تمام سهم افغانستان از بزرگترین رویداد سینمایی ایران؛ «چند متر مکعب عشق» بود
خبرگزاری تسنیم: «چند متر مکعب عشق» نمایانگر فرسنگها خلأ فرهنگی برای بازگشت یک ملت به خویشتن خویش است، در دو جغرافیای مختلف که دیگر قصه وحدت و یگانگی آنها دارد به چیزی شبیه یک رؤیای دور و دراز تبدیل میشود.
خبرگزاری تسنیم- محمد یوسفی:
فیلم خیلی آرام شروع میشود، درست مانند جان سپردن و مرگ تدریجی دو نفر در درون یک کانتینر. «چند متر مکعب عشق» روایتی ساده و معمولی از یک عشق را در وهله نخست روایت میکند، داستانی که اینبار نه میان خانههای مجلل ویلایی و جامعه سردرگم فیلمسازان اخیر، که در زاغههایی شبیه به خانه در یک گاراژ بیرون شهر رخ میدهد. دو سر این ماجرا هم نه پسر سادهای است که عاشق یک دختر پولدار شده باشد و نه برعکس، ماجرای این فیلم خیلی ساده آغاز میشود، مثل همه ماجراهایی که در دوروبر خودمان میبینیم و اتفاقاً همین سادگی «چند متر مکعب عشق» را زیبا میکند.
سالهای گذشته سینما پر بوده از فیلمهای یکبار مصرف و گیشهپسندی که خانوادههایی با سلایق خاص و متعلق به یک طبقه خاص را نشان میداد. فیلمهایی که در برخی از موارد به محصولات بالیوود پهلو میزد و با دیدنشان این پرسش نومیدکننده به ذهن میآمد که آیا توان سینمای ما همین است؟
«چند متر مکعب عشق» روایتگر زندگی فراموششدگانی است که سالها با آنها زندگی میکنیم، و با آنان صحبت میکنیم، اما نمیبینمشان. داستان، روایت ماجرای عشق پسری ایرانی به نام «صابر» به یک دختر افغان با نام «مرونا» است که از دل آن، باورهای درست یا نادرستی سر برمیآورد و ماجرا را رنگی دیگر میبخشد. فیلم از زندگی ساده کارگران غیرقانونی افغان در یک گاراژ آغاز میشود. کارگرانی که برای التیام دردها و زخمهای عمیق چند سدهای خود به ترانههای محزون که هر لحظه بیم آن دارند که برای چند تکه نان حبس شوند، از این رو هر لحظه با صدای هر آژیری به پناهگاهی لبریز از گنداب که برای خود در زیر پلی نزدیک کارگاه نشان کردهاند، با بار و بنهای اندک، میگریزند تا بلکه چند صباحی بیشتر بتوانند در ایران زندگی کنند.
در این میان ماجرایی که به صورت روتین نمایش داده میشود، دیدارهای پنهانی دختر و پسری است که به یکدیگر دلبسته شدهاند. در وهله نخست چنین به نظر میرسد که ماجرای فیلم گرد یک سوال تکراری میچرخد: آیا این دو به هم میرسند؟ اما کمکم چهره فیلم تغییر میکند، ماجرای پیچیدهتری سر بر میآورد و نویسنده تمام تلاش خود را میکند تا با گفتوگو و چالش میان شخصیتها این موضوع را به مخاطب خود نشان دهد. چالش فیلم از درگیری یکی از کارگران ایرانی با افغانها آغاز میشود؛ درگیریای که در آن نگاه بسیاری از ایرانیان به افغانها در زبان «غفور» کارگر ایرانی، جاری میشود: «افغانیها خانه ندارند، خوب ما هم نداریم؛ شما به افغانها جا دادید، ما که خودی هستیم...»، مرزی خوساخته میان خودیها و غیر خودیها.
همین درگیری منجر به ماجراهایی میشود که سرانجام آن، به تصمیم گروهی از افغانها برای بازگشت به وطن میانجامد، جایی که به گفته عبدالسلام، پدر مرونا کسی بودند و عزتی و آبرو و احترامی داشتند و دارند. این ابتدای درگیری و ماجرای اصلی در فیلم است. «صابر» با شنیدن این خبر تصمیم میگیرد که ماجرای علاقه خود به دختر عبدالسلام را هرچه زودتر با او در میان بگذارد تا هجرت سبب هجران نشود. همین تصمیم فیلم را به نقطه اوج خود نزدیک میکند، با طرح این موضوع، عبدالسلام برآشفته میشود و این خواستگاری را ننگی برای افغانها میداند. او بهانه مخالفتاش را چنین عنوان میکند که دوست ندارد تا دخترش را به خانه مردمی بفرستد که چند روز بعد او را با تحقیر «افغانی» خطاب کنند، و دوست ندارد عزت خود را در خانه دیگری از دست بدهد.
