ماجرای جهاندیدگانی که دور هم خاطره میگویند / امید و شادی در میان زنان سالمند
شب گذشته برنامه «ماه عسل» به روایت دو داستان اختصاص داشت که یکی از آنها ماجرای زنانی جهاندیده بود که بار دیگر امید و شادی را به زندگیشان آورده بودند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، برنامه شب گذشته «ماه عسل» - سهشنبه 16 خرداد 1396، دو داستان را روایت کرد که یکی از این داستانها به ماجرای زنانی سالمند اختصاص داشت که سعی بر شادمان کردن زندگیشان دارند.
خانم صحت و همکلاسیهایشان مهمان «ماه عسل» بودند.
خانم صحت درباره خودش میگوید: متولد 1319 هستم و 77 سالهام و الان دانشجوی رشته تاریخ هستم. فردا هم امتحان یونان و روم و ساسانیان را دارم. در دانشگاه پیام نور تهران جنوب تحصیل میکنم.
خانمهایی که همراهش هستند تعجب میکنند و میگویند که الان فهمیدیم خانم صحت 75 ساله است. تا به حال به ما نگفته بود.
احسان علیخانی مجری برنامه «ماه عسل» میگوید: چه میشود که در این سن و سال ایدهی کلاس خاطرهگویی به ذهنتان میرسد و این کلاسها را راهاندازی میکنید.
صحت: از اول زندگی همه چیز را راحت میگرفتم و دوست داشتم همیشه در زندگی خنده باشد. ناراحتی نباشد. ورزش را شروع کردم. از شما هم خواهش میکنم خانمهای جهان دیده(سالمندان) را دریابید. این خانمهای جهان دیده خیلی زحمت کشیدهاند. بچه هایشان خارج رفتهاند، یا ازدواج کردهاند. من این ها را پیدا میکنم و به کلاس خاطرهگویی میآورم. در این کلاس خاطرهی بد نداریم. همه باید خاطرهی خوب تعریف کنیم. از ازدواج و موقع نامزدی برای همدیگر بگوییم. موضوع خاطرهگویی بیشتر در نامزدی است. این دوره هیچ وقت از یاد آدم نمیرود. با هم تولدهایمان را در کلاس خاطرهگویی جشن میگیریم. خانمها باید خاطره بگویند.
آوانسیان(یکی از خانمهای کلاس خاطره گویی که در استودیوی برنامه «ماه عسل» حضور دارد): از سال 1380 در ورزش ایستگاهی با خانم صحت آشنا شدم و از آن زمان تا کنون با ایشان ورزش میکنم و کلاسهای خاطرهگویی را هم در کنارشان هستم. پدرم سال 1376 فوت کرد و مادرم هم سال 80 عمل قلب باز کرد. آن زمان دیپلم ردی داشتم. رفتم و دیپلمم را گرفتم. بعد از آن فوق دیپلم زبان ارمنی را هم گرفتم. از اجتماع خیلی میترسیدم اما الان میتوانم روی پای خودم بایستم.
خانم دیگری که همراه خانم صحت به برنامه آمده است: من کارمند بودم و بازنشسته شدم. یک روز در پارک بودم که دیدم خانم صحت دارد ورزش میدهد و خانمها همه جمعند. کنار ایستادم و دیدم که خانم صحت اشاره کرد که بیا با ما باش.
خانم دیگری که همراه خانم صحت به برنامه آمده است: روزی که من با خانم صحت آشنا شدم، حال خوبی نداشتم. آن زمان خیلی استرسی و غمگین و آشفته بودم. میدانستم که اگر اینچنین پیش برود افسرده میشوم. مشکل خاصی هم نداشتم اما حال و روزم به سمت گوشهگیری میرفت. به سرای محله رفتم ببینم در آنجا چه کاری هست که حالم را تغییر دهد. آنجا که رفتم کارگاه جهان دیدگان را به من معرفی کردند که بعدا نام این کلاس خاطرهگویی شد. وقتی رفتم دیدم حال و هوای این کلاس با دیگر کلاسها متفاوت است. دیدم همه خانمها نشستهاند و همه دارند عین یک مهمانی دورهمی برای هم خاطره تعریف میکنند. اول احساس غریبگی میکردم اما خانم صحت من را با آغوش گرم پذیرفتند. الان حدود 2 سال است که این کلاسها را میروم.
یکی از خانمها: چند سال پیش خیلی اتفاقی با خانم صحت آشنا شدم. طرف ورزش ایشان که رفتم خیلی لذت میبردم. صبحهای زود به امید ورزشهای ایشان از خانه بیرون میزنم.
صحت: وقتی مشعل المپیک را به ایران آوردند من آن را به دست گرفتم و روشن کردم. حدود 20 سال پیش در ورزشگاه شهید شیرودی این کار را کردم. آن زمان وقتی به من مشعل را دادند، دو پسر جوان هم جلوی من حرکت میکردند. وقتی میخواستم از پلهها بالا بروم تا مشعل را روشن کنم، پلهها خراب شده بود. به همین دلیل از این پلکانهای عمودی آوردند و قرار شد از آن بالا برویم و مشعل را روشن کنیم. جالب این که جوانهایی که جلوی من بودند ترسیدند و کنار رفتند. اما من جلو رفتم و با همان پلکانها مشعل را روشن کردم.
یکی از خانمها که نسبت به بقیه جوانتر است: انرژی، آرامش و صبر را از این کلاسها برداشت کردم. بعد از ازدواج از خانوادهام دور بودم. همیشه غصه میخوردم که چرا باید از خانوادهام دور باشم. دو تا پسر دارم. الان انرژی من از بچه هایم بیشتر است.
صحت: زندگی روند خودش را دارد. چه بد یا چه خوب میگذرد. ولی خود آدم است که به خودش انرژی میدهد. من به بچهها میگویم، خودتان را باور کنید. خدا میگوید که به خودت بیا. من خدا را میبینم و احساسش میکنم که این کارها را میکنم. کسی بود که به کلاس خاطره گویی آوردم و سنش بالا بود. نمیتوانست راه برود. همه میگفتند خانم صحت برای این خانم ورزش کردن خطرناک است. آن زمان گردن بند و پابند بسته بود. اما الان همه را باز کرده است.
دو سال پیش همسرم را از دست دادم. همسری که خیلی مشوقم بود. وقتی ازدواج کردیم، خودم سیکل بودم اما همسرم کمتر درس خوانده بود. کمکش کردم و درس خواند و افسری رفت و در نهایت درجه سرهنگی گرفت. هفت دختر دارم که همیشه موفقند.
اولین پایه من ورزش است. هیچ وقت ورزش را کنار نگذاشتم. روز عقد دخترم همزمان شده بود با یکی از مسابقههایم، اما من رفتم مسابقه ورزش و بعد به مراسم عقد رفتم. اگر اتفاقی برای یکی از هم گروهیهایمان بیافتد همه با هم میرویم و میآوریمش.
بیشتر از همه خود آدم مقصر است. آدم خودش باید تکانی بخورد و انرژی داشته باشد. باید خاطرههای خوب را پیدا و خاطرههای بد را ول کرد.
انتهای پیام/