مشهد|ناگفتههای بانوی آزاده از اسارت؛ مسئولان رسیدگی نمیکنند و نگرانت نیستند
"مسئولان رسیدگی نمیکنند و نگرانت نیستند؛ اگر سراغشان نروی خبری ازت نمیگیرند و اگر بروی «نه» میگویند که این «نه» از هر ناسزایی بدتر است" اینها بخشی از گفتههای یک بانوی آزاده و همسر شهید حسینی است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهدمقدس، 31 شهریور 1359 با حمله هوایی و تعرض نیروهای بعثی به شهرهای جنوبی، جنگ 8 ساله عراق علیه ایران آغاز شد؛ در این میان کشور علاوه بر جنگ، گرفتار برخی از گروههای مخالف و تجزیهطلب نیز بود. اکنون با وجود اینکه سالها از زمان پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت و پایان آن جریان میگذرد اما بسیاری از هموطنانمان همچنان با آلام و دردهای حاصل از خسارتهای جسمی و روحی جنگ، دست و پنجه نرم میکنند.
گفتوگویی ترتیب دادیم با صدیقه یاوری همسر شهید سید محمد حسینی، بانوی آزاده مشهدی که در ماههای ابتدایی جنگ در منطقه دیواندره کردستان حضور داشته و در جریان بمباران دشمن، فرزند متولد نشده خود را از دست داده و سختترین روزها و شبها را در جوانی و زمانی که تنها 15 سال داشته است، در اسارت نیروهای گروهک کومله به سر برده است.
تسنیم: خودتان و همسرتان را معرفی کنید؛ از خانوادهتان بگویید و اینکه چه شد که عازم مناطق جنگی شدید؟
یاوری: صدیقه یاوری، همسر شهید سید محمد حسینی هستم. در خانوادهای مذهبی و در شهر مشهد بزرگ شدم. سال 60 با همسرم که پسر داییم بود ازدواج کردیم. 15 ساله بودم و هنگام بمباران تهران توسط نیروهای عراقی بود، جشن نگرفتیم و بسیار ساده عقد کردیم. قرار شد به جماران پیش امام برویم تا هم زیارت باشد و هم ماه عسل.
مدتی پس از اینکه برگشتیم همسرم اسمشان را برای اعزام به سنندج کردستان و خدمت در آموزش پرورش نوشتند و عازم منطقه شدند. برادرشان هم آنجا بودند. همسرم تماس میگرفت و میگفت که آنجا مردم بسیاری از شهرهای اصفهان، شیراز، مشهد و تهران هستند و میخواستند که من هم بروم و مدتی بعد باوجود اینکه باردار بودم به دیواندره کردستان رفتیم.
تسنیم: وقتی به دیواندره رسیدید فضای شهر و وضعیت زندگی چگونه بود؟
یاوری: روی تمام دیوارهای خیابانها، جای گلوله بود و سوراخ شده بود؛ خانه سازمانی به ما دادند که دو اتاق داشت و یک اتاق آن در اختیار خانواده دیگری بود. هرشب از همه طرف صدای تیراندازی به گوش میرسید اما شب اولی که ما در آنجا بودیم هیچ صدای تیری نیامد؛ خانمهای دیگر میگفتند این از پاقدم خانم حسینی است که از مشهد آمده است. پس از آن تا سه ماه در دیواندره بودیم وضعیت بسیار سختی بود. آن زمان شهیدهایی که به مشهد میآوردند و بیسر بودند همه از همان منطقه بود.
تسنیم: ماجرای بمباران منزلی که در آن اقامت داشتید و علت رفتن شما به سنندج چه بود؟
یاوری: چندروزی مانده بود به ازدواج خواهر همسرم که علاقه بسیاری به محمد داشت و قرار بود بهزودی عازم مشهد شویم. در خانه طبقه پایینی ما چند جوان مجرد اقامت داشتند. دشمن تصمیم گرفته بود خمپاره بزند و آن جوانان را از بین ببرند. ساعت 3 صبح بود که منزل را بمباران کردند؛ شدت انفجار به حدی بود که خانه زیر و رو شد، تعدادی از جوانان مجروح شدند و من هم بهحدی ترسیدم که فرزندم سقط شد.
