تجارت علنی افیون در حاشیه بزرگراه پایتخت + فیلم
خبرگزاری تسنیم: مردی که کاپشنی مشکی به تن کرده برای جلب توجه تازه از راه رسیدهها فریاد میزند: «بدو دوا (هروئین) فلهای... شیشه بیا» ... و با کاردی که از جیب پشت شلوار درمیآورد، گرد هروئین را روی کاغذ میریزد و بهاندازه پول مشتری دوایش را میدهد.
به گزارش خبرنگار انتظامی خبرگزاری تسنیم، هوای سحرگاه زمستانی بهحدی سرد هست که پاک کردن بخار شیشه مهگرفته ماشین به دست زدن به شیشه یخزده آن نیرزد و ترجیح دهی تصویر کج و معوج منظره کنار بزرگراه را که از رد لغزش قطرههای آب روی شیشه، لحظهای خودنمایی میکنند و لحظه بعد در لغزش قطرهای بزرگتر محو میشوند دل خوش کنی... اما حتی عبور لحظهای برخی تصاویر، بهحدی تکاندهنده است که برای دیدن تنها چند فریم بیشتر، بهای نشت سوز سرما به مغز استخوان را بخری و دل به دریای خطر بزنی...
زمستان 92؛ حاشیه یکی از بزرگراههای شرق پایتخت
هوا آنقدر سرد است که بیشتر از چند لحظه در جا ایستادن چندان ممکن به نظر نمیرسد؛ کمی دورتر و درست در حاشیه بزرگراه، شعلههای آتش بیرمقی که در گرگ و میش هوا آخرین توان خود را برای جلب توجه به کار میبرند، نهتنها دل، که امید را در سرانگشتان یخزدهات زنده میکنند... ولی چهار پنج پیرمرد و جوان سیاهی که دور آتش کِز کردهاند و از سوز سرمای سحر، در لاک لباسهای چندلایه فرو رفتهاند، از حضور یک مهمان خودخوانده بر سفره گرم کُپه آتششان چندان راضی به نظر نمیرسند و این را بهوضوح که نه ولی بهسختی از نگاههای خمار و بیحالت و چشمان نیمهبازشان میتوان فهمید... در گوشهای پیرمردی دوا مصرف میکند و هروئین را در آن سرما، بهزور شعله تند و تیز فندک پریموسی روی زرورق میلغزاند و بازی رقص دود... و در گوشه دیگر پسر جوانی که دود کریستال را از لوله باریک پایپ درون سینه میکشد و در بازدم با همان بازی تکراری رقص دود سرگرم میشود...
ویراژ ماشین پلیس و تهدید باتوم 2 مأمور کلانتری، محفل گرم و رقصآلود دود را یکجا به هم میزند و پیرمردی که لهجهای جنوبی دارد و سعی میکند هرچه سریعتر دست و پایش را میان لباسهای گَلوگشادش پیدا و جمع و جور کند زیر لب غُر میزند و با صدایی که بیشتر شبیه یک هذیان است، از اقتدار روزهای گذشتهاش کنار شط تعریف میکند... ستون کردن دست زیر بازوانش آخرین رج دیوار رفاقت با او را میچیند و بهخلاف دفعه قبل این را بهوضوح از لحن دوستانه هذیانهایش میتوان فهمید...
پیرمرد بهسمت گُله آتشی که کمی آنسوتر گُر گرفته میرود... هوا کمی روشنتر شده و از گوشه و کنار بزرگراه سروکله آدم سیاههای پایپ به لب و زرورق به دست پیدا میشود و حلقه گرم گُله آتش لحظه به لحظه بزرگتر میشود؛ از دور پسر جوانی 28 ــ 27 ساله بهسمت آتش میآید، پیرمرد با سر به او اشاره میکند و میگوید: «داروخانه آمد».
بیشتر از همه، انگشترهای دست و مارک FBI حکشده روی کاپشن مشکیاش خودنمایی میکند... با صدای کلفتش همه را بهخط میکند و دوای تک تک جمع را کف دستشان میگذارد و تازه متوجه حضور غریبه جمع میشود و با وساطت پیرمرد که دیگر هذیان گفتنش قطع شده و دلخوش به دود گرفتن از لول قرضی همسفرهاش است کار بیخ پیدا نمیکند.
صحنه به خط شدن معتادان و تقسیم هروئین، خرید و فروش و مصرف علنی و بدون واهمه آن هم در روز روشن و حاشیه یکی از بزرگراههای اصلی تهران آنقدر شوکآور و گیجکننده هست که متوجه حضور کاسبهای دیگر نشوی ... حلقه دوباره کنار گُله آتشی که دیگر رمقی برایش نمانده جمع میشوند... لحظه به لحظه به جمع معتادان اضافه میشود و مردی که کاپشنی مشکی به تن کرده برای جلب توجه تازه از راه رسیدهها فریاد میزند: « بدو دوا (هروئین) فلهای... شیشه بیا» ...و با کاردی که از جیب پشت شلوار درمیآورد، گرد هروئین را روی کاغذ میریزد و بهاندازه پول مشتری دوایش را میدهد و مشتری بعدی... چند بار داد زدن کافی است تا دور تا دورش را معتادانی پر کنند که اسکناس به دست، دست بهسمتش دراز کردهاند.
