یک داستان تکاندهنده از «نفسهای خردلی»
«نفسهای خردلی» یکی از هزاران روایت ناگفته از جنگ تحمیلی است. این اثر خاطرات مردی را روایت میکند که تنها با ۱۰درصد از ریههایش به زندگی ادامه میدهد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «نفسهای خردلی» از جمله آثار تازهمنتشرشده سوره مهر است که فراز و نشیب زندگی یکی از جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس را روایت میکند.
ژیلا اویسی که کار نگارش این اثر را بهعهده داشته است، در این کتاب داستان زندگی جانبازی را روایت میکند که بهدلیل مجروحیت شیمیایی، دو ماه و چند روز در بیهوشی کامل بوده و با توجه به وخیم بودن شرایط جسمیاش، همه پزشکان ایران و ژاپن از او قطع امید کردند. سرهنگ علی جلالی فراهانی زندگیاش را تنها با 10 درصد از ریههایش ادامه داده است.
نویسنده برای پر کردن جای خالی روایتهای ناگفته از دورانی که راوی در بیهوشی کامل بهسر برده، بهسراغ راویان دیگر نیز رفته است. بخشی از روایتهای این کتاب به خاطرات مهین میرزایی، همسر سرهنگ جلالی اختصاص دارد.
از سوی دیگر «نفسهای خردلی» کوشیده تا با نثری داستانی و با استفاده از جذابیتهای داستان، خاطرهای از جنگ را روایت کند که پازلی نانوشته از هشت سال حماسه مردم ایران بود. بخشهایی از این اثر نیز به طرح مشکلاتی اختصاص دارد که خانواده جانبازان با آن هر روز دست و پنجه نرم میکنند.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
صدای تلفن همراه آقای جلالی بلند شد. او از اتاق خارج شد، میشنیدم راجع به سفری به هلند صحبت میکند. آن را یادداشت کردم تا حتماً از او بپرسم. مهین خانم متوجه شد، گفت: «برای شرکت در جلسه سازمان منع استفاده از سلاحهای شیمیایی انتخاب شده.»، با اینکه همسرش در اتاق نیست، آرام صحبت میکند تا مبادا او بشنود و رنجیدهخاطر شود، زیر لبی گفت: «حاجی ظاهرش خوب و سالم بهنظر میرسد؛ ولی از درون مثل شمع در حال آب شدن است، یعنی همه آنهایی که شیمیایی شدهاند اینطور هستند. او از قضاوت مردم و بیتوجهی آنها دلگیر است.»
در یک غروب سرد پاییز در خیابان نزدیک خانه، ماشین خاموش شد. حاجی هر چه استارت زد روشن نشد. باد تندی میآمد و ماشینها بوق میزدند. مهین خانم پیاده شد تا ماشین را تا کنار خیابان هل بدهد. اما ماشین سنگین بود و تکان نمیخورد. هیچ کس برای کمک نایستاد. هیچ کس فکر نمیکرد شاید مشکلی هست که مرد پیاده نمیشود و این زن تلاش میکند تا کار او را انجام دهد. بعضیها فقط سر تکان میدادند و بعضی زیر لب متلکی میگفتند و میرفتند. خدا خدا میکرد حاجی نشنود. علی خودش پیاده شد و به هر زحمتی بود ماشین را تا کنار خیابان کشاند. نفسش گرفت و سرفه کرد؛ آنقدر که حالش بد شد و مجبور شدند داخل یکی از مغازهها بروند تا آب گرمی بخورد و حالش جابیاید.
مهین خانم با صدای لرزانی گفت: «حاجی باید جایش گرم باشد، بوی عطر و غذای سرخکردنی به او نخورد، وگرنه به سرفه میافتد و حالش بد میشود.»، ولی او عاشق عطر است. به لباسهایش عطر میزند و داخل کمد میگذارد تا بوی آن ملایم شود.
علی نمیتواند چیزی سنگین بلند یا جابهجا کند؛ حتی شاید چند کیلو میوه. خریدهای خانه با مهین خانم است. گاهی که با هم در خیابان و کوچه و بازار هستند و خریدها دست اوست، مردم با تأسف سر تکان میدهند؛ بدون آنکه بدانند این دلسوزی نیست، بلکه نمک به زخم دیگران پاشیدن است.
مهین خانم از خودش راضی نیست، میگوید: «گاهی فراموش میکنم همسرم یک جانباز هفتاد درصد است و فقط بیست درصد از ریه او کار میکند. از همسرم توقع یک مرد سالم را دارم. گاهی بداخلاقی میکنم.»، میگوید بارها از حاجی خواسته او را درک کند و ببخشد... .
انتشارات سوره مهر این اثر را در 220 صفحه و بهقیمت 30 هزار تومان در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
انتهای پیام/+