پدرم میفرمودند من کار آقای خمینی را تأیید میکنم
آیت الله العظمی اراکی، در ۸ آذر ۱۳۷۳ در قم جان به جان آفرین تسلیم کرد و پس از نماز آیت الله بهجت در حرم معصومه به خاک سپرده شد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، گفت و گو حاضر با فاصلهای اندک پس از ارتحال شیخالفقهاء والمجتهدین مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ محمدعلی اراکی(قده)، با فرزند فاضل و ارجمندش مرحوم آیتالله حاج شیخ ابوالحسن مصلحی اراکی انجام گرفته است. این مصاحبه به رغم ایجاز خویش، گویای بسیاری از نکاتی است که درباره زندگی آن بزرگوار مطرح گشته و پارهای از آنها، دستاویز مغرضان شده است. امید آنکه پژوهندگان و علاقهمندان را مقبول آید.
*حضرت ابوی در حین ارتحال چند سال سن و آیا سابقه بیماری شدید داشتند یا خیر؟
ایشان متولد 24 جمادیالثانی سال 1312 ق. مطابق با 1273 ش. بودند که به حسب سال شمسی 100 سال و به حسب سال قمری 103 سال داشتند. سلامت ایشان طوری بود که اصلاً احتیاج به تیم پزشکی نداشتند و حتیالمقدور دارو مصرف نمیکردند.
از مرحوم پدرشان نقل میکردند که تا جایی که میتوان باید از جوهریات و داروهای شیمیایی پرهیز کرد. فلذا مرحوم پدرشان از سلامت خاصی برخوردار بودند. خود ایشان هم همینطور بودند.
فقط روزی یک قرص ویتامین مصرف میکردند و تا قبل از بیماری اخیرشان حتی تیم پزشکی که مرتب ایشان را تحت نظر داشته باشند نداشتند. البته ایشان از سابق بیماری پروستات داشتند و بعضاً اوره خونشان بالا میرفت و آزمایش خون گرفته میشد. ایشان در زندگی فرد بسیار منظمی بودند و اهل زیادهروی و افراط و تفریط نبودند تا چند سال پیش لب به چای نمیزدند.
بین دو وعده غذا مطلقاً چیزی میل نمیکردند. گاهی که میهمان داشتیم چند لقمه اضافه میخوردند و میفرمودند: «امروز زیادهروی کردم.» به خاطر همین از سلامت خاصی برخوردار بودند. البته قدری هم ارثی پدرشان بود، چون ایشان در سن 97 سالگی از دنیا رفتند در حالی که تمام حواسشان سالم بود. ایشان هم همینطور بودند.
*ظاهرا آغاز و سیر تحصیلات ایشان داستان جالبی دارد. خودشان ماجرا را چگونه تعریف می کردند؟
آنچه ما از ایشان شنیدیم، این بود که تا 11 سالگی سرگرم به رفتارهای متعارف کودکان بوده اند و سواد هم نداشته اند. در سال 1342 که پدرشان به حج مشرف می شوند، درطول مدت سفر، سواد ونگارش را نزد شوهر همشیرهشان مرحوم عماد یاد میگیرند و حتی یک گلستان را هم می نویسند.
الان هم این کتاب گلستان در کتابخانه معظمله موجود است. بعد هم پیش آقا سید جعفر مشغول درس میشوند و مقدمات را پیش ایشان میخوانند. مرحوم سید جعفر از حاج شیخ عبدالکریم تعاریف زیادی میکنند که ایشان مرد پختهای در مسائل فقه و اصول است، طوری که پدرم میفرمودند ما عاشق حاج شیخ شده بودیم.
در سفر دوم که ایشان به اراک آمده بودند، یعنی سال 1331 ق. ــ که به قم مشرف شدند ــ در این مدت هشت سال میفرمودند ما عاشقانه به درس حاج شیخ میرفتیم. از همان اول به خاطر نبوغ و کوشش زیادی که در درس داشتند مورد توجه زیاد مرحوم حاج شیخ بودند و حاج شیخ بارها به درجات علمی ایشان اشارت میفرمودند. یک بار مرحوم شیخ به منزل والد آمدند و فرمودند ایشان مرد فاضلی است. چرا ایشان را معمم نمیکنید؟ لذا همان موقع حاج شیخ به دست مبارک خویش بر سر ایشان عمامه میگذارند و حضرت مرحوم آقا به دست حاج شیخ عبدالکریم حائری معمم میشوند.
بعد پدرشان فرمودند مشکل دیگری که دارد این است که ازدواج نمیکند و میگوید ازدواج با تحصیل منافات دارد. مرحوم حاج شیخ فرمودند چرا ازدواج نمیکنید؟ یکییکی مشکلات را برشمردند و حاج شیخ پاسخ گفتند. سپس استخارهای برای اصل مسئله کردند. آیه شریفه «بسمالله الرحمن الرحیم» آمده بود. لذا مرحوم حاج شیخ یکی از بستگان خود را برای ایشان تزویج کردند. خلاصه اینکه مرحوم حاج شیخ علاقه زیادی به ایشان داشتند طوری که در درس دیگران اشکال میکردند، اما حاج شیخ رو به ایشان جواب میدادند.
*ایشان علاقه خاصی به مرحوم آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری داشتند. به نظر شما علت این علاقه چه بود؟
بله، همینطور است و متقابلاً هم از طرف آقای خوانساری چنین بود و ظاهراً علت علاقهشان به مرحوم خوانساری همان مبارزات ایشان بود که مدتی در جبهه بودند و به فتوای مرحوم نائینی در جنگ ثوره عراق شرکت کردند و چند سالی در آنجا اسیر شدند.
