یادداشت مومنی شریف از این روزهای سوریه
خبرگزاری تسنیم: . محسن مومنیشریف رییس حوزه هنری در یادداشتی آورده است: مغازهدارها وقتی میفهمیدند ایرانی هستیم، میپرسیدند: «پس ایرانیها کی میرسند؟» از حرم سیده رقیه(س) گرفته تا بازارحمیدیه، چشم انتظار زائران ایرانیاند!
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کاروان صلح سوریه چند روزی است که در شهرهای این کشورِ جنگزده میچرخد و با افراد مختلف دیدار میکند؛ بهروز افخمی ، ابوالقاسم طالبی، محمدرضا شهیدیفر، رضا امیرخانی، علیرضا قزوه ، محسن مومنیشریف از جمله چهرههای سینمایی، ادبی و فرهنگی هستند که از کشور ما همراه با کاروان صلح سوریه به این کشور عزیمت کردند.
این سفر با یادداشتهایی از وقایع نگاری مسافران کاروان صلح سوریه همراه شده است. محسن مومنیشریف رییس حوزه هنری ضمن انتشار یادداشتی در یکی از شبکه های اجتماعی، این روزهای سوریه را تصویر می کند:
الان در سوریه یازده شب است. امروز صبح از قرار، باید میرفتیم به دانشگاه دمشق دیروز هم آنجا رفته بودیم و سخنرانی چند نفر از اعضای کاروان را شنیده بودیم، برای همین من و آقای قزوه پیچاندیم و از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، سر در آوردیم از خادمان و محافظان که بگذریم، زائران به ده نفر نمیرسید و دلمان شکست خاطرات زیارتهای قبلی به دهنم هجوم میأورد که تمام این صحن و حیاط و اطرافش مملو از عاشقانی بود که هریک به نوایی ابراز عشق و عرض نیاز داشتند اما اکنون؟ خیلی تأسف خوردم از اینکه بلد نیستم روضه بخوانم تازه فهمیدم این برای یک بچه شیعه کم ضعفی نیست دروغ چرا، من خیلی اهل هیأت و روضه نیستم اما چند سال پیش هم یک بار در مکه چنین حالی پیدا کردم و به رضا امیرخانی پیغام فرستادم برایم متن زیارت ناحیه را بفرستد
زیارت عاشورا خواندم با صد سلام و هر سلام به یاد هر دوستی که آن لحظه نامش به دهنم خطور میکرد و به اسم همه کسانی که التماس دعا کرده بودند، عرض ارادت شد آن قدر ماندیم که صدای الله اکبر از منارههای مساجد شهر برخاست. حالا لابد بعضی از کاسبان اطراف بودند که آمده بودند نماز جماعتی با حدود چهل نفر برگزار شد و صدای انفجار چند خمپاره به آن صفای دیگری داد میدانستیم همین جا، یکی از اهدافی است که خمپارههای نادانان کوردل تکفیری در پیاش هستند! (راستی در اینجا چقدر مرگ و زندگی در هم آمیختهاند! همین الان که این یادداشت را مینویسم، خمپارهای به نزدیک هتل میخورد و هم اتاقیام آقای قزوه میگوید: «ای جان!»
حالا که صحبت از خمپاره شد، یادم آمد امروز رایزنمان تعریف میکرد، چند وقت پیش در همین محله سیده رقیه، خمپارهای به خانهای فرود میآید. وقتی امدادگران میرسند، در بسته بوده است اما صدای گریه بچهای میآمده میگویند: «در را باز کن!»
میگوید: «نمیتوانم مادرم گفته تا کسی را که نشناسی در را برایش باز نکن!» میپرسند: «مادرت کجاست؟» میگوید: «همین جا خوابیده»
به هر تقدیر در را میشکنند و میروند تو آن سوتر مادر برای همیشه خوابیده بود!
بگذریم. رفتیم بازار حمیدیه. انصافا شلوغ بود و همان طور که قبلا گفتم زندگی به شدت جریان دارد. رفتیم بستنی بکتاش. آن قدر شلوغ بود که یک ربع طول کشید تا نوبتمان برسد. مغازه دارها وقتی میفهمیدند ایرانی هستیم، میپرسیدند: «پس ایرانیها کی میرسند؟» از حرم سیده رقیه گرفته تا بازار حمیدیه، چشم انتظار زائران ایرانیاند!
پس از تحریر: از روضه گفتم، یادم آمد یک شنبه عصر که به حرم حضرت زینب سلام الله علیها مشرف شدیم، خانم مایرد مگ وایر، برنامه جایز صلح نوبل ٧٨ و خانم دستیارش هم بودند چادر سر کردند و به همراه خانم دکتر رجایی فر و خانم دکتر روح افزا از در زنانه مشرف شدند. احتمالا از سر کنجکاوی به آنجا آمده بودند اما خانم روح افزا به انگلیسی برایشان از واقعه کربلا و حضرت زینب گفته بود. نقل میکردند هر دو خانم مسیحی کلی اشک ریختند!
انتهایپیام/