بانوی طلبه: بزرگترین مزیت ازدواج در سن پایین لذت ساختن زندگی در کنار یکدیگر است

بانوی طلبه: بزرگترین مزیت ازدواج در سن پایین لذت ساختن زندگی در کنار یکدیگر است

خانم کاردانی درباره محسنات ازدواج در سنین پایین می‌گوید: من در بیست سالگی ازدواج کردم. به قول معروف در سن پایین خمیر وجودی انسان انعطاف‌پذیر است و راحت با مسائل و شرایط کنار می‌آید.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، بیست ساله بود که ازدواج کرد، بعد از دانشگاه به خاطر علاقه خودش و همسرش به طلبگی، درحوزه علمیه ثبت نام کردند و مسیر متفاوتی را برای زندگی‌شان انتخاب کردند. حالا هفت سال است که از زندگی مشترک‌ زهرا کاردانی و همسرش سید مقداد علوی می‌گذرد و آن‌ها صاحب دو فرزند هستند. این زوج از چهار سال پیش سفرهای تبلغی‌شان را تنها با یک چمدان کتاب آغاز کردند و هنوز ماه رمضان و ماه محرم برای تبلیغ به روستاها می‌روند. خانم کاردانی معتقد است که این سفرها همچون سفرهای اربعین شیرین و انسان‌ساز است. در ادامه گفت‌گوی خواندنی فردا را با زهرا کاردانی درباره تلخ و شیرین‌های سفرهای تبلیغاتی و زندگی طلبگی می‌خوانید.

من و همسرم حوزه علمیه را به دانشگاه ترجیح دادیم

خانم کاردانی درباره ماجرای طلبه شدن خودش و همسرش می‌گوید: «اواسط دوران تحصیلم در دانشگاه به خودم آمدم و متوجه شدم در این مدتی که مشغول به تحصیل هستم؛ چیزی به غیر از کار با فتوشاپ و نرم افزارهای گرافیکی، به ما یاد نداده اند؛ و من از آن دریای اندیشه و معنای هنر چیزی کسب نکرده بود. با خودم گفتم ای کاش فرصتی بود و بعد از تمام شدن تحصیلم می‌توانستم در حوزه علمیه درس بخوانم. تا اینکه وقتی همسرم به خواستگاری‌ام آمدند به من از آرزوی قلبی‌شان برای تحصیل در حوزه علمیه گفتند و نظر من را در این باره جویا شدند. همسرم در رشته مهندسی برق فارغ‌التحصیل شده بودند و آن موقع در جایی مشغول به کار بودند. من بعد از شنیدن نظر همسرم درباره تحصیل در حوزه بسیار خوشحال شدم و موافقت خودم را با این موضوع اعلام کردم. صحبت‌های ما آن روز تمام شد و من هرگز فکر نمی‌کردم این صحبت‌ها روزی جدی شود. ما اسفند ماه ازدواج کردیم و عید نوروز با هم به ایرانگردی رفتیم. یکی از شهرهایی که به آن سفر کردیم، قم بود؛ در میدان هفتاد و دو تن قم به صورت اتفاقی بنر ثبت نام در حوزه علمیه را دیدم و به همین سادگی شرایط مهیا شد. من شوهرم را در حوزه ثبت نام کردم و ایشان مرحله اول را قبول شدند، تابستان هم مصاحبه دادند و بعد وارد حوزه علمیه شدند. همسرم شهریور آن سال از کارشان استعفا دادند و به قم رفتند. من تازه آن موقع بود که باورم شد که اتفاق بزرگی در زندگی ام بوجود آمده. برای خانواده‌ام هم این موضوع خیلی غیرقابل باور بود

