مجتبی مطهری: حکمت بالاتر از فلسفه است
مجتبی مطهری در همایش تاثیر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بر اندیشه فلسفی معاصر گفت: انبیا تعلیم حکمت میکردند و آنها را حکیم مینامیدند نه فیلسوف بنابراین حکمت بالاتر از فلسفه است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، عصر روز گذشته 12اردیبهشت ماه در راستای بزرگداشت فیلسوف و متکلم بزرگ ایرانی شهید مطهری همایشی با عنوان «تاثیر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بر اندیشه فلسفی معاصر» در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجه دانشگاه علامه طباطبایی(ره) برگزار شد. در این جلسه استادان گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی(ره) و مجتبی مطهری حضور داشتند.
مجتبی مطهری بحث خود را مقدمهای بر جلسه دانست و درباره حکمت گفت: «حکمت» در قرآن کلمهای است که قداست دارد و معنای آن، برخلاف تصور معمول فلسفه به معنای امروزی نیست. انبیاء تعلیم حکمت میکردند و آنها را حکیم مینامیدند نه فیلسوف. محتوای متون آسمانی بویژه قرآن حکمت است. صدرالمتألهین در مقدمه اسفار بخش «پذیرش حکمت» مینویسد «برای درک و فهم حکمت علاوه بر داشتن سلامت روان و فکر باید خداوند قلب آدمی را جهت درک آن مستعد کند.» بنابراین حکمت به نوعی بالاتر از فلسفه قرار میگیرد.
وی ادامه داد: در فلسفه جدید، فلسفه به سوی جدایی از حکمت رفته است. فلسفهای که مبنای هستیشناسی از آن ساقط شده است. دکارت که به عنوان موسس فلسفه جدید در غرب شناخته میشود از فلسفهای یاد میکند که قادر به شناخت ذوات اشیاء نیست. این فلسفهای است که با حکمت ارتباطی ندارد. اما ملاصدرا برخلاف دکارت فلسفه را اینگونه تعریف میکند «فلسفه علم به حقایق و ذوات اشیاء است به قدر توان آدمی» بنابراین فلسفه اگر با حکمت درآمیزد گرچه هرگز قادر به شناخت تمام هستی نخواهد شد، در واقع تا آنجا که در جهت حقیقت پیش رود میتواند شناختی ولو اندک از ذوات داشته باشد.
فرزند شهید مطهری پدرش و علامه طباطبایی(ره) را قبل از آنکه فیلسوف بداند حکیم نامید و کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را «اصول حکمت و روش رئالیسم» خواند.
سلیمان حشمت از اساتید گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی(ره) دومین سخنران در این جلسه بود که پس از تبریک روز معلم با بیان جملهای از احمد فردید با این مضمون که «بعد از مشروطه سیر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب قرار گرفت» توضیح داد: ما در دوران طلایی اسلامی فلسفه را به واسطه نهضت عظیم ترجمه وارد ممالک اسلامی کردیم و آن فلسفهای صرفاً تقلیدی نبود فلسفهای بود که فیلسوفان اسلامی چون فارابی و ابن سینا و... با تعالیم اسلامی هماهنگ ساختند. اما بعد از دوران مشروطه مانند دوران نهضت ترجمه عمل نکردیم و به تقلید از غرب پرداختیم. بنابراین سیر تاریخ ما به گونه تحت تأثیر تاریخ غرب واقع شد و اکنون نیز اینگونه پیش میرود.
حشمت در ادامه بحث سیاستزدگی و ایدئولوژی را مطرح کرد و خاطر نشان کرد: ایدئولوژی که مطهری در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم آن را به نقد میکشد. سیاستزدگی و ایدئولوژیک بودن برگرفته از غرب است که در اندیشه ایرانی جای میگیرد. همین ایدئولوژیک بودن که مطهری آن را نقد میکند سبب به قتل رسیدن او میشود. زیرا دانشجویی که او را به قتل رساند در بازجوییها گفته بود که میپنداشتم کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» را مطهری در جهت منافع شاه نوشته است. بنابراین ایدئولوژیک صرف بودن زیانهای بسیار مهلکی داشته و دارد.