دوباره صحنه ویراژ ماشین پلیس و تشر مأموران، جمع معتادانی را که در حال مصرف هستند میتاراند و معتادان خماری را که از دور بهسمت گُله آتش میآیند فراری میدهد... دوباره دست و پای پیرمرد لابهلای لباسهای گَل و گشادش گم میشود و باز هم ستون... دنبال پیرمرد میرویم و پیرمرد بهسمت سوراخی که در وسط دیواری سر باز کرده میرود و با مهارتی که انتظارش از او نمیرفت به داخل سوراخ خزید و با دستهای سیاه و زمختش به ما فهماند که جلوتر جایز نیست...
از تپه مجاور بزرگراه بالا میرویم و سر صحبت با زن میانسالی که بهقول خودش پایپ به لب سرگرم «ساختن خودش است!» باز میشود... و او که در عین نشئگی میخواهد حواسش را جمع نشان دهد، از وضعیت آنجا میگوید... از عمدهفروشان «...» مسلحی میگوید که هرروز از یکی از شهرهای اطراف تهران به این محل میآیند و تا 9 صبح این منطقه را در قرق خودشان دارند و حتی کاسبهای خردهفروش محلی هم جرأت کاسبی در زمان حضور آنها را ندارند... با انگشت به پسر جوانی که کاپشن سفیدی به تن کرده اشاره میکند و میگوید: «علی تردست» هم که برای خودش غولی است، اینجا نشسته تا ساعت از 9 بگذرد و کار «...»ها تمام شود و او کاسبی کند.
پیرمردی که مشتری گذری است از علی تردست پیجوی دوا میشود و او از یکی از جاسازهای اطراف چند بسته پلاستیک پیچشده هروئین را کف دست پیرمرد میگذارد و با صدای کلفت و دورگهاش برای گرفتن پول به پیرمرد تعارف میزند و چند باری «قابل ندارد» میپراند و همزمان با گرفتن پول، بقیه بستههای کوچک پلاستیکی را در دهانش میریزد و قورت میدهد! و در برابر چشمان گرد ما پکی به پایپ میزند...
گرچه پلیس مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ تلاش گستردهای را برای مبارزه با خرده فروشان مواد مخدر آغاز کرده و حتی جمعآوری معتادان خیابانی و متجاهر را نیز در دستور کار خود قرار داده است ولی به نظر میرسد هنوز راه بسیاری تا پاسخدهی به مطالبات مردمی و پاک شدن چهره شهر از تصاویر معتادان و خرید و فروش مواد مخدر در ملأ عام باقی مانده است و متأسفانه این تنها بخشی از آن چیزی است که هر ساعت و لحظه در برخی خیابانهای این شهر در جریان است؛ مسئلهای که بارها از آن سخن به میان آمده و علیرغم تلاش شبانهروز پلیس در برخورد با خرده فروشان مواد مخدر هنوز چنین صحنههایی در خیابانهای پایتخت به چشم میخورد.
گرچه طه طاهری، قائممقام وقت دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر، زمان دسترسی به مواد مخدر در تهران را پنج دقیقه اعلام کرده بود و رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا نیز در پاسخ به خبرنگار تسنیم، زمان دسترسی 5 دقیقه بهنقل از آقای قائممقام دبیرکل و حتی دسترسی 7دقیقهای به مواد مخدر را که از سوی برخی کارشناسان دیگر عنوان میشد رد کرد و تأکید داشت: «اینکه گفته میشود در 7 دقیقه میتوان به مواد مخدر دسترسی پیدا کرد برای من بهعنوان فردی که در سطح ملی در حوزه مبارزه با مواد مخدر فعالیت کردهام اصلاً قابل پذیرش نیست و ممکن است در بعضی از مناطق، زمان تهیه 5 دقیقه بوده و در مناطق دیگر بیش از یک ساعت؛ اما بار دیگر تأکید میکنم که متوسط زمان هفت دقیقه به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست» ولی آنچه این روزها به چشم میخورد آن است که دسترسی به مواد مخدر برای معتادان هیچگاه بهعنوان فاکتوری نگران کننده مطرح نبوده و پول تنها فاکتور تأثیرگذار در دسترسی به مواد مخدر است.
گزارش از محمد قربانی و ابوتراب فرخی
تصویربردار: محمد بنکدار
انتهای پیام/*