قتل خانم در طبقه چهارم بنبست توفیقی
این روزها عجیب نمایش «کلفتها»ی ژان ژنه محبوب شده است. زمانی میرمنتظمی از آرزوی متن ژنه میگفت و در زمان آینده شاید رضا ثروتی روی صحنه خلقش کند؛ اما آنکه اول از همه از خط میگذرد، علیاکبر علیزاد است.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
بنبست توفیقی برای تئاتریها آشناست، همان اندازه که آراکلیان آشناست. پشت تئاتر شهر، بنبستی است که با دری فلزی از فضای شهری جدا میشود و هر کسی توفیق آن را ندارد در باریکراهش قدم بردارد. ساختمان قدیمی، به یادگار از دهه سی یا چهل، استوار با زنگی مخروب. باید تلفن کنیم تا در را بگشایند. صمصمی و در گشوده میشود. نوری در کار نیست. همت انگشتان و روشن کردن چراغقوه گوشی. چه میکردند آن روزها که گوشی نبود. حالا یک نفس بالا برو. طبقه چهارم، جایی که پنجرههای شمالیش رو به تئاتر شهر است، اگر ساختمان تازهساز اجازه دهد.
سر وقت نمیرسم. بیهوا، نفسنفسزنان وارد میشوم. خودم را در پلاتویی باریک و دراز میبینم. کشیده چون تکه رختخوابی ساختگی، افتاده روی زمین. میانه تمرین است و زمزمه سلامی سر میدهم. نمیدانم نجوایم به گوش کدامین رسید؛ اما با چشم میگویند خوشآمدی. موسیقی گروه Doors فضای اتاق خاکستری را پر کرده است با صدای بارانی که معلوم نیست به چه میزند و ضربات ریز جان دنزمور بر طبلها و لرزش نتهای گیتار رابی کریگز:
Riders on the storm
Riders on the storm
Into this house we're born
Into this world we're thrown
Like a dog without a bone
An actor out on loan
Riders on the storm
روی تاتومی مینیشینم و آماده مبارزه میشوم. سلاحم را از غلاف خارج میکنم و مینویسم «دو مرد در قالب زن بدون لحن زنانه.» این شاید مهمترین توصیف از «کلفتها»ی علیاکبر علیزاد در طبقه چهارم بنبست توفیقی است. سولانژ و کلرهایی که زن نیستند و ادای زنها را مثلاً درمیآورند. یک تقلید خارج از چارچوب طبیعت. یک بازنمایی وانموده از جهان امروز ما. جهانی که در آن به جای خود بودن لباس دیگری را به قیمت گزاف به تن میکنیم. همانند کلر و سولانژ در نقش خانم. غشای خوشبختی پوشیدن بر تن بدبخت.
دو مرد زننما - علیرضا کیمنش و مرتضی حسینپور - از خانم میگویند که از دستشان گریخته است. انتهای نمایش است. جایی که کلر از کشتن خانم بازمانده، این قانون طبیعت است. سولانژ عصبی است و کلر منگ و مبهوت، معلق در میانه. موسیقی قطع میشود.
کیمنش تمرین را قطع میکند و میگوید باید این بخش عوض شود و اتود تازهای میدهد. همه میپذیرند. اتود تازه زده میشود. بیشتر اتودها روی لحن و فیزیک است. میزانسنها با علیزاد است و تغییری پیدا نمیکند. همانطور که خودش در میزانسنش تغییری نمیدهد. از همان اول دست به سینه و یک بار تنها میخندد. کیمنش انرژی تمرین است.
چند تشکچه در میانه با دو بالش چیده شده است تا تختی را تداعی کند. دکوری در کار نیست و برای هر چیزی، مثالی گذاشته شده است. دمنوش خانم هم یک نشانه دارد. نشانههای خیالین در فقدان اشیا کارایی پیدا میکنند. چهارپایه منظمترین شی رو صحنه است. از همان ابتدا وسط نهاده شده تا رویش خانم و کلر جلوس کنند و اگر لطف میکردند دمنوش را از دست سولانژ مرحمت کرده، میپذیرفتند. این دمنوش هم داستانی دارد که باید دید. حتی معلوم نیست دمنوش چیست.
در انتهای صحنه رگال لباسهاست. مثلاً لباسهای خانم که اکنون روی صحنه نیست. میدانم یک جایی لباسها پخشوپلا خواهد شد. اصلاً بو میدهد که این خواهد شد و میشود. دو بازیگر شیطنتهایی دارند که پخشوپلا کردن لباسها مثال کوچکش است و بس. بالأخره لحظه طلایی فرامیرسد. مرتضی آنها را میپراکند و البته به دنبال چیزی است و بستهبندی کردن چیز دیگر. در اینجاست که ریتم نمایش تند می شود. خبر از یک کلفتهای پرکنش میدهد. خبری از حرافیها نیست. اگرچه نمایش چندان بلند نیست. کمی تکرار دارد و ملالی در کار نیست. کافی است هیجان چاشنی کارش کنی تا یک اثر خوشساخت نصیبت شود. علیزاد کنشمندی نمایش را فراموش نکرده است.