جامعه الزهرا همان جایی بود که دنبالش می گشتم

او درباره روند ثبت نام خود در حوزه علمیه می‌گوید: «با تمام شدن تحصیلم در دانشگاه و وقتی که برای زندگی به قم آمدم؛ همسرم گفتند که این راه را باید دو نفره دنبال کنیم. بنابراین کمکم کردند که در آزمون ورودی جامعه الزهرا شرکت کنم. خواندن کتاب‌ها برای آزمون ورودی هفته ها طول کشید که بدون کمک همسرم واقعا از پسشان بر نمی‌آمدم. جامعه الزهرا همان جایی بود که دنبالش می‌گشتم. مکانی معنوی و سرشار از حس زنانه که به خانم‌ها کمک می‌کند که در کنار نقش مادر و همسر بودنشان به تحصیل ادامه دهند. اساتید و درس‌هایی که در آسمان دنبالشان می‌گشتم و روی زمین پیدایشان کرده‌ام. الان در حال تحصیل در سطح دو جامعه الزهرا هستم و مدتی‌ست که به خاطر به دنیا آمدن دخترم در مرخصی به سر می‌برم

اگر طلبه نمی‌شدم حالا دنیای متفاوتی داشتم

این مادر جوان در ادامه می‌گوید: «انگار که خدا خودش راه من را مشخص کرد. من سال اولی که کنکور هنر دادم؛ رتبه ی خوبی کسب کردم و خیلی از دوستان من با رتبه های پایین تر در دانشگاه های خوبی پذیرفته شدند. اما اشتباه پشتیبان آموزشی من باغث شد که یک انتخاب رشته خیلی بد کردم و در نتیجه دانشگاه آن رشته ای که می خواستم قبول نشدم. سال بعد که دوباره کنکور شرکت کردم، به خواست مادرم در مشهد ماندم و در دانشگاه فنی و حرفه ای الزهرا قبول شدم. اگر من همان سال اول در رشته های مورد علاقه و دور از مشهد قبول می شدم؛ قطعا الان اوضاع متفاوت بود. وقتی موضوع تحصیل همسرم در حوزه پیش آمد، خیلی جدی به آن فکر نکرده بودم، اما بعد از ملبس شدن همسرم ترس‌هایم کمی پررنگ‌تر شد. چون وقتی همسر شما ملبس نباشد، کسی متوجه نمی‌شود که شما همسر طلبه هستید و تا حدودی از شر قضاوت ها و زخم زبان‌ها در امان هستید. ولی در حال حاضر وقتی من از خانه‌ بیرون می‌روم تا وقتی به خانه برمی‌گردم، همه می‌دانند که من همسر طلبه هستم. چیزی که در آن روزها باعث آرامش قلبی‌م شد، مواجه شدن با ترسم بود. دوست داشتم خودم را در موضع قضاوت قرار بدهم تا بتوانم تغییرات مثبتی در خوردم به وجود بیاورم و آدم بهتری شوم

قرار گرفتن در نقش طلبگی من و همسرم را تربیت کرد

او درباره آثار تربیتی نقش طلبگی در زندگی خودش و همسرش می‌گوید: «قرار گرفتن در نقش طلبگی من و همسرم را تربیت کرد؛ هر دوی ما خیلی صبورتر شدیم و یاد گرفتیم گوش شنوای مردم باشیم. چون به واسطه این لباس مردم ما را مخاطب حرف‌ها و گلایه‌هایشان قرار می‌دهند. قبل از طلبه شدن، گوش دادن به این صحبت‌ها خیلی برایمان ساده نبود. در حال حاضر ولی حتی حرف‌های ناراحت‌کننده را هم می‌شنویم و سعی می‌کنیم با مردم هم‌دلی کنیم. درباره سختی‌های طلبگی باید بگویم به هر حال در شهرهایی غیر از قم، ممکن است که مردم نسبت به روحانیت اقبال نداشته باشند و با روی باز برخورد نکنند. همه ما به هر حال کم و کاستی‌هایی داریم. اما مردم از ما توقع دارند که بعد از پوشیدن این لباس هیچ کم و کاستی‌ بزرگی در ما نبینند و این توقع زیادی نیست. اما یک سری نگاه ها گاهی آزار دهنده می شود. طلبه ها خیلی وقت ها به خاطر همین قضاوت ها برای رفتن به اماکن عمومی مثل رستوران و سینما معذب اند. بعضی از مردم طوری به آن‌ها نگاه می کنند که انگار طلبه حق تفریح ندارد. به هر حال این هم بخشی از زندگی طلبگی است که ان‌شاء‌الله خدا از ما قبول کند.»