این دلیل عبدالسلام است، اما چند ثانیه بعد، هنگام مواجهه او با دخترش، دغدغهای دیگر بروز میکند، دلنگرانیای که نمیتواند آن را نادیده بگیرد: آبرو. این همان چیزی است که عبدالسلام و دخترش به دنبال آناند. دویدنهای پیاپی عبدالسلام و گشتن هزارتوی گاراژ برای پیدا کردن دختری که گمان میکند با دیگری فرار کرده، اما در چند متر مکعب کانتینر گرفتار شده، تلاشی است برای بازجست آبرویی که هر آن بیم آن دارد که از کف برود. خط قرمزی که یک افغان - و شاید هر انسان شرقی - از آن نمیتواند بگذرد، ولو اینکه سالهای سال در ایران زندگی کرده باشد و کسی او را نشناسد. بیننده احساس میکند که شاید برای عبدالسلام آبرو مهمتر از عزتی است که از آن یاد کرده، چه آنکه عزت او طی این چند ساله حضورش در ایران بارها از سوی کارفرمایان و بالادستیهایش پایمال شده و حتی هنوز هم در رفتار ظاهراً خوب کارفرمای فعلی او در گاراژ نیز گاهی این اتفاق میافتد که آخرین نمونه آن شیوه خواستگاری او از دخترش است.
«چند متر مکعب عشق» داستان رویارویی دو ملت از یک خانواده است که حالا پس از سالها گاه نگاه فرادستانه یکی، دیگری را آزار میدهد. نگاهی که در آن مرزی به نام «خودی» و «غیر خودی» کشیده میشود. باوری که در چند سال اخیر به دلایل مختلف از جمله تغییر سبک زندگی در میان عامه مردم و گاه حتی میان مسئولان سر برآورده و کسی چه میداند، شاید بعدها مشکلی بزرگتر شود. «چند متر مکعب عشق» مرزها را نشان میدهد، تلنگر میزند و سعی دارد تا تلاش عدهای را به تصویر بکشد که دوست دارند این مرزها را کمرنگتر کنند، با روشهای سادهای مثل ازدواج اما همین باورها چنان در ذهنها چنگ زده است که فرار و یا نادیده گرفتن آنها دشوار به نظر میرسد.
جدای از همه این تفاسیر، فیلم، داستان زندگی فراموششدگانی است که حالا بعد از قریب به 12 سال، کمی بوی «باران» مجیدی را میدهد، با این تفاوت که عشق نشان داده شده در این فیلم دوطرفهتر، و گویی میل به نزدیکی دو ملت در ساخته محمودی عیانتر و عمیقتر از «باران» نمود یافته است. اثری که ورای تمام شعارها و سبک غریب زندگی امروز ما، به واقعیتها نزدیک میشود و تلاش دارد تا موضوعی مهمتر را به مخاطب خود گوشزد کند: فاصلهای میان ما و فراموششدگان. اینکه چگونه دو عضو از یک خانواده دیرپا به واسطه شمشیر جغرافیا باهم غریبه میشوند و همین غریبگی زمینه آن را فراهم میکند که کودکانی که - با هزار رنج و محنت اما - باهزینه این مملکت درس خواندهاند، یا بیثمر بمانند و یا ثمره تحصیل خود را در شهر فرنگ بدهند. گویی فرنگیان آنان را بهتر از ما میشناسند که فرش قرمز خود را برای نخبگان افغان پهن میکنند و ما فارغ و فارق، از کنار آن میگذریم، چنانکه حکیم غزنین گفت: «... گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا».
باری، «چند متر مکعب عشق» نمایانگر فرسنگها خلأ فرهنگی برای بازگشت یک ملت به خویشتن خویش است، در دو جغرافیای مختلف که دیگر قصه وحدت و یگانگی آنها دارد به چیزی شبیه به یک رؤیای دور و دراز تبدیل میشود. جالب است که ما همانطور که در مورد کشورهای آفریقایی و اروپایی به دنبال نقاط اشتراک میگردیم، درباره افغانستان نیز همین نگاه را داریم، حال آنکه جستوجوی نقاط انگشتشمار افتراق و تفاوت بسی سهلتر از برشمردن هزاران نقطه مشترک میان ماست؛ حرف بر سر وحدت است، اما ما هنوز دنبال مشترکات فرهنگی و تاریخی دو کشور هستیم.
فرش قرمز جشنواره سی و دوم برای همه پهن شد و خیلیها به سودای سیمرغ روی آن قدم گذاشتند. فیلمهای زیادی بودند که همچنان به موضوعات نخنماشده، کلیشهای و بعضا سیاستزده یکی دو دهه اخیر اصرار داشتند و سهم افغانستان از این میانه تنها «چند متر مکعب عشق» بود.
انتهای پیام/