نمیدانم چرا مشهور شدم؟!
«شهرت» این روزها فرمول عجیبی دارد. آنهایی که میخواهند عنوان سلبریتی کنار اسم و رسمشان بنشیند، باید خود را به آب و آتش بزنند، در این هیاهو اما یکی هم هست که از شدت «معمولی بودن» معروف شده است تا قواعد دنیای شهرت و نامآوری را بشکند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، «شهرت» این روزها فرمول عجیبی دارد. آنهایی که میخواهند عنوان سلبریتی کنار اسم و رسمشان بنشیند، باید خود را به آب و آتش بزنند، در این هیاهو اما یکی هم هست که از شدت «معمولی بودن» معروف شده است تا قواعد دنیای شهرت و نامآوری را بشکند.
«کاظم عقلمند»، یکی از چهرههای محبوب دنیای مجازی است که با «روزمرگیهای یک آبدارچی» معروف و برای خودش یک «پدیده» شد.
او در این سالها با رسانهها گفت وگوهای متعددی داشته است اما خیلی اتفاقی با او که همراه خانوادهاش به مشهد سفر کرده بود، برخورد کردیم و همین بهانهای شد تا با معروفترین آبدارچی ایران به گفت وگو بنشینیم:
6هزار لایک برای یک لیوان چای
«کاظم عقلمند» آبدارچی معروف و بی ریایی است که شاید همین بی ریایی باعث معروفیتش شده است. عقلمند که پس از فوت خواهرش، برای رهایی از افسردگی به اینترنت پناه آورده بود، نوشتن را با وبلاگ نویسی آغاز کرده است. خودش در این باره میگوید: ماههای 8 یا 9 سال 1390 بود که وبلاگ نویسی را با نوشتههای طنز آغاز کردم. نام وبلاگ را به یاد خواهرم «این منم بی تو» گذاشتم. با این که برخی مطالب وبلاگ کپی بود، استقبال مردم از نوشتهها یم بسیار خوب بود. به نحوی که برای هرمطلب 150 تا 190 کامنت میگرفتم. این تعداد کامنت برای وبلاگی که تازه راه اندازی شده و ویژگی خاصی نیز ندارد، خیلی بالاست.این روال ادامه داشت تا این که سرویس بلاگفا با مشکل روبهرو شد. به همین دلیل به فیس بوک کوچ کردم. بعد یک هفته پستی گذاشتم که نقطه عطفی در زندگی من بود.
وی ادامه میدهد: مضمون پست این بود که 6 سال است آبدارچی شرکتی هستم و وظیفه نظافت و چای ریختن بر عهده من است. دلخوشی ام این است که کسی یک لیوان چای به من بدهد. این پست 5 تا 6 هزار بار به اشتراک گذاشته شد و در آن صفحات قریب به 400 تا 500 هزار لایک خورد. بعد این اتفاق شبکههای خبری خارجی و خبرنگاران مختلف به من پیشنهاد مصاحبه دادند که قبول نکردم. مضمون پستهای من تا پیش از این طنز و اشعار عاشقانه بود؛ ولی بعد از آن پست، تصمیم گرفتم کمی از روزمرگیها و اتفاقاتی بنویسم که برایم میافتند و احساسی که نسبت به آنها دارم. به همین دلیل برای متمایز شدن این پستها، خط اول هر مطلبم مینوشتم: روزمرگیهای یک آبدارچی. عقلمند با بیان این که آن موقع فرق بین صفحه خصوصی و عمومی را نمیدانسته، عنوان میکند: به پیشنهاد خواهرزادهها و دوستانم که تفاوت صفحه خصوصی و عمومی را برایم توضیح دادند، صفحهای عمومی با عنوان «روزمرگیهای یک آبدارچی» ساختم. آن صفحه 7 تا 8 هزار دنبال کننده داشت.
کوچ به اینستاگرام
عقلمند ادامه میدهد: کمی بعد فیس بوک هم از رده خارج شد و اینستاگرام، روی کار آمد و هوادار پیدا کرد. به همین دلیل من هم بار و بندیلم را جمع کردم و به اینستاگرام رفتم. در اینستاگرام صفحهای با همان نام قبلی ساختم و حدود چهار هزار نفر ظرف همان یک هفته اول صفحه من را فالو کردند. در همین ایام بود که دو خبرگزاری با من مصاحبه کردند. این مصاحبهها باعث شد بر تعداد دنبال کنندههای صفحه ام افزوده شود. پس از آن مصاحبههای تلویزیونی شروع شد و کمکم روزنامهها ، مجلات و برنامههای رادیویی به سراغم آمدند. خلاصه آنجا بود که شهرت را از زاویه دیگری تجربه کردم.
وی تاکید دارد که در نوشتارش مراقب خطوط اخلاقی است و ادامه میدهد: مسئلهای که من در صفحهام رعایت میکنم، عرف و شرع است. کاری به کسی ندارم و صرفا از خودم مینویسم.