بزرگترین مزیت ازدواج در سنین پایین لذت ساختن زندگی در کنار هم است

خانم کاردانی درباره محسنات ازدواج در سنین پایین می‌گوید: «من در بیست سالگی ازدواج کردم. به قول معروف در سن پایین خمیر وجودی انسان انعطاف‌پذیر است و راحت با مسائل و شرایط کنار می‌آید. وقتی ما در سن پایین ازدواج می‌کنیم، راحت‌تر مشکلات را می‌پذیریم ولی وقتی سن بالا می‌رود با اندک مساله‌ای در زندگی مشترک احساس ناامنی می‌کنیم و دچار این حس ناخوشایند می‌شویم که حدودمان توسط همسر یا دیگران رعایت نمی‌شود؛ می‌خواهم بگویم که خیلی زود مسائل و تفاوت‌ها ما را خسته می‌کنند. علاوه بر این من اعتقاد دارم که به محض جاری شدن خطبه عقد، خدا در زندگی‌مان برکتی قرار می‌دهد. این برکت شامل درس خواندن، خورد و خوراک، پوشاک و حتی دوست خوب هم می‌شود. می‌‌توان در سن کم ازدواج کرد و زندگی را با هم ساخت و می‌شود که صبر کنیم تا تمام مقدمات زندگی فراهم شود و بعد ازدواج کرد. من گزینه‌ٔ اول را انتخاب کردم و خوشحالم که برای فراهم شدن شرایط مادی، تشکیل زندگی‌ام را به تاخیر نیانداختم. ما مراسم ساده‌ای داشتیم و زندگی را با جهیزیه ساده‌ای شروع کردیم. اما سال‌های بعد؛ وقتی دستم بازتر شد اندک اندک کاستی‌های مان را مرتفع کردیم و این در کنار هم ساختن؛ لذت منحصر به فردی دارد.»

بعضی از اهالی در روستا سوار ماشین‌های میلیاردی می‌شوند ولی دغدغه‌ای برای آباد کردن آن ندارند

خانم کاردانی درباره چرایی تغییر نکردن وضعیت بعضی روستاها می‌گوید: «اینجا مشکلاتی مثل نبود فاضلاب یا آسفالت دارد. اما به صورت کلی وضعیت معیشتی مردم الحمدلله خوب است. همسرم همیشه از مردم روستا می‌خواستند که متحد شوند و روستایشان را بسازند اما متاسفانه استقبال زیادی از طرف مردم ندیدیم. در این روستا فقط یکی دو خانواده هستند که دامداری می‌کنند و شاید پانزده خانواده باشند که کشاورزی کنند. بخشی از اهالی در کشورهای عربی کار می‌کنند که البته این تعداد خیلی کم شده چون این اواخر مردم شیعه را برای کار قبول نمی‌کنند و تعداد زیادی‌شان هم در شیراز یا بندرعباس کار می‌کنند. زمین رها شده هم در روستا بسیار زیاد است. جمعیت مهاجری که در مرکز استان‌های اطراف کار می‌کنند، در تعطیلات به روستا برمی‌گردند. در آن روزها خیابان‌های اصلی روستا پر از ماشین‌های لوکسی می‌شود که سرنشینانش قصد فخرفروشی به دیگر اهالی را دارند. این در حالی است که خانه همان اشخاص همچنان در وضعیت بدی است و خیابان‌ها هم خاکی است، یعنی مردم هیچ دغدغه‌ای برای ساختن روستایشان ندارند. ما به مردم حق می دهیم که از دولت انتظار داشته باشند که روستایشان را بسازد. اما وقتی با گذشت سال‌ها از وعده و وعیدهایی که داده شده؛ هنوز اتفاقی نیافتاده؛ تا کی باید منتظر دولت باشند؟ چند بار پیشنهاد دادیم که برای کم شدن آلودگی و بیماری هایی که از نیش حشرات به بچه ها منتقل می شود؛ کوچه ها را آسفالت کنیم. اما مردم می گویند این وظیفه دولت است. در حقیقت سختی را به جان می‌خرند ولی نمی‌خواهند برای خودشان آسایش بسازند. ما اوایل خیلی این مسئله را متذکر می‌شدیم ولی نه تنها استقبال خوبی نمی‌شد، بلکه واکنش‌های بدی هم از سوی مردم روستا می‌دیدیم. من فکر می‌کنم خیلی از مشکلات روستا به خاطر این است که مردم واقعا نمی‌خواهند وضعیت را تغییر دهند. به نظرم همه چیز به آن آیه قرآن برمی‌گردد که خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه خودشان بخواهند.

