هر کدام از ما، یک «قوش» در خود داریم
شمسآبادی مینویسد: باید برای کودکی که امروز به اندازه نوجوان و برای نوجوانی که به اندازه یک جوان فهم و اطلاعات دارد، جنگ را معنا کنیم. جنگ، در حوزههایی که انسان در آن میجنگد، یعنی در تمام حوزهها و در تمام لحظههای زندگیاش.
خبرگزاری تسنیم، مرتضی شمسآبادی:
جنگ، جنگ، جنگ. هابیل و قابیل اولینها بودند و بعد هم سنت کینه و خشم و جنگ ادامه پیدا کرد. تا همین امروز. تا همین امروزی که انتظار داریم از انسان متمدن که ناجوانمردانه خون مظلومان را به زمین نریزد، اما میریزد. و چاره چیست؟ پاسخ تیر دشمن را گاه نمیتوان با لبخند داد، باید بنشانیاش سر جایش تا دیگر فکر ظلم کردن را به خود راه ندهد. مذاکرات را تا یک حدی میتوان تحمل کرد. هرچند جنگهای امروز، بعضاً با جنگهای دیروز فرق دارد اما جنگ، جنگ است. جنگیدن را باید دید، باید خواند، باید آموخت و باید جنگید. نه آثار و خروجیهای ادبی و هنری ضدجنگ و نه دوستدار و طرفدار آن. هیچ کدام کامل نیست و هیچ یک را نمیتوان به طور کامل پذیرفت. جنگ، به خودی خود، هر دوی اینها را با هم دارد و نیاز ندارد کسی بیاید و آن را بخشبخش کند.
تاریخ ایران را جنگهای بیشمار فراگرفته. چه جنگهای داخلی، چه جنگهای خارج از مرزهای کشور. چه زمانی که ما به دیگری یورش بردیم و چه اینکه دیگری حریم ما را شکسته. حال، آیا میتوان این بخش بزرگ از تاریخ این کشور را نادیده گرفت؟ آیا میتوانیم جنگ و جنگیدن را از فرهنگ و خون این مردم جدا کنیم؟
این که جنگ را جزئی از فرهنگ و خون خود بدانیم چیز بدی نیست. ما این گونهایم؛ اساطیر، فرمانروایان و فرماندهان و بزرگان، مردم و سرداران و هنرمندان، ورزشکاران و کارمندان و کارگران، کشاورزان و دانشمندان ما، همه و همه بر این مهر تأیید میزنند. ما جنگیدهایم، برای کشور، برای دین، برای عقیده و ایمان، برای علم و دانش، برای مقابله با کفار. این سنت و این جنگ چگونه میتواند بد باشد؟ اگر اینها را نادیده بگیریم، جنگ درونی خود را که هر لحظه با نفس خود داریم؛ آن را چگونه میخواهیم فراموش کنیم و کنار بگذاریم؟!
این همه از اهمیت جنگ گفتیم، با این همه دلیلی نمیماند که این مهم را برای مهمترین قشر جامعه، که کودکان و نوجوانان هستند، تبیین و تشریح نکنیم و به آنها آموزش ندهیم. این قشر، که در بین سایرین مظلوم واقع شده، برای آنها برنامههای فرهنگی و آموزشی، تربیتی و پرورشی مناسب تدارک ندیدهایم. این قشر که به ندرت پیدا میشود فیلمهای با ارزشی که برای آنها ساخته شده باشد؛ این قشر که به ندرت برای آنها آثار قوی داستانی و نوشتاری داریم. این قشر مظلوم را باید به جنگیدن آموزش داد. حتی اگر دیگران متوجه نباشند که کودکان و نوجوانان ریشه و اصل یک جامعهاند و حتی اگر نخواهند قبول کنند که نسل جدید، تماماً با نسلهای پیش از خود متفاوت است و معضلات آن به راحتی قابل بررسی و پیشگیری و حل کردن نیست.