برخلاف نسخههای زنانه، نمایش در تمرین کوبنده است و بیسکوت. علیزاد ساکت است و بیشتر میچرخد و نگاه میکند. کمی بدنها را در صراط المستقیم نگاهش هدایت میکند با حداقل کلام ممکن و دوباره شروع. اما این وسط هست زمانهایی که بر سر یک بخش نمایش مجادله میشود. علیزاد آرام برخورد میکند و میپرسد تا در نهایت به چینش منتخب میرسند. عموماً بدون تشنجی به همان چیزی که میخواهد میرسد و این محصول سالها همکاری گروه است.
تمرین بر سر یک بخش دچار توقف میشود. بر سر چگونگی این صحنه بحث است. اینکه چگونه ماکسی زرد گلمنگلی را تن کلر کنند. مسئله مهمی است. مردها عادتی به ماکسی ندارند. همه چیز برایشان به همان بلوز و شلوار خلاصه میشده. راهحلی پیدا میشود برای این یک ساعت و چند دقیقه زنبودگی. رخت اناث چندان هم دستوپاگیر نیست. رسالت بازیگری میتواند هر چیزی را ممکن کند. تئاتر جهان امکان است. جایی که نامحتمل هم ممکن میشود.
این سوی میدان بچهها متن روبهرویشان، قلمفرسایی میکنند. یکی در نقش منشیصحنه تغییرات را لحاظ میکند، دیگری فهرستی از نیازها مینویسد و تصحیح میکنند، اتودها ثبت میشود و دیگری از خیرگی به نمایش، برایش اقلام تبلیغاتی میسنجد؛ البته در شکل سنتیاش. علیزاد چندان به اشکال تبلیغاتی و تجاریزده امروز اعتقادی ندارد. برای خودش باورهایی دارد بسان تئاترش کنشگر.
مسئله لباس زنانه حل میشود. کمی بازیها زنانه میشود؛ اما با همان ذات مردانه. قرار نیست کسی گوشه چشمی نازک کند یا صدایش را ظریف و کشیده. در اینجا خبری از خالهخانباجیبازیها نیست. علیزاد روی لحنها حساس است. میخواهد لحنها در هر بزنگاه متفاوت باشد. علیزاد هنوز در طول تمرین دست به سینه است. تغییر نمیکند. پس از یک ساعت در نهایت مینشیند.
بر سر دمنوش خانم جدال میشود. جدال در موعد نوشیدن. بر سر یک بار گفتن و سه بار گفتن. مرتضی میگوید سه بار گفته و علیرضا میگوید یک بار. ژنه روی دمنوش حساسیتی داشته. گفته بودم این دمنوش داستانی برای خودش دارد. هر چند مشخص نیست این دمنوش درامساز دقیقاً محتویاتش چیست. به هر حال قصه دمنوش حل میشود. یک قطع و تغییر موضع و این جایی است که بخشی دیگر از نمایش تمرین شود. خانم وارد میشود.
کتایون سالکی وارد میشود تا یک صحنه پستمدرنطور را تماشا کنیم. این کلفتها محصول 1947 نیست. تجربهای پس از هفت دهه اجراست. در ایران هم کسی چندان علاقه ندارد همانی که نوشته شده یا بار اول روی صحنه رفته را اجرا کند. خوانشی در کار است. به خصوص اگر محتوای نمایشنامه با موقعیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی روز عجین باشد. کلفتها که مملو از نشانگان امروزی است.
کلفتها درباره خود نبودن است. درباره گم کردن من و باور دیگری. به اطرافمان نگاه کنیم. به خودمان. به نقابهایی که عاریه گرفتهایم از دیگران و رخساری که گم کردهایم. چه عجیب که بازیگر نقاب بر دست تصویری غیر از خود میسازد تا بگوید درد حال را.
کلفتها از نهم آبان در سالن اصلی تالار مولوی روی صحنه میرود. هر شب ساعت 18:30. با ترجمه مدیا کاشیگر و دراماتورژی رضا سرور.
سیاوش تصاعدیان در نقش مدیر هنری، محمد صفرپور مدیر تولید، سهراب کریمی، پویان پاکنژاد دستیاران کارگردان، علی محمدی طراح صحنه، هانیه پرهیزکار منشی صحنه، حامد دایی ساخت تیزر و عکاس اجرا و شاهین دانشفر
انتهای پیام/