بود آب آشامیدنی، گاز و امکانات درمانی از مشکلات اصلی مردم این روستاست

او درباره شرایط تبلیغ در روستا می‌گوید: «اولین تبلیغ همسرم رفتن به یک مدرسه پسرانه بود. بعد از آن خیلی اتفاقی یکی از دوستان همسرم روستایی را به ما معرفی کردند و گفتند که نیاز به مبلغ دارند. سال چهارم یا پنجم تحصیل همسرم در حوزه علمیه بود، اما از آن‌جایی که ما دوست داریم خودمان را در نقش‌های بزرگ قرار دهیم تا قالب آن نقش‌ها را بگیریم؛ بعد از ملبس شدن همسرم، بلیط گرفتیم و با یک چمدان کتاب به یکی از روستاهای جنوب کشور رفتیم. همین که توکل کردیم، خدا همه چیز را برایمان آسان کرد. من خیلی خوش‌شانس بودم که برای اولین تجربه‌ تبلیغم به جنوب آمدم، چون برخورد و استقبال مردم فوق‌العاده خوب بود. مردم اینجا خیلی خونگرم و مهربان هستند. سختی‌‌هایی هم البته دارد که شامل امکانات می‌شود؛ مثلا بعد از چهار سال آمدن ما به اینجا هنوز ماشین لباسشویی نداریم، ضعیف بودن آنتن دهی موبایل هم هست که البته حالا وضعیت بهتر شده است. از آنجا که خودم در نشریات مشغول به کار هستم؛ رساندن کارها به دست همکارانم؛ بدون اینترنت پرسرعت کار دشواری است. اینجا آب لوله کشی آشامیدنی نیست و برای برداشت آب از آب انبار باید راه زیادی را برویم. خیلی وقت‌ها آب درون آب انبار هم کیفیت خوبی برای نوشیدن ندارد و رنگش زرد می‌شود. حالا از نبودن گاز و دمای هوای بالا و کم بود امکانات درمانی‌اش بگذریم. همیشه به این فکر می‌کنم که ما نهایتا یکی دو ماه اینجا هستیم و مردم همیشه با این مشکلات زندگی می‌کنند.»