باید برای کودکی که امروز به اندازه نوجوان و برای نوجوانی که به اندازه یک جوان فهم و اطلاعات دارد، جنگ را معنا کنیم. جنگ، در حوزههایی که انسان در آن میجنگد، یعنی در تمام حوزهها و در تمام لحظههای زندگیاش. یک وجه از این معنا کردن و تربیت و تقویت ریشه درخت جامعه، داستانها و رمانهای خوب است که هرکدام از آنها از دیدگاه هر نویسنده میتواند وجهی را از این واقعیت درونی و بیرونی به نمایش بگذارد. و حال رمانی که میخواهم از آن بگویم :
در فرهنگ عمید، برای واژه قوش، داریم: پرندهای است شکاری، دارای نوک خمیده و محکم و پنجههای قوی و پرهای بلند، در فارسی، باشه و قرقی هم میگویند. ساسان ناطق، قلمش را برای کودکان و نوجوانان به کاغذ نشانده تا رمانی در حوزه دفاع مقدس به نام "قوش" به دیگر آثار این نویسنده اضافه شود. قوش، داستان سه دختر روستایی است که روستایشان را عراقیها گرفتهاند. داستانی که حضور لحظههای طنز در آن، برای مخاطب، کشش و رغبت به ادامه خواندن رمان را ایجاد میکند. داستانی که نویسنده، به بهانه این که برای این گروه سنی نوشته است، همه چیز را به خوبی و خوشی شروع نمیکند و اتفاقات تلخ هم در داستان داریم. حوادث تلخ، در کنار واقعیتهای شیرین که روند و خط داستان را کاملتر میکند. سه شخصیت اصلی داستان که دختر هستند و پسری روستایی که به زیبایی در کنار هم قرار گرفته و شخصیتهای خاص هر کدام، دیگری را کامل میکند و میتواند یک مجموعه ی جذاب محسوب شود. دخترهایی روستایی که روستایشان و خودشان را در شرف نابودی میبینند و به تغییر این روزهایشان امیدوارند. قوش، اثر محترمی است که شهرستان ادب در 131 صفحه به چاپ رسانده. زیبایی جلد رمان را با دامنهای رنگی روستایی سه دختر داستان، و رسم الخط "قوش" که تلاشی برای نمایش شکل پرنده به شمار میرود، شایان ذکر است. ساسان ناطق در بخش هایی از داستان این گونه نوشته :
- چرا عراقیا جنازه پدر و دوستاش رو با خودشون بردن؟
زن وقتی به آخرین دانه تسبیح رسید، آن را بوسید و گذاشت روی سجاده. از حرفهای هانیه تعجب نکرد. خودش بارها و بارها به آن فکر کرده بود.
- یه روز عدهای به کشور شاهزاده جوون حمله میکنن. شاهزاده وقتی به جنگ اونا میره، زخمی میشه و بیهوش یه گوشه میافته. وقتی چشم باز میکنه میبینه بالای یه کوه بلند توی لونه یه عقاب بزرگه. اولش میترسه ولی میبینه عقاب باهاش کاری نداره. عقاب هر روز براش غذا میآره و کم کم زخمهای شاهزاده خوب میشه. شاهزاده از کوه میآد پایین. سوار اسبش میشه و دوباره به جنگ دشمنای کشورش میره. عقاب هم از آسمان سنگها رو میریزه سر اونا و به شاهزاده کمک میکنه. شاهزاده پیروز میشه و از از آن روز، شاهزاده جوون، عقاب رو با خودش به قصر میبره و ازش نگهداری میکنه.
هرچند سه شخصیت اصلی داستان دختر هستند و بیشتر داستان را با آنها پیش میرویم، اما با وجود ابراهیم و ویژگیهای اثر، این رمان به یک رمان کاملاً دخترانه تبدیل نشده و پسران نوجوان هم میتوانند از خواندن آن لذت ببرند.
اثر "قوش" اثری ایدهآل و کامل نیست و نواقص و ضعفهایی هم دارد، اما تلاشی خوب و زیبا بر روی خطِ داستانی دفاع مقدس و کودک و نوجوان است. با آرزوی فعالیتهای بیشتر و بهتر نویسندگان عزیز میهن.
انتهای پیام/