لرستان|روایت روز واقعه؛ رستاخیز یک نمایشگاه+ تصاویر
یک نمایشگاه تجسمی در کوهدشت مصائب روز عاشورا را به حرمت نانونمک سفره اباعبدالله(ع) در محرم روایت میکند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت، مردی بلندقد درِ خانه رنگ وروپریده قدیمی در انتهای خیابان فردوسی را باز میکند. در پاگرد یک آینه روی دیوار روبهروست. مرد پا میگذارد روی پلهها. میرویم طبقه بالا. وسایلی کجوکوله و بیدقت رویهم انباشتهشده. اتاق مستطیلی است و دورتادورش چوب، چسب، پلاستیک و پارچه.
از طبقه بالا که 10پله پایین میخورد، میرویم در تنها اتاق طبقه همکف. زنی با روسری گلدار بیرون میآید. محکم دست میدهد. در اتاق دخترانی نشستهاند دورهم. در دست هرکدام پارچه و نخوسوزنیست. کوک میزنند بر پارچههای سبز و سرخ. پارچهها بر انحنای انگشتهای دختران جان میگیرد. شخصیت میشوند. بالیده میشوند. میخواهند در نمایشگاه عاشورا واقعیتی را بازگو کنند از روایتهای کشمکش، شکست، حق، حزن و جفا.
نمایشگاهی با وسایل دورریختنی
اتاق کوچک است. یک آشپزخانه دارد و تلویزیونی پشت به دیوار. پر است از اشیایی که در اینجا مضطرباند. از روز عید غدیر 20دختر و زن آمدهاند در این خانه. از صبح تا پاسی از شب مشغول کوک زدن و دوختن عروسکهای دستساز. عروسکها برآمده از رؤیای مادربزرگی هستند که آنها را از میان تکه پارچهها و ابزار دورریختنی به دنیا آورده.
سیده ماهی موسوی، لَچک را سفت پیچیده دور صورتِ گردش. چین پیری زیر چشمانش نشسته. دستش به کوک زدن است. حسرتِ مانده بر چشم، در رؤیایی است که نمایشگاه را اعتبار ببخشد. خاطرهها دور و نزدیک میشود:«همهچیزِ اینجا از یک ماکت خرابه شام در کنار خیابان شروع شد. روزی که پسرم آنجا را ساخت، نه روایتی داشت و نه محتوایی. در آن سال عهد بستم که عروسکهایی واقعه گو از روز عاشورا را بسازم. پیش از آن اصلاً دستم به عروسکهای دستساز نرفته بود. آن سال کودکانی که میآمدند از عروسکها میپرسیدند. از کجا آمدهاند و در عاشورا چه کردهاند؟ همان پرسشهای کودکانه جرقهای شد برای تولد این شخصیتها. امسال پارچههای عروسکها گران شده است. 600هزارتومان پارچه خریدیم.»
صورتهای عروسکها پیچیده در پارچهایست سفید. دستهای چوبی آویزان در امتداد آنها. ذکرها و خواستههایی که همزاد دوختن عروسکها بر تن آنها خوانده میشود، زیر لب و پنهانی.
رؤیای صادقه
پسر آنطرفتر تکیه زده به دیوار. سیمهای مفتول را پیچوخم میدهد برای ایستادن سر عروسکها. با لبهای گریخته از نخوابیدنها چشم ریز میکند:«نمایشگاه تجسمی واقعه عاشورا در کوهدشت بخشی است از فعالیتهای هیئت سینهزنی طفلان مسلم. ایده آن برمیگردد به نمایشگاهی کوچک در یک پیادهرو. در آن سال تصمیم گرفتیم که نمایشگاه را جهتدار کنیم به سمت روایتهای روز عاشورا. منابع ما هم شد کتابهای مقتل، منتهیالامال و لُهف. در سالهای اول برپایی نمایشگاه برای نشان دادن رنج و زخمهای حضرت رقیه در صحرای کربلا نظرم رفت به گردآوری خار مغیلان.
