فضیلت مبادی آداب بودن
خبرگزاری تسنیم: عصر روز سه شنبه، هجده آذر نود و سه، تالار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، صحنه تهاجم کوبنده دکتر یوسف علی اباذری به پدیده «مرتضی پاشایی» بود.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، دکتر حامد حاجی حیدری در مطلبی که با عنوان«فضیلت مبادی آداب بودن»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساندند که در ادامه میخوانید:
عصر روز سه شنبه، هجده آذر نود و سه، تالار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، صحنه تهاجم کوبنده دکتر یوسف علی اباذری به پدیده «مرتضی پاشایی» بود. او این پدیده را «مسخره» و «دروغ گو» و موسیقی او را «مبتذلترین موسیقی جهان» و آواز وی را «فالش» توصیف کرد، و مردم و دولت روحانی را هم پیمان در مسیر ابتذال + «فاشیسم» دانست. ایشان از ابتدا تا انتها عصبانی و خروشان بود. جلسه به گفتگوی خشمگین و هولناک برخی شرکت کنندگان معترض و دکتر یوسف علی اباذری منتهی شد. در انتها دکتر یوسف علی اباذری گفت: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای این که این ملت نشان داده که باید به او توهین شود تا بفهمد»؛ و سپس،... تشویق حضار.
ابتدا خبرگزاری «شفقنا»، یک روز بعد، چهارشنبه، 19 آذر، ساعت 18:28، طی خبر شماره 23072، موضوع را پوشش داد. سپس، خبرگزاری «دانشگاه آزاد اسلامی (آنا)»، در روز پنجشنبه، 20 آذر، ساعت 13:52، طی خبر شماره 127597، به جنجالی که در شبکههای اجتماعی نیز افروخته شده بود پیوست. و بالاخره، و نهایتاً، «ایرنا» هم خود را به موضوع رساند، و ساعت 4:17 بامداد روز شنبه 22 آذر 1393، در خبر شماره 81424280 (4391181) خود، بحث را به اطلاع عموم رساند.حالا، و بویژه با پرداخت «ایرنا» به موضوع، بحث از آکادمی خارج شده است، و نظر به توجه گفتارها و اهانت ها به مردم، باید اعضای آکادمی در مورد آن اعلام موضع کنند. تبصره پیش از پرداختن به اصل موضوع این که یکی از دلایلی که کرسیهای آزاداندیشی در دانشگاهها افروخته نمیشود، همین است که مباحث درون آکادمی به بیرون و نزد عموم درز میکنند. خب؛ این بحث ها، مشق فکری است، و چندان قابل انتشار نیست. هر چند که در همین مشقهای فکری هم رعایت ادب ضروری است، ولی اگر در مواردی مانند مورد اخیر، رعایت ادب نشد، آن وقت، این جامعه است که جریحه دار میشود.صورتبندی قضیه؛ مبادی آداب بودن
25 دقیقه و 25 ثانیه پر اضطراب و پر التهاب در دانشکده علوم اجتماعی.غیر از تعارف اول که «با کمال میل و علاقه به این صحبت ها گوش کردم، خیلی هم لذت بردم»، بلا فاصله و از جمله بعد، همه، خشونت و اهانت و انکار و مالامال از منفی نگری بود، و به سرعت و در عرض چند ثانیه، معلوم شد که نه «کمالی» بود، نه «میلی»، نه «علاقهای»، و نه «لذتی». او پاشایی را «دروغ گو» خطاب کرد، اما در واقع، خودش مکنون قلبی خود، یعنی «با کمال نفرت و خشم به این صحبتهای گوش کردم، و خیلی هم رنج بردم» را وارونه و به صورت «با کمال میل و علاقه به این صحبت ها گوش کردم، خیلی هم لذت بردم» بیان کرد.دکتر یوسف علی اباذری، به سرعت، حمله خود را به سمت یکی از سخنرانان پیش از خود و جمعی از حضار معطوف کرد و سیزده دقیقه طوفانی را رقم زد. البته طبعاً برخی مخاطبان معترض هم نمیتوانستند از تنش بر کنار باشند، و آنان هم به مدت دوازده دقیقه و بیست و پنج ثانیه، دکتر یوسف علی اباذری را با تعابیری مانند «آدم نیستی» نواختند.دست آخر هم، کار به جملهای موهن از سوی دکتر اباذری خاتمه یافت: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای اینکه این ملت نشان داده که باید به او توهین شود تا بفهمد».اگر چنین آمد و شد لفظی در خارج از دانشگاه روی میداد، هر چند که «قطعاً جرم بود و عقوبت داشت، اما چندان وقیح نبود»، چرا که این روزها با نقش آفرینی این روشنفکران، سطح توقع از مردم کف بازار و خط مترو، برای «مبادی آداب بودن» مشخص است. اما در دانشگاه، آن هم دانشگاه تهران، آن هم یک دانشکده از مجموعه علوم انسانی، و آن هم دانشکده علوم اجتماعی، حکایت «نمک» و «ماهی» و «گندیدن» و «وای به روزی» است. هر چند که «جرم هم بود، اما قطعاً بسیار قبیح هم بود»؛ مسئله، «مبادی آداب بودن» است.
واقع آن است که آنچه اکنون، مایه نگرانی است و باید گفت که کم و بیش یکی از مسائل محوری جامعه ماست، گسیختگی فاحش در اخلاق عمومی و «مبادی آداب بودن» است؛ از اهانتهای مکرر و لاینقطع رئیس جمهور به منتقدان، تا درگیریهای لفظی در پارلمان، و تا این درگیری در دانشگاه که ابداً اولین آن نبوده است. درست روشن نیست که مبانی اخلاقی جامعه ما روی چه سنگی بند است، و نهایتاً به کدام سو میرود.این تزلزل اخلاقی که از کودتای دکتر عبد الکریم سروش علیه آداب و شریعت در حمایت از نسبیت گرایی و اصول گریزی اصلاح طلب آغاز شد، بعدها توسط علی میرسپاسی و همین دکتر یوسف علی اباذری در حمایت از «آیرونی» و برخورد غیر جدی، مطایبه گون، و پراگماتیک با رویدادها تقویت شد، و با آهنگی روز افزون در گفتمان اصول گریزی اصلاح طلب ادامه داشته، تا آنکه اکنون، به یک مرحلهی انفجاری رسیده است. منظور آن است که خارج از استثناها، یک نحو بریدگی از «اصول» آداب، حاکم گردیده است. خشمی سراسری در قشر روشنفکر، علیه «مبادی آداب بودن». پرسش این است که دکتر یوسف علی اباذری که هم در منش شخصی و هم در منش نظری، پایبند به قواعد و آداب نیست، نه کلاسهای او تابع درس نامه و طرح مشخص است، نه رسالههای پایان نامه او مقید به قاعدهای است، و نه...، چطور اکنون، یک خواننده و هوادارانش را به ابتذال محکوم میکند، و به «سبک» تأکید میورزد؟ منظور گفتار من، طرح این تناقضهای رفتاری نیست، بلکه میخواهم بکاوم که چرا در آن 25 دقیقه و 25 ثانیه، تمام ضوابط «مبادی آداب بودن» زیر پا گذاشته شد؟ کاربرد الفاظ رکیک متقابل، قطع کردن حرف یکدیگر، سخن گفتن از ماتحت مهوش، فاشیست خواندن «دولت»، نفهم شمردن همه ملت و شایسته اهانت دانستن آنها،.... همه اینها در یک تالار دانشگاه رخ داده است!رگ و ریشه قضیه
من گمان میکنم که نشانه خوبی نیست که در یک جامعه، حرکت بر سبیل آداب برای بیان منظورها و راههای مستقیم و صواب، نامرغوب و ناکارساز شناخته شود، و هر کسی تمایل داشته باشد، یا ناگریز گردد که راههای اعوجاجی و عجیب برای بیان منظور خود در پیش گیردنتیجه این میشود که ذهن، رفته رفته به این عادت بیفتد که در خط مستقیم و بی تنش حرکت نکند، و نوعی حرکت یک دستی زدن، دور زدن، دست پیش گرفتن، در گوشی، چشم و ابرو، مواضعه مشکوک، بده بستان نا مشکوک، درازگوش خویش را از پل گذراندن... و نظایر آن در میان مردم رایج گردد؛ زیرا، بشر فارغ از آداب، خواستار این است که حوائج خود را به هر طریق برطرف کند، وقتی از راه راست نشد آن راهی که میشود در پیش میگیردآداب اجتماعی، به طور کلی، یا از وجدان بر میخیزد، یا از شناخت و برهان و معرفت اکتسابی، یا از معتقدات دینی، یا از عرف و سنت و پیشینه تمدّنی؛ و البته، در جهت دیگرش قانون و شریعت، ضامن اِعمال آن است؛ زیرا، ترس از مجازات، انسان را به فکر و ملاحظه و احتیاط وا میدارد. ما اکنون، وقتی از خود میپرسیم، کدام یک از این ها رفتار طبقه متوسط شهری روشنفکر زده ما را هدایت میکند، در جواب لنگ میمانیم. «آزادی منفی» که در روحیه روشنفکران راهبر طبقه متوسط شهری پیداست، «مبادی آداب بودن» را نحوی استعداد استبداد قلمداد میکند. آن ها وجدان، برهان، دین، سنت و قانون و شریعت را قبض و بسط میدانند و انکار میکنند.مصائب امروز طبقه متوسط شهری به رهبری روشنفکران، از همین جا آب میخورد؛ شکاف نسل ها (که گردد پدر بر پسر چاره گر)، افزایش طلاق و گسیختگی خانوادگی، جدایی میان اعضاء خانواده، سرد شدن نگاهها و خفقان عاطفی در راهروهای مترو، و این که هر کس چنان غرق در مشکلات خود باشد که به هر یک از همنوعان خود به عنوان حریف و رقیب بالقوّه نگاه کند و «سود» خود را در زیان دیگران ببیند. همهی این ها در تزلزل اخلاقی است که میتواند جامعهای را تا پای انفجار یا اضمحلال برساند.
