ماجرای زندانی شدنِ نرگس کلباسی و نجاتش از سوی مردم ایران / امام خامنهای سفر حج را به نرگس هدیه کرد
«ماه عسل» در هشتمین برنامهاش ماجرای نرگس کلباسی را روایت کرد که روزگاری خودش ناجیِ زاغهنشینان هندوستان بود اما به دلایلی در این کشور زندانی میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، غروبِ روز گذشته 16 خرداد 1396 قسمت هشتم برنامه «ماه عسل» با اجرای احسان علیخانی از شبکه 3 سیما روی آنتن رفت.
علیخانی در آغاز برنامه از روایت قصهای پر رمز و راز خبر داد که برای یک دختر ایرانی رخ داده و پر از پیچیدگی است. در واقع این همان داستانی بود که بسیاری مردم ایران در ماههای گذشته و از طریق رسانهها در جریانش قرار گرفته بودند و خبرهایش را خوانده و یا شنیده بودند. ماجرای دختری ایرانی - انگلیسی که در هندوستان گرفتار توطئهای شده و راهی زندان میشود اما با کمک ایران توانست آزاد شود.
نام این دختر نرگس کلباسی است و این بار به «ماه عسل» آمده تا ماجرای زندگیش را برای مردم ایران تعریف کند. او ماجرای زندگیش را اینگونه تعریف میکند:
نرگس: سال 1367 در اصفهان به دنیا آمدم. در خانوادهای روحانی که هر دو پدر بزرگم روحانی بودند. پدرم در رشته اقتصاد استاد دانشگاه و مادرم خانهدار بودند. دو بردار دارم. من بچه وسط خانواده هستم. به خاطر تحصیل پدرم به انگلستان رفتیم. در 4 سالگی با کبریت بازی میکردم که پرده آتش گرفت. یادم هست که پدرم چند سال بعد میگفت، آن زمان سعی میکرد ناراحت باشم اما خندهدار بود. تربیت آدمی خیلی به جایی که بزرگ میشوی ربطی ندارد، مهم تربیت خانواده است. زندگی من انگلیس بود اما دربارهی ایران حرف میزدیم و در خانه ما باید فارسی حرف میزدیم.
پس از رفتنمان به انگلستان به ایران سفر کردیم. در این سفر 11 ساله بودم. از ایران چیزی نمیدانستم. پدرم میخواست با اقوام آشنا شویم. شب دوم یا سومی بود که به اصفهان رسیده بودیم. برادرم دندان درد داشت. پدرم میخواست او را به دندانپزشکی ببرد. من هم با آنها بیرون رفتم. ما سه نفری رفتیم دندانپزشکی. وقتی به خانه برگشتیم هرچه در میزدیم مادرم در را باز نمیکرد من کوچک بودم و به هر ترتیب توانستم داخل خانه شوم. وقتی وارد شدم دیدم مادرم خوابیده و هر کاری میکنم بیدار نمیشود. مادرم در خواب سکته کرده و مُرده بود. تا آن زمان گریه پدرم را ندیده بودم. از آن روز به بعد تجربه من از اصفهان عزاداری بود. من از آن سفر ترسیده بودم.(وقتی درباره مرگ مادرش صحبت میکند، بیاختیار اشک میریزد)
مادرم را در اصفهان به خاک سپردیم و با پدرم به انگلیس بازگشتیم. بعد از آن بود که پدرم برایمان هم مادر بود هم پدر. بهترین انسانی بود که تاحالا دیدهام. 4 سال پس از مرگ مادرم، پدرم تصیمم گرفت به ایران باز گردیم. مرا در مدرسه فارسی زبان ثبت نام کرد. احساس میکردم پدرم ناراحتی دارد. 6 ماه از سفر ما به ایران گذشت. عموهایم گفتند پدرت برای سفر به خارج میرود. یک شب عمویم پیش ما آمد و گفت؛ پدرت فردا به ایران میآید وقتی او را دیدی گریه نکن. هنگامی که پدرم را در اتاقی که بر روی تخت خوابیده بود دیدم، چیزی جز استخوان از او باقی نمانده بود. او مبتلا به سرطان شده بود. تنها 5 ماه پس از آمدنش به ایران زنده ماند و دومین تجربه تلخ من از ایران رقم خورد. سفر به ایران، کسانی را از من گرفته بود که عاشقشان بودم. پدر و مادرم در ایران خاک شدند. اما ما تصیمیم گرفتیم به انگلیس برویم.
در انگلیس کار میکردم. اوضاع مالی ما سخت بود. سه تا شغل مختلف داشتم. توی مغازه لباس فروشی، پمپ بنزین و سوپر مارکت کار میکردم. به کسی نمیگفتم پدر و مادر ندارم. نمیخواستم کسی به ما ترحم کند.
روزی عمهام من و برادرِ کوچکترم را به کاندا دعوت کرد. او از ما خواست تا سرپرستی برادرم امیر را برعهده بگیرد. امیر به من گفت اگر تو هم بمانی قبول میکند. با امیر در کاندا ماندم. یکسال و نیم گذشت، دیدم وضعیت امیر در کاندا خوب است و دیگر نگرانی نسبت به او ندارم. به انگلیس بازگشتم. احساس میکردم باید به کسانی که پدر و مادر ندارند کمک کنم. وقتی فکر میکردم، بچههایی هستند که در فقر زندگی میکنند اذیت میشدم. منتظر یک موقعیتی بودم که بروم و به این بچهها کمک کنم.