مردم روستا دوست دارند به خانه‌ تک‌تک‌شان سر بزنیم

خانم کاردانی در ادامه می‌گوید: «زندگی در کنار این مردم نازنین خیلی شیرین است اما نکاتی را هم باید در نظر بگیریم. مثل اینکه مردم توقع دارند که علاوه بر کلاس‌ها و مراسم‌هایی که برگزار می‌کنیم؛ به خانه‌ٔ تک تک‌شان سر بزنیم. باید توجه و محبت من به همه مساوی باشد، اگر به بعضی افراد بیشتر توجه کنم باعث سوء برداشت می‌شود. به آداب و رسوم مردمان این خطه هم باید توجه کنیم؛ مثلا ابتدا که به اینجا آمدیم، زنان روستا دست من را می‌بوسیدند و من خیلی بابت این موضوع اذیت می‌شدم که فرد مسنی دست من را ببوسد. اما بعد فهمیدم که این یک رسم قدیمی بین زنان روستاست، همان طور که ما صورت همدیگر را می‌بوسیم، آن‌ها دست یکدیگر را می‌بوسند. به مرور توانستم با این موضوع کنار بیایم. سختی‌های سفرهای تبلیغی ما از این جنس است ولی شیرینی‌های سفرمان بیشتر است

برای مردم روستا احکام و مسائل تربیتی می‌گویم

این طلبه جوان درباره موضوعات انتخابی‌اش برای صحبت با مردم روستا می‌گوید: «در اولین سفرمان به جز مطالعه احکام کار دیگری نکردم و صرفا تجربه‌های اطرافیانم از تبلیغ را می‌شنیدم، اما از سفر بعدی نیاز سنجی کردم که ببینم مردم اینجا به چه صحبت‌هایی نیاز دارند. در حال حاضر بیشتر سعی می‌کنم، مسائل تربیتی و خانواده را مطرح کنم و در کنار آن بحث احکام را هم توضیح می‌دهم. معمولا از مدتی قبل کتاب یا سخنرانی با محوریت این موضوعات می‌خوانم و گوش می‌کنم و سعی می‌کنم که چکیده‌اش را در اختیار خانم‌های روستا قرار دهم. ما تا به حال به چند روستای دیگر هم رفتیم، ولی مردم این روستا خیلی به ما محبت دارند و به همین دلیل ما سه ماه رمضان را در این روستا گذراندیم. البته محرم‌ها همسرم همراه با گروهی به روستاهای جنوب کرمان می‌روند. این اردوها امکان اسکان خانواده‌های طلاب را ندارند و به همین دلیل همسرم به تنهایی سفر می‌کنند

توقع اصلی مردم این است که طلبه‌ها پای حرف‌های دل‌شان بنشینند

خانم کاردانی درباره انتظارات مردم از یک مبلغ می‌گوید: «در کشور ما هر مشکلی مثل گرانی یا مشکلات دیگر که پیش بیاید، اولین نگاه‌ها به سمت روحانیت می‌رود. یعنی مردم خیلی وقت‌ها حتی با دولت هم کار ندارند و اول قشر روحانی را می‌بینند. موضوع این است که مردم گوش شنوایی ندارند؛ کسی که به میان مردم بیاید و حرف‌هایشان را بشنود. به همین خاطر دل پردردی دارند. رفتار مردم با روحانیت یک مسئله کاملا متقابل است. مبلغ اگر بتواند با مردم ارتباط خوبی برقرار کند، قطعا مردم بازخورد خوبی خواهند داشت، ولی اگر مبلغ تلاشی برای این موضوع نکند، کل تبلیغ‌اش به هرز می‌رود. دقیقا مثل این می‌ماند که دکتری بدون پیدا کردن رگ بیمار بخواهد دارویی را به عضله‌اش تزریق کند، قطعا این باعث اضافه شدن دردی به دردهای بیمار می‌شود. مبلغ باید راه نفوذ به دل مردم را پیدا کند. مثلا وضعیت کشاورزی خیلی ناراحت کننده است و محصول کشاورزان به قیمت خیلی پایینی فروخته می‌شود. یک مبلغ در این مواقع می‌تواند با شنیدن هم‌دلانه باعت التیام دردهای مردم شود. یادم هست من سال دومی که برای تبلیغ به این روستا آمدم، مردم به هر بهانه‌ای از مبلغ قبلی حرف می‌زدند و مراتب ناراحتی‌شان را به ما می رساندند. وقتی با مردم بیشتر صحبت کردم، متوجه شدم خیلی دلشان از مبلغ قبلی گرفته است و همه از این ناراحت بودند که همسر مبلغ قبلی، اصلا با مردم روستا صحبت نکرده و با آن‌ها ارتباط برقرار نکرده و از محصولات کشاورزی و دامی آنها استقبال نمی‌کرده است. آن‌جا بود که فهمیدم، توقع اصلی مردم همین است که مبلغ‌شان با آن‌ها صمیمی باشد و حرف‌هایشان را بشنود. مردم از طلبه‌ها توقع معجزه و شفای مریض ندارند. آنها لباس پیامبر (ص) را بر تن او می‌بینند و انتظار دارند که مثل پیامبر (ص) رفتار کند.»

