ماجرای آرزوی یک شهید مدافع حرم برای کشیدن پرچم تابوت شهید گمنام بر پیکرش
خبرگزاری تسنیم: مادر شهید حسن قاسمیدانا روایت میکند: از داخل ساکش یک پرچم سهرنگ با آرم «الله» بیرون آورد، پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: هروقت مُردم آن را روی جنازهام بکش تا شهدا مرا شفاعت کنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «حسن قاسمی دانا» یکی از شهدای مدافعان حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) است که مدتی پیش در درگیری با تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید والامقام از اهالی شهر مقدس مشهد بود که برای دفاع از حریم اهلبیت(ع) و مقدسات اسلامی بهصورت داوطلبانه به دمشق سفر کرده بود.
بهگفته پدر شهید حسن قاسمی دانا، او در اخبار سوریه شاهد کشت و کشتار بیرحمانه مردم توسط نیروهای تکفیری و جسارت به حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) بود و همین مسئله سبب شد که خودش بهصورت داوطلبانه عازم سوریه شود و از این مکان مقدس و مردم بیگناه دفاع کند. شهید قاسمی دانا از 25 فروردین ماه در سوریه حاضر شد و جمعاً بهمدت 22 روز در منطقه حاضر بود و در صبح جمعه 19 اردیبهشت به شهادت رسید. پیکر مطهر او در 22 اردیبهشت وارد کشور شد. در روز بیست و پنجم که مصادف با نیمه ماه رجب و سالروز رحلت جانسوز عقیله بنیهاشم حضرت زینب کبری(س) بود در میان حضور پرشور مردم و مسئولان در باغ پایین آرامگاه خواجه ربیع، بلوک 6 ردیف 16 به خاک سپرده شد.
نقل مشهوری است که شهید حسن قاسمی دانا خودش را یک افغانستانی مهاجر ساکن ایران معرفی کرده و لابلای آنان و با جمع آنان که داوطلبانه میرفتند، رهسپار سرزمین سوریه شده است. او خودش را حسن قاسمپور معرفی کرده بود. برای حسن از همان ابتدا افغانستانی و ایرانی فرقی نداشت. برایش دفاع از حرم، جغرافیا نداشت. یک سال از شهادتش میگذرد و حالا دوستان ایرانی و افغانستانیاش برایش یادواره میگیرند و از سوز شهادتش میگویند.
پدر این شهید در گفتوگویی با خبرگزاری تسنیم به گفته یکی از همرزمان فرزندش اشاره کرده و گفته بود: دشمن از حسن سؤال میکرد: "تو کی هستی؟" و او پاسخ میداد شیعه علی(ع)، شیعه زینب(س)، سپس دشمن میگفت: "نه، تو کافر هستی" و حسن نیز در جواب همان جمله را تکرار میکرد و این جملات بارها و بارها از سوی هر دو طرف تکرار شد تا اینکه نهایتاً نیروی دشمن بهسمت فرزندم تیراندازی کرد و او بهشدت مجروح شد.
مادر شهید قاسمی دانا خاطرهای از ارادت پسرش به شهدای گمنام و شرکت در مراسم تشییعشان روایت کرده است که در ادامه میخوانید:
یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت. صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست، پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سهرنگ با آرم «الله» بیرون آورد. پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش». خیلی ناراحت شدم، گفتم: «خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است. وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند بهخاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود. حالا من هم با آن پرچم... .
انتهای پیام/*