نمایش عریان واقعیت
این آبدارچی درباره دلیل معروف شدنش اظهار میکند: من صرفا از خودم مینویسم و درست نمیدانم دلیل اصلی شهرتم چه بوده؛ اما خب این لطف مردم نیز هست. تعداد لایک پستهایم واقعا برای خودم نیز باعث تعجب است. من پستهایی دارم که بیش از 100 هزار لایک خورده اند، همچنین پستهایی دارم که بازدید واقعی آنها بیش از 2 میلیون بار بوده است. البته حدسهایی میزنم. دوستی میگوید ممکن است ما هم در ماهیتابه غذا گرم کنیم و بخوریم؛ اما برای عکس گرفتن و گذاشتن در اینستاگرام بهترین بشقابها را استفاده میکنیم. تزیینات مختلف به سفره میبخشیم و شمعهای رنگی روشن میکنیم. اما تو واقعیت را به صورت عریان نمایش میدهی. عکس همان ماهیتابهای را منتشر میکنی که در آن غذا میخوری. این میتواند یک دلیل معروف شدنم باشد. دلیل دیگر نیز میتواند این باشد که من هرگز نمیگویم که آدم خوبی هستم یا حرفی که میزنم درست است. با کسی کاری ندارم و صرفا زندگیام را به صورت واقعی مینویسم. سعی میکنم کلماتم را سمت رویکردهای منفی نبرم و سعی نمیکنم مهرطلب باشم.
به صورت شبانه دیپلم گرفتهام
وی در واکنش به این سوال که چه شد آبدارچی شدی، بیان میکند: به خاطر شرایط، مجبور به پذیرش این شغل شدم. تحصیلات بالایی نداشتم. تازه از خدمت سربازی آمده بودم و آشنایی نیز نداشتم که روی کمکش حساب کنم تا جایی سفارشم کند. سه سالی میشد که در یک خیاطی مشغول بودم اما آنجا بیمه و آینده نداشتم. به دنبال کاری بودم که کمی امنیت داشته باشد. اشتباهی که بسیاری از افراد درباره من میکنند این است که فکر میکنند شغلم را دوست دارم. این درحالی است که به محض رسیدن به تحصیلات بالاتر، به دنبال عوض کردن شغلم خواهم بود. باور دارم وقتی درآمد داری باید شکرگزار باشی چون بسیاری از افراد به دنبال همین درآمد هستند و همین شغل را هم ندارند. من از این شغل کسب درآمد میکنم و دو راه دارم. یا عاشقانه انجامش بدهم یا با غرولند. من راه اول را انتخاب کردم. وی ادامه میدهد: آبدارچی بودن پایینترین سطح شغلی یک شرکت است،اکنون با تحصیل در مدرسه شبانه موفق به اخذ دیپلم شدهام. تمام سعیام را میکنم که به دانشگاه بروم و شغلم را عوض کنم. من خواستهام و امید دارم که یک روز به شغلی با سطح بالاتر دست پیدا کنم.
فضای شرکت من را گرفت
عقلمند از ماجرای استخدامش در شرکتی که فعلا در آن مشغول به کار است، چنین میگوید: دوستی من را به این شرکت معرفی کرد. روز اول که وارد شرکت شدم از فضای آن خوشم آمد و در اصطلاح من را گرفت. یکی دو ماه برای رؤسایم کار کردم و هر دو طرف از هم خوشمان آمد. دقیقا چهاردهم خرداد سال 1387 به شرکت مراجعه کردم و تا امروز 9 سال سابقه کار در این شرکت دارم.
این آبدارچی معروف میافزاید:اکثر کودکان دوست دارند خلبان، دکتر یا مهندس شوند. ولی من از بچگی به شغلهایی علاقه داشتم که در ارتباط با حیوانات است. با توجه به روابط عمومیام، احساس میکنم در شغل فروشندگی نیز موفق میشدم؛ اما اکنون به روان شناسی علاقهمندم.
بزرگ ترین آرزویم دیدن خواهرم در خواب است
وی در ادامه، سلامتی خانواده و فرزندانش را از خدا میخواهد و عنوان میکند: از وقتی که خواهرم فوت کرده است، او را در خواب ندیده ام. بزرگ ترین آرزویم این است که خواهرم به خوابم بیاید. همه چیز زندگیام خوب است. همسرم را دوست دارم، پدر و مادرم سالم هستند، دو فرزند دارم و زندگیام آرام است. برای پول تلاش میکنم ولی دغدغهام پول نیست.
کنار آمدن با شغلم بسیار سخت بود
عقلمند با بیان اینکه در 23 سالگی کنار آمدن با چنین شغلی برایش بسیار سختتر بوده، میافزاید: در آن سالها غرور جوانی داشتم و برایم بسیار سخت بود که آبدارچی باشم. در نهایت با خودم حساب و کتابی کردم و دیدم که نمیتوانم شغلم را عوض کنم. به همین خاطر با آن کنار آمدم. زمانی که مجرد بودم دلخوشیام خواهر، برادر و پدرو مادرم بودند. اکنون کنار همسرم آرامش دارم و بودن بچهها، شادی زندگی مرا میسازد.
این مشهدیهای مهربان
این آبدارچی از سفرش به مشهد اینگونه یاد میکند: این سفر، سومین سفرم به مشهد بود. تا 30 سالگی به مشهد نیامده بودم. هنوز محبت مشهدیها را فراموش نکردهام. در سفر قبلی فردی به نام رضا بدون اینکه مرا بشناسد تا فرودگاه برای دیدنم آمده بود و مرا به هتل رساند. بعد نقاط دیدنی مشهد را نشانم داد. میگفت در این شهر مهمانی و مهمان حبیب خداست. این دفعه که به مشهد آمدم دوستانی که نمیشناختمشان پیشنهاد در اختیار گذاشتن خانه یا ماشینشان را به من میدادند. برایم تبرک میآوردند که بسیار برایم باارزش بود. در انتها باید بگویم که روزنامه خراسان را خیلی دوست دارم و ویژه نامه «جیم» را همیشه میخوانم. این روزنامه بسیار صریح و بی پرده حرف میزند. در دنیای فناوری کار روزنامهها برای حفظ مخاطب بسیار سختتر است و از این بابت برای اهالی رسانه آرزوی موفقیت دارم.
منبع:خراسان
انتهای پیام/