طلاق، چیزی که وفورش را در این منطقه انتظار نداشتم

او درباره وضعیت اعتقادی مردم چنین شرح می‌دهد: «به نظر من مردم اعتقادات قوی‌ای دارند. وقتی با بچه‌ها صحبت می‌کنم و حرف‌هایشان را می‌شنوم، می‌فهمم که چه نکات جزئی‌ای را می‌دانند. مثلا یک بچه سه ساله مواظب است که قرآن با احترام حمل شود. اما استفاده از رسانه‌هایی که نمی‌توان به صداقتشان اعتماد کرد، در اعتقادات مردم بی‌تاثیر نبوده است و بعضی بدیهیات مثل مساله حجاب را کمرنگ کرده است. من از وقتی که به اینجا آمدم تاثیر چنین رسانه‌هایی را در زندگی مردم می‌بینم. واقعا برای من جای تعجب دارد که از یک خانواده‌ای که شش فرزند دارند، سه نفرشان طلاق گرفته است. متاسفانه در هر خانواده‌ای یک دختر یا پسرشان طلاق گرفته. تاثیر ماهواره را در خانواده و اعتقاداتشان به وضوح می‌توان دید. مثلا روزی در بحث احکام این مسئله را مطرح کردم که بعضی موضوعات مثل حرام بودن مشروب بسیار بدیهی است که افراد حاضر در کلاس بعد از شنیدن این جمله همگی با هم گفتند: «مگر مشروب حرام است؟» این در شرایطی بود که همه آن افراد اهل آمدن به مسجد هستند و در ماه رمضان قرآن و دعایشان ترک نمی‌شود. این موضوع برای من خیلی دردآور بود که حتی آدم های مذهبی هم بخاطر اینکه مردم حرف درنیاورند در مراسم‌های عروسی‌شان مشروب سرو می‌شد. موضوع حرمت سرو مشروب آنقدر برای مبلغین بدیهی بوده خیلی ها آن را مطرح نکرده بودند. یک شب مهمان خانه یکی از اهالی روستا که اهل مسجد هم هستند، بودیم. ما آن شب روزه‌مان را با برنامه‌های ماهواره افطار کردیم! یادم هست وقتی تلویزیون را روشن کردم، تعجب کردم که چطور بعد از افطار سریال‌های ایرانی پخش نمی‌شود. ما اول تصور کردیم که «کلید اسرار» است ولی بعد فهمیدیم که متاسفانه ماهواره است. یعنی می‌خواهم بگویم اصلا در خانه‌شان شبکه‌های ایرانی را نداشتند. من باز هم انگشت اتهام را سمت خودمان می‌گیرم و می‌گویم این از کم کاری من به عنوان یک مبلغ بوده که چنین اتفاقی افتاده است. چطور سیگنال‌های ماهواره در همه جا خودشان را به مردم می‌رسانند ولی ما هنوز موفق نشدیم این کار را کنیم.»

