حالم خوب است
حسین معززی نیا در صفحه فیس بوک خود نوشت:من امشب در خانه نشستهام، بر دل اهل و عیال و حالم خوب است. دم همهتان گرم. از رفقای نزدیک تا آن ناشناسها. تردید ندارم سلامتیام را مدیون همت شما هستم و مهربانی سخاوتمندانهتان.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حسین معززی نیا سردبیر مجله همشهری 24 ، منتقد سینما و داماد شهید آوینی که به علت بیماری سرطان در بیمارستان بستری شده بود در صفحه فیس بوک خود نوشت:
پارسال هفدهم آبان، چند ساعت بعد از غروب بود که فهمیدم بیمارم، بیستویکم بود که در اورژانس بیمارستان شریعتی بستری شدم و بیستوچهارم آبان، بعد از غروب منتقل شدم به بخش تا شیمیدرمانیام شروع شود. آنقدر اوضاع غیرعادی بود که دیگر یادم نمانده بود شب تولدم است. حتی وقتی بالای تختم یک کاغذ چسباندند که رویش نوشته بود تاریخ بستری: بیستوچهارم آبان، تاریخ تولد: بیستوپنجم آبان، مثل منگها نگاهش کردم. معنای خاصی برایم نداشت.
اما فردا و پسفردایش کلی آدم بامعرفت، از رفقای نزدیک گرفته تا آدمهایی که اصلاً نمیشناختمشان آمدند بیمارستان و برایم هدیه تولد آوردند. آنقدر کتاب برایم آوردند که داخل کمد کوچک کنار دستم پر شده بود و بقیه کتابها را چیده بودم روی میزهای دیگر و پرستارها هر روز صبح تذکر میدادند که اینها شاید کثیف باشد و باعث انتشار عفونت شود و باید بگویی بیایند همهاش را جمع کنند و ببرند! بچههای مجله دستهجمعی برایم یک تبلت خریده بودند تا سرم به تماشای فیلم و سریال گرم شود. بعضیها هم پسته و بادام و انار و خوراکیهای دیگر آورده بودند که گفتند ممنوع است و نمیشود بخوری! بعد هم که ناگهان آقای ایوبی از راه رسید با یک کیک تولد که گذاشتند جلوی من و عکس گرفتند و در بعضی سایتها منتشر کردند. از دیدن عکس خودم در لباس بیمارستان با یک ماسک بزرگ کج و کوله و کیکی که جلویم بود و شمع رنگ و وارنگ روی آن حیرت کرده بودم. هی نگاهش میکردم تا باور کنم وضع الان من این است. کیک را بردم دادم به پرستارها و گفتم پخش کنید بین پرسنل بیمارستان. گفتند چرا خبر ندادی تولدت است که خودمان برایت کیک بگیریم؟ گفتم والله من این روزها فقط در این فکرم که آدم در طول دوره شیمی درمانی چه بلایی سرش میآید!
ماجرا ادامه داشت و در روزهای بعد، ناگهان میدیدم یکی دو نفر خارج از ساعت ملاقات بهطور مخفیانه وارد بخش شدهاند با هدیهای در دست و میگویند تولدت مبارک! دوستانی که سالها ندیده بودمشان یا یکی دو نفر که دعوایمان شده بود و فکر میکردم دیگر هیچوقت کاری به کار هم نخواهیم داشت یا باز هم کسانی که نمیشناختمشان و میدیدم کنار تخت ایستادهاند و هدیهای در دست دارند و اشکی در چشم، و شرمنده میماندم که الان باید چه بگویم. این بیتردید عجیبترین جشن تولد زندگیام بود.
حالا یک سال گذشته و من امشب در خانه نشستهام، بر دل اهل و عیال و حالم خوب است. دم همهتان گرم. از رفقای نزدیک تا آن ناشناسها. تردید ندارم سلامتیام را مدیون همت شما هستم و مهربانی سخاوتمندانهتان.
انتهای پیام/