مضافاً بر اینکه حضرت والد «رحمه الله علیه» علاقه عجیبی به سادات داشتند و این موروثی پدرشان بود که میفرمودند پدرم یک سطر دعا برای همه ذریه پیغمبر(ص) درست کرده بودند و بعد از هر نمازی میخواندند. ایشان راجع به علاقهشان به حضرت امام میفرمودند خودم لایق نیستم، اما افتخار میکنم فرزند کسی هستم که به سادات زیاد احترام میگذاشت و میفرمودند من عبد عبید کلیه سادات هستم و همینطور ایشان به آقا نورالدین یکی از علمای اراک علاقه زیادی داشتند به دلیل اینکه ایشان هم در جبهه آن زمان شرکت کرده بود و کلاً مرحوم آقای خوانساری مرد بسیار شجاعی بودند. حضرت والد میفرمودند بعد از آمدن آیتالله بروجردی به قم بارها من و آقای خوانساری خدمت ایشان رسیدیم و میگفتیم آقا الان وقت قیام و مبارزه ماست. الان قدرت رضاخان که از بین رفته و محمدرضا هم تازه روی کار آمده است. وقت خوبی است که شما از قدرتتان استفاده کنید و جلوی این خلاف شرعیها را بگیرید.
*نظر مرحوم آقا راجع به ولایت فقیه چه بود؟
نظر ایشان در باب ولایت فقیه گرچه مثل حضرت امام به آن وسعت نبود، اما بارها میفرمودند: «من من کاری را که آقای خمینی انجام میدهد قبول دارم و تأیید میکنم».اگر شما به اعلامیه ها و مواضع و مصاحبههای ایشان در دوران نهضت و حیات حضرت امام نگاه کنید،علاقه شدید ایشان به این بزرگوار را درمی یابید.
خاطرم هست در سفری که پیش از انقلاب به عراق داشتند، روزی حضرت امام به دیدار آقا آمدند و باز آقا به حضرت امام فرمودند: «به نظرم میآید همین شما هستید که مجددالمذهب هستید.» آقا هر یک از قرون و مجدد المذهبهایش را برشمردند و وقتی به قرن پانزدهم رسیدند خطاب به حضرت امام تصریح کردند: «به نظرم شما مجددالمذهب خامس عشر هستید.» حضرت امام(ره) با تبسمی تأکید کردند: «دعا کنید». رابطه عاطفی بسیار قویای بین این دو بزرگوار برقرار بود.
داستان دیدار ایشان با حضرت امام در سال 60، را بارها نقل کرده ام. آنچه ایشان درآن دیدار فرمودند: تلاوت آیه 41 سوره توبه «انْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالًا» بود. یعنی تکلیف و وظیفه ما این است که چه در حال آسایش و چه در حال مشقت و سختی دست از وظیفهمان برنداریم. یعنی راه خدا و جهاد را باید افتان و خیزان طی کرد. تکلیف حد و مرز نمیشناسد. تا لحظه مرگ فعالیت انسان باید ادامه داشته باشد. ایشان بر این عقیده بودند و تا آخرین لحظات حیات مبارکشان به آن عمل میکردند. بهطور خلاصه در یک کلام این دو بزرگوار عاشق هم بودند و هر دو برای اسلام گام برداشتند.
* گاهی شنیده میشد ایشان با سن بالایی که داشتند اواخر نسیان حادث شده بود. در صورت صحت این قضیه نحوه رسیدگی به استفتائات و مسائل مستحدثه به چه کیفیتی بود؟
خیر، اصلاً این طور نبود. ایشان الا مقداری ثقل سامعه و ضعف بینایی؛ مشکل دیگری نداشتند که آن هم به این صورت رفع میشد که ما کتاب را برایشان میخواندیم و یا خودشان دستور میدادند فلان مطلب را از فلان جا بخوانید. بعد خودشان نظر میدادند و حتی در بعضی از موارد چند روزی به کتابهایشان مراجعه میکردند و سپس نظرشان را میدادند. کمک ما جنبه مقدماتی داشت.
استفتائاتی بود که به مهر خودشان ممهور است، یعنی خودشان مستقیم نظر میدادند و آنهایی که ممهور به مهر دفتر است غالباً ایشان شخصاً جواب میدادند و گاهی هم به کتابهایشان مراجعه و جواب استخراج میشد.
البته مسئله ایشان در موضوعات برای هر کس در هر سنی پیدا میشود، اما در قواعد و احکام خیر. آنچه مضر است نسیان در قواعد است. یادم هست در سفری که در معیت مرحوم ابوی خدمت امام در نجف رسیدیم، شخصی را به اسم نام بردم که فلان کار را کرده است با اینکه از دوستان نزدیک ایشان بود، لکن او را به جا نیاوردند و میفرمودند خیلی از مطالب یادم میرود و به خاطر همین مرحوم آقا باقر بهبهانی به شاگردانشان فرموده بودند از من سؤال کنید که آیا قواعد در دستم هست یا خیر؟ اگر نسیان در قواعد بود قطعاً خود ایشان از قبول مرجعیت استنکاف میورزیدند. کما اینکه در مسئله نماز جمعه که ایشان از سالهای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب اقامه میکردند این شبهه برایشان پیدا شد که آیا امامت شیخ کثیرالسن مجزی است یا نه. با وجودی که شبهه بود، لیکن ایشان استنکاف و امامت جمعه را ترک کردند.
در عین حال ابوی در موضوعات هم خیلی قوی بودند. گاهی بعضیها به بیت ایشان میآمدند که از 30 سال پیش آنها را میشناختند و حتی نام و عناوین آنها را فراموش نکرده بودند.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر
انتهای پیام/