هنگامی که در انگلیس و کانادا بودم، احساس خوشحالی نمیکردم. تصمیم گرفتم، بدبخترین و بدترین نقطه دنیا را پیدا کنم و بروم. آن زمان 16 هزار دلار از دارایی پدرم به من ارث رسید. احساس کردم، پدرم میگفت؛ این پول تو جیبی سفرت است، پس آماده رفتن شو. با یک کوله پشتی و 16 هزار دلار به هند رفتم. البته قبل از آن به دو کشور دیگر رفتم تا آمادگی رفتن به هند را داشته باشم.
به نظرم بچهها در همه جای دنیا فرقی باهم ندارند. همه بچه ها بیگناهند. تقصیر آنان نیست که در موقعیتهای بد به دنیا آمدهاند. به دلیل خاطرات بدی که از ایران داشتم، اینجا را انتخاب نکردم.(اشارهی او به درگذشت پدر و مادرش در ایران است) میخواستم بدترین جا را پیدا کنم و آن موقع تصمیم بگیرم چکار کنم.
اولین بار به یتیم خانه کوچکی رفتم. مرا قبول نمیکردند، هنگامی که واقعا فهمیدم قصد کمک کردن است اجازه دادند تا در آنجا بمانم. یتیم خانه خیلی کوچک بود که 40 دختر در آنجا زندگی میکردند، به آنان قول دادم تا برایشان یک خانه بزرگتر بسازم. به کاندا رفتم، همه کار کردم، از کیک پزی تا ماشین شستن. البته دانشجوهایی هم مرا در این راه کمک کردند. توانستم 45 هزار دلار جمع کنم و در هند برای یتیم خانه دختران یک خانه زیبا بسازم.
در هند اعتقاد دینیشان این است که بچههایی که معلول یا نابینا هستند در زندگی قبلیشان، انسانهای خوبی نبودهاند لذا به آنان اهمیتی نمیدهند. دست یا چشمان بچههای خیلی کوچک را برای پول میبرند تا آنان گدایی کنند. در یک جایی، بچههای معلول و نابینا در یک خانه تاریک و کثیف زندگی میکردند، من به آنان نزدیک شدم، آنان مرا نمیپذیرفتند، گویا عادت کرده بودند بدی ببینند. به آنان نزدیک شدم و گفتم برایشان خانه میسازم.به کاندا رفتم و 40 هزار جمع کردم و به هند نزد این بچهها آمدم و یک خانه زیبا نیز برای آنان ساختم.
مادری بود که خودش چشم فرزندش را کور کرده بود. این دسته از افراد که به خاطر پول کارهای وحشتناک میکنند در آنجا زیاد بودند و مشکلات روزهای آخرم به خاطر همین مردم بود.
هنگامی که دچار مشکل شدم. دوستم در ایران پیشنهاد داد که باید مردم ایران از مشکلی که برای تو به وجود آمده با خبر شوند. او میگفت به تنهایی نمیتوانی از پس حلِ مشکلت برآیی. باورم نمیشد که آنقدر مردم ایران دربارهی من بنویسند و به من اهمیت بدهند. مگر من برای آنان چه کرده بودم. در نهایت این حمایتها به نتیجه رسید.
از کنسولگری ایران در هند با من تماس گرفتند. هیچ گاه اجازه نداند که تنها به دادگاه بروم، آنان همیشه در کنارم بودند. ازکشور انگلیس کمک خواستم اما درخواستم به هیچ جایی نرسید. مردم انگلیس برای هر کسی جلو نمیروند. مانند ایرانیان احساسی نیستند که اگر بدانند کسی بی گناه است از ته دل کمک کنند. انگلیس پشت به من کرد اما مسئولان و مردم کشور ایران تا لحظه آخر با من بودند و میخواستند نجاتم دهند.
ناجی اصلی من، مردم ایران، دولت ایران و دکتر ظریف و وزارت امور خارجه بودند. از مردم ایران شروع شد، اگر آنان در شبکههای اجتماعی مطلب نمیگذاشتند مسئولان نیز متوجه نمیشدند.
پدرم با اینکه عمر کوتاهی داشت اما 30 بار به مکه رفت. آرزو دارم به مکه بروم تا از خدا به دلیل حمایتهایی که از من کرده سپاسگزاری کنم.
در پایان برنامه هم فیلم کوتاهی از یک روحانی که دایی نرگس بود، پخش شد که او از حمایت مقام معظم رهبری از نرگس کلباسی هنگامی که دچار مشکل شده بود صحبت کرد. این روحانی گفت: وقتی بگوییم وزارت امور خارجه کمکی کرده است شاید با خود بگوییم وظیفهاش است. اما مقام معظم رهبری هزینههایی را به نرگس برای گرفتن وکیل کمک کرد که خیلی ارزشمند بود.
پس از پایان برنامه ماه عسل، روابط عمومی این برنامه اعلام کرد که دفتر مقام معظم رهبری یک سفر به مکه مکرمه را به نرگس کلباسی هدیه کرده است.
انتهای پیام/