از سفرهای تبلیغی ماه رمضان به اندازه یک سال انرژی می‌گیرم

این طلبه جوان درباره امکانات خانه‌ای که در آن برای تبلیغ ساکن هستند، می‌گوید: «من دفعه اولی که به این خانه آمدم، ُفقط سه پشتی داشتیم و دو پتو. چون آشپزخانه‌‌‌‌ٔ اینجا آشپزخانه هیئت است تعداد زیادی بشقاب و قاشق هم وجود داشت ولی هیچ وسیله دیگری نداشتیم، حتی یک رنده. کابینت نداشتیم، یک اجاق گاز سه شعله بود که یک شعله‌اش هم خراب بود. اما وقتی ماه رمضان تمام شد و قرار بود برگردیم من واقعا دلتنگ بودم. چون دلم نمی‌خواست به خانه‌ای برگردم که تعلقات مادی بیشتری دارد. دوست نداشتم ذهنم را درگیر وسایل و ظواهری کنم که در خانه‌ چیده‌ام و باعث شده که از مسائل اصلی دور شوم. من اینجا ساده زیستی را تمرین کردم و فهمیدم فرقی نمی‌کند که مبل خانه‌مان چه شکلی باشد یا ظرف‌مان از چه جنسی باشد، فهمیدم بدون داشتن این وسایل حتی می‌توان بهتر زندگی کرد. ماه رمضان اولین تبلیغ هیچ وقت برای من تکرار نشد، چون سال‌های بعد اهالی اینجا وسایل راحتی ما را مهیا کردند. آن سال من وقتم را صرف مطالعه و حرف زدن با مردم کردم. هر وقت می‌خواهم برای تبلیغ به روستا بیایم، با خودم می‌گویم می‌توانم برای مدتی هم که شده از دغدغه ها خلاص شوم و کمی نفس بکشم. علاوه بر این چون اینجا فضای روستاست، فرصت خیلی خوبی برای فرزندم است؛ پسرم در روستا تجربه‌های زیستی‌ای دارد که من نمی‌توانستم هرگز در شهر برایش فراهم کنم. امسال که دخترم هم به پسرم ملحق شده و من از این موضوع خیلی راضی هستم. علاوه بر این سحرها با صدای مناجات‌هایی که در مسجد توسط یکی از اهالی خوانده می شود و از پنجره کوچک خانه‌مان شنیده می‌شود، بیدار می‌شویم. این برای من بسیار باارزش است که فرزندانم یک ماه در جایی هستند که اسم خدا و ائمه در لحظه لحظه آن جاری است. در حقیقت من بعد از سفرم برای یک سال انرژی می‌گیرم.»

خرافات حرف اول را در روستا می‌زند

او درباره میزان باور مردم به خرافات می‌گوید: «سال گذشته وقتی پسرم مریض شد؛ اولین پیشنهادی که مردم روستا کردند رفتن پیش دعانویس بود. بعد متوجه شدم که آنها برای هر مسئله‌ای از دعانویس روستا دعا می‌گیرند. از پر شدن چاه فاضلاب تا مریضی و ازدواج. در و دیوار برخی از خانه ها را که نگاه کنید، پر است از وسایل عجیبی که برای دور ماندن از چشم و نظر تهیه و آویزان شده. اما این باورها در نسل جدیدشان کمرنگ شده و تقریبا جوان ها از این چیزها اقبالی نمی‌کنند.»