تا چندروز بعد حالم اصلا خوب نبود به طوری که گفتند باید برای درمان به سنندج برویم. جادهها حکومت نظامی بود از 8 صبح تا 4 بعداز ظهر فرصت داشتیم که برویم و بازگردیم. ما هم برنامه را تنظیم کرده بودیم که تا ساعت 4 بعدازظهر به دیواندره برگشته باشیم. در راه بازگشت میدیدم که از روبهرو اصلا ماشینی نمیآید و همین باعث شده بود نگران شوم تا اینکه مدتی بعد عدهای که کمین کرده بودند و ماشین را به رگبار بستند.
همسرم به شدت مجروح شد و ماشین به پایین دره سقوط کرد. کسانی که به ما حمله کردند نیروهای گروهک کومله بودند. وقتی ماشین متوقف شد من و همسرم را از ماشین بیرون کشیدند. اسلحههای بزرگی در دست داشتند و دور کمرشان کلت و تعداد زیادی فشنگ بسته بودند، ظاهر وحشتناکی داشتند. میخواستند به همسرم شلیک کنند ولی من مانع شدم و گفتم هردوی ما را باهم بکشید. ما را با سروپای برهنه چندمتری بردند و در وانتی انداختند. چند پزشک هم بالای سر همسرم آمد و سپس حرکت کردیم.
تسنیم: شما را به کجا منتقل کردند؟ به جز شما و همسرتان افراد دیگری را هم به اسارت گرفته بودند؟
یاوری: ما را از غروب تا نزدیک طلوع صبح در کوهها بردند؛ مسیر ناهموار بود و ماشین بالا و پایین میرفت وحشتناک بود. به جز ما 12 سرباز فارس دیگر را هم به اسارت گرفته بودند، مدتی بعد ماشین خراب شد و ما را به وانت دیگری منتقل کردند.
نزدیک صبح ما را به خانهای بردند و ساکنان آنجا تا فهمیدند ما فارس هستیم ما را به داخل برده و برایمان شیر آوردند. کمی بعد ماشین دیگری آمد، از آن روستا تا محل اسارت ما که شاه قلعه نام داشت 8 ساعت راه بود. بالاخره به محلی رسیدیم که دو اتاق داشت سربازها را در یک اتاق و ما را در اتاق دیگر بردند.
تسنیم: شاه قلعه چطور جایی بود؟ چه برخوردی با شما داشتند؟
یاوری: جای وحشتناکی بود؛ سقفش با برگهای خشک پوشیده شده بود. آمدند زخم همسرم را نگاه کردند و بدون بیهوشی و بیحسی با انبر زخم را باز کردند و فقط شستشو دادند. شب هنگام بود که سران و بزرگانشان آمدند همه مسلح بودند و تفنگهای بزرگی همراه خود داشتند دو نفر خانم هم همراهشان بود.
منطقهای که ما را بردند 4 ساعت با مرز عراق فاصله داشت. در آن زمان دو گروه دموکراتها و کوملهها در آن منطقه بودند که بین خودشان درگیری داشتند و ما گرفتار کوملهها شده بودیم. آنها ما را میشناختند و از طریق جاسوسهایشان آدرس خانه و خانواده ما را در مشهد پیدا کرده بودند حتی به سنگی که نشانه کوچه ما در خیابان سناباد بود هم اشاره کردند.
تسنیم: چه هدفی داشتند و از شما چه میخواستند؟
یاوری: هدفشان معاوضه اسیر بود؛ 7 شب آنجا بودیم، شب آخر ما را از اتاق بیرون بردند و بر سکویی نشاندند مردی آمد که لباسهای متفاوتی داشت و دیدیم همه به او احترام میگذارند. به من اشاره کرد و به همسرم گفت: «ما شما را آزاد نمیکنیم، این خانم ماموریت دارد؛ جان 26 نفر به اضافه آن 12 سرباز و خودتان دست همسر شماست ما این خانم را به همراه یک نفر مامور میفرستیم اگر آنها اُسرایی که ما میخواهیم را به ما تحویل دادند ما هم شما را آزاد میکنیم».