در سال 91 عازم شهرستان رومشکان شدم. در مسیر رفتن و میان جاده خار زارهایی دیدم، شبیه این خار. به راننده گفته بودم پیاده میشوم. او در عجب از تصمیم من. ماجرا را شرح دادم. برای لحظهای خشکش زد، میان حیرت و سکون. به خودش که آمد لبهایش میجنبید. خوابی را از نذر و درماندگی تعریف کرد و پناه بردن به امام حسین(ع). در خواب به او گفته بودند اگر میخواهد گره گرفتاریاش باز شود باید یک آغوش خار مغیلان را پیشکش ببرد به آستان حضرت رقیه. میان شگفتی و ندانستن ماجرای خار بیدار میشود. حالا این مرد سر راه او سبز شده، برای راننده از وادی خواب او میگوید. همانجا خودش هم میرود به خارکَندن. خارها را میآورد دم خانه.»
مأمن گرفتاران
سید احمد موسوی همانجا به قلبش میرود که نمایشگاه نظرکرده است. زندگیاش را میگذارد بهپای آن. با وسواسی غریب نمایشگاه واقعه را در روز اول محرم و میان داربستهایی بر دل زمین ایستاده برگزار میکند. پسران و مردانی از چند روز پیشتر دست گذاشتهاند در دل. نمایشگاه را راه میاندازند. سالبهسال مشتاقان زیادتر شده. گرفتارانِ در ناچاری اینجا را جایی میدانند تا صلوات بفرستند در نیاز و تمنا. چقدر دعاهایی که سرگردان این نمایشگاه شده، شفا گرفته و حاجتروا شدهاند.
عروسکهای دستساز
موسوی چشمدرچشم مفتولها یک عروسک را ساخته با زخم انگشت: «ساختن هر کلاهخود جنگی 3 روز زمان برده. در این سالها هیچ نهادی کمک دست ما نبوده در برگزاری نمایشگاه. از هیچ جایی هم حمایت مالی نشدهایم. آنچه در اینجا روایت و ساختهشده، زحمت دست همسایگان است و اقوام. سپاه و اداره برق تنها نهادهایی هستند که آمدند به یاری. ما هیچ مکانی را برای نگهداری وسایل نمایشگاه نداریم. نمایشگاه که در روز عاشورا تمام میشود، وسایل را خانه میآوریم. جا که تنگ است، رویهم تلنبار میشود. جایی که نداریم وسایل بهمرورزمان آسیبدیده و کهنهشده. از مسئولان و خیران انتظار داریم یک مکانی را بهعنوان حسینیه برای برگزاری نمایشگاه در اختیار ما بگذارند. اینجا منطقهای محروم در کوهدشت است. حسینیه میتواند جایی باشد برای برپایی آئینها، اقامت زائران راه دور و برگزاری کلاسهای آموزشی.»
سیده ماهی لحنش گرم است. سرشار از دلهره و شوق. پارچهها را یکییکی نگاه میکند. میبُرد و میدوزد. به همان سادگی که عروسکهای نمایشگاه را بافته خاطرهها را از سر دانه میاندازد: «دوختنشان کار سختی است با این چشمها و دستهایی که نحیف شدهاند. امسال دختران همسایه و اقوام کمکم آمدند. عروسکها زودتر ساختهشده. همهچیز گران شده اما همین زندگی نداشتهمان هم فدای حسین است.»
روایت روز واقعه
محرم که رسیده عروسکها و مرارتها جمع میشود در نمایشگاه. زنی از دور آمده. با سکوت در ذکر و دعا راه خود میگیرد. میایستد جلوی ماکت حضرت علیاصغر. چشم او بالبال میزند با دیدن گهواره: «15 سال بود بچهدار نمیشدم. در حسرت یک بچه مرده بودم. سال گذشته آمدم اینجا برای نذر. امسال حاجتروا شدم. حالا آمدهام به ادای آن.» چانهاش از همهمه بغض میلرزد. راه خود را از میان جمعیت باز میکند. میرود. جلوتر مردی ایستاده پارچه سبز پخش میکند. از همانها که تبرک است و باید بماند به دستت. حاجت که گرفتی، سال بعد پارچه نو پخش میکنی.
راوی نمایشگاه میان ارادتها و عمرهایی که بهپای حسین پیر میشود، روایتِ روز واقعهای را بازگو میکند که جا خوش کرده در نهانترینِ نهاد آدمی. گویی که هرساله این روز پاسداشت رسمی محزون و خونین است در منتهیالیه تاریخ و منتهیالیه دل آدمیان.
گزارش از فاطمه نیازی
انتهای پیام/ع/ش