پیرزن روستایی با محلول گیاهی‌اش حال پسرم را به سادگی خوب کرد

این مادر جوان یک خاطره شنیدی هم برایم می‌گوید: «همان طور که گفتم پسرم سال گذشته دچار بیماری سختی شد. سه روز تمام حالش بد بود و اهالی اینجا مدام حالش را می‌پرسیدند، تا اینکه یکی از اهالی گفتند که از فلان خانم برای پسرت دارو بگیر. من خیلی به حرف‌اش توجه نکردم، چون دیده بودم مردم روستا گاهی به خرافات اعتماد می‌کنند. این جا دکتر هم یک روزهای خاصی می‌آید و دقیقا در روزهای اوج بیماری پسرم در روستا دکتری نبود. من هم به خوددرمانی روی آورده بودم. بالاخره روزی خانمی با چهره خیلی چروکیده، کمر خمیده‌ و یک آفتابه به خانه ما آمد. گفت: «به بچه‌ات بو خورده!» بعد آفتابه را به من داد و گفت بدن پسرت را با «کریشک» بشور. وقتی همسرم به خانه آمدند و درباره آفتابه از من سوال کردند، من برایشان موضوع را شرح دادم و همسرم بعد از بو کردن محتویات درون آفتابه گفتند که این به نظر چیز بدی نمی‌آید؛ بوی آویشن و کلپوره می‌د‌هد. همسرم گفتند حالا که همه نوع داروی شیمیایی را امتحان کردیم، این داروی گیاهی را هم امتحان می‌کنیم. پسرم بعد از حمام کردن با «کریشک» به صورت معجزه‌واری حالش خوب شد. بعدها که از آن خانم درباره «کریشک» پرسیدم، گفتند این همان گیاه کلپوره است که برای ضدعفونی از آن استفاده می‌کنند. من از آن خانم خیلی تشکر کردم. او خیلی خوشحال شد و برای من یک گیاه دیگر به نام «آویشن سکه» آورد که من در جای دیگری نمونه آن را ندیدم. این گیاه برای درمان معده درد مثل آب روی آتش عمل می‌کند.»

تجربه سفرهای تبلیغی درست مثل سفر اربعین شیرین است

این بانوی طلبه درباره دلایل سفرهای هر ساله تبلیغی‌شان می‌گوید: «وقتی باردار بودم یا وقتی سال پیش دخترم سه ماهه بود به تبلیغ آمدم؛ چرا که به گفته همسرم وظیفه ماست که به تبلیغ بیاییم. گذشته از آن، زندگی در اینجا را دوست دارم و می‌خواهم برای مدتی از زندگی شهری دور باشم و در کنار مردم ساده و خونگرم روستایی باشم. این تجربه درست مثل سفر اربعین است؛ اهالی اینجا مثل مردم عراق مهربان و صمیمی هستند. زندگی کردن در میان کسانی که با آن‌ها بزرگ نشدی، دیدن سنت‌ها و جاذبه‌های روستا برای من یک دلخوشی بزرگ است.»

در کشور ما تقریبا هیچ کار فرهنگی‌ای صورت نمی‌گیرد

خانم کاردانی در پایان می‌گوید: «تقریبا در کشور ما کار فرهنگی‌ای انجام نمی‌شود، کارهایی هم که صورت می‌گیرد یا به مخاطب نمی‌رسد یا اینکه با مخاطب ارتباط برقرار نمی‌کند. اینجا به وفور از فلان سازمان کتاب می‌فرستند اما این کتاب‌ها هیچ استفاده‌ای برای مردم ندارند، حتی همسرم هم رغبتی به خواندن این کتاب‌ها ندارد. در حال حاضر سازمان‌ها، نهادها و دفاتر باید از حالت سنتی بیرون بیایند و فعالیت‌هایشان را مبتنی بر روانشناسی و مردم شناسی شکل دهند. معتقدم سازمان تبلیغات قبل از اعزام مبلغان باید کلاس‌های آموزشی برای آن‌ها بگذارد، حتی برای خانواده‌های طلبه‌ها کلاس‌های روانشناسی و مردم شناسی لازم است. مثلا وقتی من با مردم روستا نان می‌پختم، یکی از اهالی می‌گفت اولین بار که یک «زن آقا» با ما نان می‌پزد. من تعجب کردم که طی این سال‌ها چطور یک همسر طلبه حتی کنجکاو نشده که ببیند مردم چطور در اینجا نان می‌پزند. این در حالی است که این روستا پنج مسجد دارد و هر سال دو یا سه مبلغ به اینجا می‌آید. علاوه بر این، یک روحانی هم مستقر در روستاست، چون اینجا روستای بزرگی است.

منبع:فردا

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران