«پوزه چرمی» به خاک مالیده شد
خبرگزاری تسنیم: «پوزه چرمی» حتی باارائه اطلاعات غلط پیرامون نمایش نتوانسته است که مخاطب خود را بیابد و در جذب مخاطب ناکام بوده و به نوعی پوزه این نمایش به خاک مالیده شده است. البته این نمایش هم از جمله آثاری است که باعث مخاطب گریزی تئاتر میشوند.
خبرگزاری تسنیم، وحید شیخییگانه
هیچکس هیچ کاری را بدون دلیل انجام نمیدهد. اگر گوشهای عاطل و باطل نشسته باشیم و به عبور و مرور مردم نگاه کنیم، یا به حرفهای دوستانمان بخندیم یا از رفتار دیگران از خنده ریسه برویم یا حتی اگر گریه کنیم، خلاصه چه بگویم هر کاری را با دلیل انجام میدهیم اگر گوشهای بیخود نشستهای لابد داری وقتت را میکشی. حتما دلیل سفت و محکمی داری که اینگونه زمان را از پای در میآوری. ما هم وقتی برای دیدن نمایش «پوزه چرمی» به کارگردانی علیرضا کشک جلالی رفتیم دلیل محکمی برای این کار داشتیم. نمیشود گفت که منتظر دیدن یک «خدای کشتار» دیگر بودیم، یا «راهزنان» و حتی «رابینسون کروزوئه». به هرحال هر کدام از نمایشهای نامبرده شده خصوصیتهای خاص خود را داشتند و مهمترین آن مسئله مطرح شده در نمایش بود. هر کدام از نمایشها مسئلهای داشتند که در مدیوم تئاتر در برابر دیدگان تماشاگران قرار میگرفت.
در نمایش «پوزه چرمی» مسئله مطرح شده مشخص نیست. «پوزه چرمی» یک نمایش سیاه و مدرن است. یک نویسنده ناکام و یک همسر پیشخدمت، یک اره برقی و یک خانه و شاید بهتر باشد که بگوییم، کلبه، کلبهای در دل شهر. دیوارهای چوبی که مشخصا هدف اصلی طراح از آن جلوه نمودن بافت چوبی دکور بوده است و دیوارهای رنگ و رو رفته... دکوری که کاملا همسو با قالب سیاه نمایش طراحی شده است. خوب پس منزلگاه را چه بنامیم. آن را همان خانه میگوییم. با این تفاسیر نویسنده ناکام سرخوش از داشتن یک اره برقی در حال خلسه و رقصیدن با اره برقیاش از سوی همسرش غافلگیر میشود. همسر ناگهانی و بدون اطلاع قبلی، پیش از ساعت همیشگی به خانه برمیگردد چون از سوی صاحب کارش اخراج شده است. بد نیست حالا که دور هم جمع هستیم با هم گپ و گفتی داشته باشیم. همسر از پیشنهادات مطرح شده از سوی مشتریان میگوید و همچنین صاحب کارش. اما سوپرایز اصلی یک اره برقی است.
آنچه که برای من در اینجا حائز اهمیت است حرف نمایش است. آیا «پوزه چرمی» نمایشی است که در آن امید به آینده به چالش کشیده میشود؟ آیا در این نمایش، رنج و درد جامعهای به تصویر کشیده میشود که تک تک انسانهایش در تنهایی جان کاه و روابطی بیمارگونه، دست و پا میزنند؟ تنهایی انسانها و روابط سرد و تلخ در دنیای غرب، یکی از سرچشمههای قوی در به وجود آمدن تمام این خشونتها است. بدون شک تمام آنچه که در قالب سوال پرسیده شد ممکن است که از اهداف نمایشنامه بوده باشد و در زیر متن نمایش باشند. اما آنچه که بر روی صحنه دیده میشود بکلی با آنچه از آن نام بردیم در تضاد است.
بیشترین چیزی که از این نمایش در ذهن من جای گرفته شادی و سرخوشی زن و شوهر در قالب رقصی دو نفره و جر و بحث پیرامون پولی که بابت اره برقی پرداخت شده بود، است. نمایش چندان که برای سیاه بودن آن تبلیغ شده بود، سیاه نبود. بیشتر خاکستری بود که تمهای سرخوشانهای داشت که بر کار غالب بود. اما به عبارتی اگر تمام آنچه که در قالب سوال پرسیده شد را بپذیریم، پس باید قالب اجرایی نمایش را به چالش کشید. میزانسنها و مهمتر از آن بازیگران نمایش را، چون آنچه که نمایش قصد بیان آن را داشت به هیچ عنوان در این قالب اجرایی دیده نمیشد. اما در حالت دیگر اگر شکل اجرایی نمایش را در جای خود درست قلمداد کنیم، پس تنهایی انسانها و روابط سرد و تلخ در دنیای غرب یک شوخی سرپایی است که در مباحث پیرامونی نمایش «پوزه چرمی» مطرح شده است و مخاطب نباید به آن وقعی بنهد.
وام گرفتن از عنواین و محتوای متنهای دیگری همچون فیلم «کشتار با اره برقی درتگزاس» در نگارش متن نمایشنامه «پوزه چرمی» به قصد ایجاد پیش زمینه برای مخاطب صورت گرفته است، اما شاید چنین به نظر برسد که اطلاعات پیرامونی نمایش اعم از مصاحبهها، پوستر، عکسها و... به عنوان منبعی پیرامتنی بتواند به درک نمایش کمک کند در حالی که اطلاعات پیرامتنی فقط در خصوص نمایشنامه میتواند به عنوان منبعی برای تحلیل از آن استفاده کرد، در حالی که ما با نمایش و با اجرا سرو کار داریم و به آن به شکلی مستقل نگریسته میشود. باید اعتراف کرد که «پوزه چرمی» حتی با ارائه اطلاعات غلط پیرامون نمایش نتوانسته است که مخاطب خود را بیابد و این نمایش بر خلاف سایر نمایشهای «علیرضا کوشک جلالی» در جذب مخاطب ناکام بوده است و به نوعی پوزه این نمایش به خاک مالیده شده است.
از طرفی ترجمه و اجرای یک نمایش براساس سلیقه و تفکر یک هنرمند است و از طرف دیگر احساس نیاز جامعه به چنین اثری. نمایشی هم چون «پوزه چرمی» خارج از همه این معادلات نه تنها داستانی آشنا برای مخاطب خود ندارد، حتی دیالوگهای آن هم حسی مشمئز کننده به مخاطب ایرانی میدهد، مخاطبی که 70 دقیقه خسته کننده و بیهوده بدون بیان هیچ مسئله خاصی در درون جامعهای رها می شود که به طور کامل با آنچه کوشک جلالی نشانش داده است فاصله دارد و این به نوعی تحمیل یک تفکر سیاه به مخاطب است که چرخه مخاطب گریزی تئاتر را تندتر میکند.
انتهای پیام/