ماجرای فرار شهید ابراهیم هادی از وسوسههای شیطانی
...ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار و با پیراهن بلند به محل کار اومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیدهتر و حتی با شلوار کردی و دمپائی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا اینکه از آن وسوسه شیطانی رها شد.
جهش معنوی
به گزارش خبرگزاری تسنیم، جبار ستوده، حاج حسین الله کرم می گویند: در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده میشود که باعث رشد سریع معنوی آنان گردیده است.این کنترل نفس بیشتر در شهوات جنسی بوده و حتی در مورد داستان حضرت یوسف (ع)خداوند میفرماید:
« هرکس تقوا پیشه کند و ( در مقابل شهوت و هوس ) صبر و مقاومت نماید. خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند » که نشان میدهد این یک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت یوسف (ع) ندارد.
در ماههای اول پس از پیروزی انقلاب ، ابراهیم با همان چهره و قامت جذاب در حالی که کت و شلوار زیبائی میپوشید به محل کارش در شمال شهر میآمد. یک روز متوجه شدم ابراهیم خیلی گرفته و ناراحت است و کمتر حرف میزند، با تعجب به سمتش رفتم و گفتم: “داش ابرام چیزی شده ؟”
گفت: “نه چیز مهمی نیست”، گفتم: “اگر چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم”.
کمی سکوت کرد و گفت:
“چند وقته یه دختر بدحجاب تو این محله به من گیر داده و گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم”
کمی سکوت کردم و بعد یکدفعه خندهام گرفت، ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: “خنده داره؟”
گفتم: “داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!” گفت: “یعنی چی؟یعنی به خاطر تیپ و قیافهام این حرف رو زده”. گفتم: “شک نکن”.
روز بعد دیدم ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار و با پیراهن بلند به محل کار اومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیدهتر و حتی با شلوار کردی و دمپائی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا اینکه از آن وسوسه شیطانی رها شد.
***
ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگیهای ابراهیم بود که او را از بسیاری از دوستانش متمایز میکرد. فراموش نمیکنم، اوایل انقلاب یک شب به همراه ابراهیم و بچههای کمیته به مأموریت رفته بودیم. خبر رسیده بود فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب میباشد در یکی از مجتمعهای آپارتمانی دیده شده .آدرس را هم دراختیار داشتیم و با دو دستگاه خودرو به ساختمان مورد نظر رسیدیم.
به سراغ آپارتمان اعلام شده رفتیم و بدون درگیری شخص مورد نظر رو دستگیرکردیم. وقتی میخواستیم از ساختمان خارج شویم جمعیت زیادی جمع شده بودن تا فرد مظنون رو مشاهده کنن. خیلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودن. ناگهان ابراهیم برگشت داخل آپارتمان و گفت:"صبر کنین!"
با تعجب پرسیدیم: "چی شده؟"
چیزی نگفت. فقط چفیهای که به کمرش بسته بود رو باز کرد و به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم:"ابرام چیکار میکنی !؟"
با آرامش خاصی جواب داد: "ما بر اساس یه تماس و یه خبر، این آقا رو بازداشت کردیم. اگه آنچه که گفتن درست نباشه، آبروی این آقا رو بردیم و دیگه نمیتونه اینجا زندگی بکنه. همه مردم هم به چهره یک متهم به او نگاه میکنن. اما این طوری کسی اون رو نمیشناسه . اگر فردا هم آزاد بشه مشکلی پیش نمییاد".
وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت و من به دقت نظر ابراهیم فکر میکردم که چقدر آبرو و شخصیت انسانها در نظرش مهم بود.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 56
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
انتهای پیام/