب این قلم، این سنخ فیلمها را نباید توقیف کرد تا با جار و جنجال «بیبیسی» و «منوتو» و «ایران اینترنشنال» کردیت سیاسی و فرهنگی دریافت کنند، بلکه باید این فیلمها پخش شود تا ماهیت و محتوای سلایق مدیران فعلی حاکم بر ارشاد و مجموعه دولت و منظور آنها از هنر «فاخر» برای عموم روشن گردد، همانها که «گندمنمایی میکنند و جو که نه، کنجاله میفروشند» و در فضای انتخابات خود را مظهر موسیقی و هنر و فرهنگ و همه چیزهای متعالی مینمایانند، گویی همه ظرایف و لطایف ردیفهای آوازی و دستگاههای موسیقایی سنتی ایران را فوت آب هستند، اما چون به خلوت میروند چیزهای دیگر گوش میدهند، چه اگر غیر این بود، برای «مطرب» سینه سپر و گریبان پاره نمیکردند. از قضا، کیایی نمک خورده و نمکدان میشکند و همین سنخ مدیران را هم بهسخره میگیرد، جایی که دختر ابراهیم خوشسینه در مجالس مولودی، بهراحتی سر دختر وزیر و همسر سفیر و فلان و بهمان را شیره میمالد و زیست و سلیقه ایشان را بهمضحکه میکشاند.
و البته سخن به پایان نمیتوان برد، اگر در مدح بازی «شاهکار» مجموعه بازیگران هم سخنی نگوییم. در این زمینه، «مطرب» مثال بارز شلختگی، بیمسئولیتی و دستکمگیری فاجعهبار شعور تماشاگر است. مجموعهای دورهمی از تیپهای تکراری بازیگرانی چون پرستویی، مهران احمدی و محسن کیایی و حتی شاکردوست، که از فرط تکرار مندرس شده است. پرستویی هنوز بعد از نزدیک 20 سال، ادای «رضا مارمولک» را در میآورد؛ مهران احمدی هم که ظاهراً در فیلمهای «بشکن و بالا بنداز» این سالها سهمیه ویژه دارد، کاریکاتور «بهبود فریبا» در سریال پایتخت است؛ محسن کیایی هم همان جوان تپلی بامزه و زبر و زرنگ فیلمهای «آقا داداش» است که با صحنه طوفانی اجرای رپ وسط دوئت کافهضربی ابراهیم و نازان، قولنج موسیقی تلفیقی را شکست؛ الناز شاکردوست که بعد از اوج بازی خود در «شبی که ماه کامل شد»، دوباره به تیپ دختر لمپن اغواگر سری فیلمهای خالتور فرحبخش ــ علیخانی بازگشت و هنرپیشه زن ترکیهای هم که ظاهراً جلوی دوربین ندیدبدید و خودشرمنده کیایی در نقش «مرسی که هستی» بازی میکند و...
فقط باید تأسفی عمیقی به حال برخی مدیران خورد که تا پیش از این، شأن و جایگاه و حرمتی بهعنوان یک اهلقلم پیشکسوت داشتند و فردا روز، دوران مدیریتشان را با تولیداتی «فاخر» از جنس مطرب بهیاد خواهند آورد.
انتهای پیام/+