این استاد فلسفه به اهمیت رئالیست و ایدئالیست در زمانه علامه طباطبایی(ره) و شهید مطهری اشاره کرد و گفت: اگرچه در کتاب شهید مطهری به نظریههای دکارت و کانت در این زمینه اشاره شده است، در واقع آنها با مبنای سنت فلسفی صدرایی به سراغ مکاتب غربی رفتند. در این کتاب رئالیست کسی است که قائل به مطابقت ذهن و خارج و کاشفیت علم باشد. دیدگاه دو اندیشمند ایرانی در این اثر برخلاف دیدگاه هوسرل است که مبنای رئالیست و ایدئالیست را مبنایی غلط میداند و برای آگاهی از اشیاء باید وجود خارجی آنها را کنار گذاشت و صرفاً به مضمون آگاهی از این اشیاء توجه کرد. هوسرل نیز مانند علامه و مطهری با ایدئولوژیک بودن، شکاکیت، لاادریگری مخالف بود.
سلیمان حشمت کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را کتابی دانست که با ایدئولوژیک بودن و سوبژیکتیو بودن یعنی انسان محوری به مخالفت میپردازد.
در ادامه رضا اکبری عنوان بحث خود را «کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم یک نمونه در باب میان فرهنگی و فلسفه اسلامی است» مطرح کرد و گفت: معمولاً مقدمه کتابها توسط خوانندگان خوانده نمیشود در حالیکه دغدغه اصلی نویسنده در مقدمه نوشته میشود. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم اینگونه است. مطهری در مقدمه نگاه درمانگر به فلسفه اسلامی داشتهاست. او در این کتاب به ورود موج فلسفه غربی در ایران اشاره دارد. این فلسفه در ایران علاقمندانی پیدا میکند و باعث طرح بحثهای مقایسهای و تطبیقی بین فیلسوفان غربی و ایرانی-اسلامی میشود. غافل از اینکه در این بحثها گفتگوی متقابلی صورت نمیگیرد. مطهری با نگاه درمانگرانهاش دو عامل روش و محتوا را در بحثهای تطبیقی مهم میداند. مطهری در این کتاب قصد داشت با روش مفید، فلسفه اسلامی را در مقام گفتگو با فلسفه جدید و معاصر غرب قرار دهد. بنابراین چند نکته در نوشتن این کتاب قابل توجه است.
1-ساده سازی مطالب: مطهری سعی کرده است تا مطالب را با زبانی ساده بیان کند که مخاطبان وی تنها طیف خاصی را شامل نشود.
2-نگاه دوستمدار به اندیشه غربی: او در این کتاب به اندیشه هزار ساله اسلامی و متفکران بزرگ غربی توجه داشتهاست. این نشان از تلقی عاطفهگرایان مطهری نسبت به دیدگاههای متفکران غربی بوده است. به عبارت دیگر او اندیشه غرب را در پیشرفت راه علم مفید میداند و نگاه او نگاهی خصمانه نیست.
3-بیان مسائل قدیم و جدید: بیان اندیشههای قدیم و جدید را مکمل هم میداند چرا که این امر باعث مسئلهزایی در علم میشود.
4-بهرهگیری از علوم جدید: تلاش مطهری در این اثر، احتراز از مباحث طبیعیات قدیم و روی آوردن به علوم جدید بوده است.
5-در نهایت ساده سازی حقایق فلسفی: نکته آخر در جهت نکته اول است. مطهری دانشمندان غربی را در این مورد پیشقدم میداند. یک معلم باید علاوه بر فضیلت معرفتی توانایی انتقال حقیقت را به زبان ساده برای مخاطب داشته باشد.
رضا اکبری در ادامه گفت: اگر به این موارد توجه شود ارتباط فلسفه با احتیاجات زمانه تنگاتنگ میشود. اما متأسفانه مباحث کنونی در دانشگاههای ما حول محور بحثهایی مانند قوه و فعل، وحدت و کثرت و... بدون اینکه دانشجو بداند به چه جهت باید این مطالب را بخواند. بنابراین اثر مذکور با چنین محتوایی نشان از دغدغه علامه و مطهری درباره اندیشه در دوره خود بوده است.
او گفت درسی که این کتاب به ما میدهد این است که مطهری از یک طرف دچار خودشیفتگی معرفتی نیست به گونهای که تنها فلسفه اسلامی را حقیقت بداند و از طرفی دیگر فلسفه اسلامی را خار نمیدارد. او به گفتگوی دوستانه میان اندیشههای مختلف که متعلق به هیچ زمان و هیچ مکانی نیست، توجه دارد.