من را همراه مردی روستایی با تراکتور به دیواندره فرستادند؛ در مسیر اهالی ده که فهمیده بودند تراکتور به شهر میرود همراه ما شدند. از 9صبح تا 2 بعدازظهر با تراکتور در زمینهای ناهموار حرکت کردیم و با توجه به شرایط بد جسمانی که داشتم درد شدیدی را متحمل میشدم. ساعت 2 بعدازظهر به جاده رسیدیم. یک مینیبوس چندمتری آنطرفتر یود با جمعیت به داخل آن رفته و به سمت دیواندره رفتیم.
تسنیم: در این مدت که اسیر بودید نیروهای ایرانی از سرنوشت شما خبر داشتند؟ وقتی به دیواندره رسیدید چه اتفاقی افتاد؟
یاوری: صبح فردای روزی که ما اسیر شده بودیم، وقتی میبینند ماشین برنمیگردد نگران شدند و در جاده به دنبال ما میگردند و وقتی ماشین ما را با آن وضعیت که از دره سقوط کرده و خونهای اطرافش میبینند فکر میکردند که ما کشته شدهایم. وقتی به دیواندره رسیدیم و به اداره رفتیم از طرف ارتش و سپاه آمدند اما اینقدر ظاهرم تغییر کرده بود که مرا نشناختند و باور نمیکردند.
تسنیم: چه زمانی باخبر شدید که همسرتان به شهادت رسیده است؟
یاوری: شب شام غریبان محرم سال 1362 اعلام کردند که سپاه پاسداران طی عملیاتی اسیرانی را نجات داده است. اما یک شب قبل از عملیات، دشمن از 220 نفر اسیری که در آن محل زندانی بودند 11 نفر را گلچین کردند، آنها را سر بریدند، در پتو پیچیدند و در گور دسته جمعی دفن کردند. همسر من هم بین آن 11 شهید بود که جنازهاش هنوز نیامده است.
تسنیم: حدود 35 سال از آن روزها میگذرد؛ در این سالها به شما چه گذشت؟ از رسیدگی و همراهی مسئولان راضی هستید؟
یاوری: زمانی که همسرم به شهادت رسید 16 ساله بودم، سالهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتم و مدتها است تنها زندگی میکنم. من هم رزمندهام، هم آزاده، جانباز، همسر و مادر شهید؛ گفتند از آن منطقه کاغذ بیاورید تا جانبازی شما مشخص شود اما آن منطقه را بمباران کردند و هرچه بود زیر خاک رفت. البته این موارد برایم مهم نیست، منتی بر سر کسی ندارم و هرکاری کردیم پیش خدا محفوظ است اما وقتی سنم بالا رفته دردهای بسیاری سراغم آمده است.
با وجود اینکه سابقه بیماری قند در خانواده نداشتیم به دیابت مبتلا شدم و روزی چهار مرتبه انسولین میزنم. در این 10 سال اخیر 9 بار در بیمارستان بستری شدم و هیچکس حالم را درک نمیکند. دکتر برایم جلسات فیزیوتراپی تجویز کرده است، اینقدر ناتوان شدم که درخواست دادم پرستاری هفتهای یک روز بیاید کمکم کند اما گفتند امکانش نیست. رسیدگی نمیکنند و نگرانت نیستند.
تا زمانی که فرزندان خواهرم کوچکتر بودند به من سر میزدند اما اکنون هر کدام دنبال زندگی خود هستند و مشکلات خودشان را دارند. فرزند من اگر زنده میماند الان 36-35 ساله بود و شاید فرزندان دیگری هم داشتم اما کسی را ندارم و از 16 سالگی تا امروز روزهای سختی بر من گذشته است. حرفهایم را به چه کسی بگویم؟ اگر سراغشان نروی خبری ازت نمیگیرند و اگر بروی «نه» میگویند که این «نه» از هر ناسزایی بدتر است.
گفتوگو از فرزانه زنگی
انتهای پیام/ ز