کاوش عمیق تر در قضیهوقتی وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت قبض و بسط تلقی شد، وقتی «آیرونی» و مطایبه و به مضحکه گرفتن قواعد و ضوابط آکادمی، روش معهود یک استاد و دانشجویان محب او گردید، از قضا آن وقت است که باید از فاشیسم نیچهای شدیداً آشکار در رفتار آن ها ترسید. در اوج نهیلیسم پسامدرنیستی و پراگماتیستی این جماعت، تنها چیزی که به عنوان معیار عمل میماند، «انگیزش پیشرفت» و سری در سرها در آوردن است. این طرز فکر در یک جمع، لشکر موریانهای است که هر کنده تنومندی را پوک میکند.در میان این جمع، وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت، یعنی، ملاط همگانی و تفاهم اجتماعی به حدّاقل رسیده، و به ناگزیر، راهی که در برابرشان باز میماند، به فکر خود بودن یا خود را خالی کردن است. نیز، چون در چنین فضای روانی، به اسم رویارویی با «محافظه کاری»، مجالی برای ملاحظه «فردا» و «دیروز» باقی نمیماند، همه چیز در حس و حال «امروز» متمرکز میگردد و همه همّ شخص مصروف گذراندن کار روز و خلاصی از مخمصهای میشود که هم اکنون، در آن است. روشن است که با مسائلی که بشر این زمان دارد، غفلت از «آینده»، نسل را در ابهام فاجعه آمیزی غرق خواهد کرد. هر نسل میتواند برای آیندگانش ناقل آبادی باشد یا ویرانی، بسته به آن که چه روشی در پیش گرفته، و تا چه اندازه خود را مسئول امانتی شناخته که گذشتگان به او تحویل دادهاند؛ و این امانت همان زمینه زندگی بخش حیات است.
در جمعی که وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت، خریدار ندارد، هیچ کار درستی انجام نمیگیرد، و همه کار در آن شدنی به نظر میرسد؛ این که یک استاد دانشگاه در مورد مردم خود بگوید: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای این که این ملت نشان داده که باید به او توهین شود تا بفهمد»، و در جواب هم، یک شاگرد او بگوید: «آدم نیستی». در چنین بازار شلوغی، همه چیز، از شیر مرغ تا جان آدم، یافت میشود، و در عین حال، هیچ چیز به دست نمیآید. ممکن و ناممکن مانند دو خواهر کنار هم زندگی میکنند. این باور شیطانی در بخشی از افراد تحمیل شده و مرکوذ ذهن آن ها گردیده که راه راست به مقصد نمیرسد و تجربه هر روزه آن را تأیید میکند. ادب مانند لولایی است که اگر کار نکند، زنگ میزند، و به خش خش میافتد، کار نکردن به جای خود، وای به وقتی که ادب کالای نامرغوب قلمداد گردد، و در میان این جماعت نهیلیست، مبادی آداب بودن، واقعاً کالای نامرغوبی محسوب میشود.تعاون اجتماعی تنها آن نیست که یکی استاد باشد دیگری دانشجو و یکی هم خواننده به مثابه سوم شخص غایب؛ خلاصه، هر کسی به شغلی و اینان محصول کار خود را مبادله کنند و چرخ اجتماع بچرخد. اگر نحوی همبستگی روانی، اشتراک آرمان و هدف و فکر در تعاون اجتماعی نباشد، جماعت به یک بازار داد و ستد و رقابت خشک تبدیل میگردد که در آن ارضاء حس خودنمایی غایت مقصود منحصر شناخته خواهد شد.
فرجامما در فرهنگ خود، در وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت خود، مایههای کافی برای یک بسیج اخلاقی داریم، باید راه کارساز کردن آن ها را بیابیم و قبل از هر چیز، راه برطرف کردن موانع را.تجربههای ناکام این صد و ده ساله مشروطه باید اکنون، دیگر چشمهای ما را باز کرده باشد اگر الآن نیاموزیم، پس، دیگر کی؟تا کی روشنفکر با انکار داشتههای مردم خود، به آن ها توهین میکند، و بدون آن که راه تضمین شدهای برای آینده ارائه دهد، آن ها را قال میگذارد؟
انتهای پیام/