سخنران بعدی این جلسه صدرالدین طاهری بود. او از علی اکبر احمدی افرمجانی بخاطر تشکیل چنین جلسهای قدردانی کرد. از وجود کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم احساس خرسندی کرد. او گفت: کتاب تا حدود زیادی محجور مانده است و شایسته است که محققین بسیاری حواشیای بر کتاب بیفزایند تا بتوان آن را زنده کرد. چنین جلساتی نیز یک نوع زنده کردن این اثر گرانقدر است.
طاهری بحث خود را با برهان صدیقین آغاز کرد. برهان صدیقین برهانی جهت اثبات وجود خداست. در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی(ره) برهان صدیقین را متفاوت از برهان صدیقین ملاصدرا بیان میکند و مطهری در پاورقی این کتاب دوباره به برهان صدیقین ملاصدرا رجوع میکند.
صدرالدین طاهری عدول مطهری از دیدگاه استادش، علامه، را درست نداست زیرا علامه طباطبایی برهان را به طور کامل و مختصر بیان کرده است دیگر نیازی نبود که برهان ملاصدرا را با آن همه طول و تفصیل بیان کند.
طاهری به نقد این برهان پرداخت و گفت: دیدگاه علامه طباطبایی و ملاصدرا در برهان صدیقین جهت اثبات وجود خدا کافی ندانست و نمیتواند بدرستی وجود خدا را ثابت کند. زیرا به عنوان مثال برهان از وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت سخن میگوید. پرسش این است که وحدت در عین کثرت و بلعکس به چه معناست؟ آیا وجود واقعی و عینی در عین حال که کثیر است بدون توجه به جهات آن، واحد است؟ چنین چیزی غیرممکن به نظر میرسد.
علی اکبر احمدی افرمجانی آخرین سخنران این جلسه بود.
او گفت: دغدغه اصلی نوشتن این کتاب آنگونه که مطهری در مقدمه این اثر میگوید رفع فاصله و شکاف فلسفه غرب با فلسفه اسلامی و تحلیلی از فلسفههای غربی مخصوصاً مارکسیست است. علامه که به نقد مارکسیست پرداخته بود از شاگرد خود میخواهد پاورقیای بر این اثر بیافزاید. بنابراین مطهری به دو دلیل پاورقیای به آن مینویسد یکی همسخنی فلسفه غرب و فلسفه اسلامی دیگری نقد مارکسیست. در مورد اول مطهری معتقد بود که دو فلسفه در دو فرهنگ متفاوت باید زبان یکدیگر را بفهمند تا بتوانند به گفتگو بپردازند. لذا مطهری و علامه تلاش کردند که فلسفه صدرایی را به زبان جدید بیان کنند. آنها میدانستند که بحث درباره صدق و کذب دو اندیشه مبتنی بر زبانی واحد است.
احمدی در ادامه گفت: مطهری در مدت 20 سال در نوشتن پاورقی بر این اثر دچار اختلافاتی با استاد خود شد. اختلافات حتی چنان جدی بود که جلد چهارم آن در زمان حیات مطهری چاپ نشد بلکه بعدها توسط اطرافیان و شاگردان او به چاپ رسید. علاوه بر این مطهری در این فاصله 20 ساله دریافت که از اصول صدرایی میتوان فراتر از متافیزیک(مابعدالطبیه) مانند حوزههای اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت و... استفاده کرد.
افرمجانی درباره نقد مارکسیست در این کتاب گفت که مطهری با مطالعه بسیار در اصول صدرایی علاوه بر نقد گسترده از مارکسیست به نقد برهان وجودی آنسلم، نقد سوء استفاده از علم مانند اصل لاوازیه، نقد امپریسیسم و ... پرداخت. از دو جهت این کتاب حائز اهمیت است یکی تهذیب اصول صدرایی دیگری نقد گسترده بر مکاتب فلسفی مختلف. و نتیجه مهمی که از این کتاب میتوان گرفت این است که معمولاً بین انسان و خدا در فلسفههای غرب جدای مطرح است در حالی که در فلسفه صدرایی این پیش فرض کاملاً رد میشود زیرا خداوند از طرفی در قدرت مطلق قرار دارد و از طرف دیگر براساس تشکیک وجود انسان در مرتبهای از عالم هستی قرار دارد و از اراده و اختیار برخوردار است. لذا جدای بین خدا و انسان دیده نمیشود.
پایان پیام/