آخرین دیدار همسر شهید شادمانی قبل از یک جلسه مهم!

آخرین دیدار همسر شهید شادمانی قبل از یک جلسه مهم!

همسر شهید شادمانی: آن شب، پس از بازگشت از مأموریتی، به من گفت باید برود جلسه با سردار سلامی و حاجی‌زاده. به او یادآوری کردم روز شنبه عید غدیر است، بچه‌ها می‌آیند خانه‌مان اما گفت جلسه مهمی است و اولویت دارد.

خبرگزاری تسنیم ـ گروه فرهنگی ـ زهرا بختیاری: سردار علی شادمانی را اگرچه در دوران حیاتش برخی‌ها می‌شناختند اما آنچه را در راه جهاد فی‌سبیل‌الله انجام داده بود، کمتر کسی  می‌دانست، مردی که در اوج جوانی لباس سربازی برای اسلام را به تن کرد و تا پایان عمرش از تن در نیاورد. او که با شهدایی چون حاج حسین همدانی، شهید چیت‌سازیان و... نان و نمک خورده بود تا آخر بر عهدی که با دوستان شهیدش بست ماند و سرانجام در 4 تیر سال 1404 در حالی توسط اسرائیل به شهادت رسید که تازه چند روز بود به  فرماندهی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا(ص) منصوب شده بود.
برای اینکه بیشتر با زوایای شخصیتی این فرمانده شهید آشنا شویم دقایقی پای صحبت خانم «ملیحه فرجی» نشستیم و او برایمان از روزهای زندگی مشترکشان گفت، ماحصل این گفت‌وگو را در دو بخش منتشر کردیم. قسمت اول را اینجا می‌توانید بخوانید. قسمت دوم نیز در ادامه می‌آید: 

جنگ تحمیلی 12 روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران , شهدای جنگ 12 روزه , شهید ,

*جای خالی سردار رشید برای همسرم سخت بود

همانطور که پیش از این گفتم همسرم از ابتدای جوانی دوستان زیادی داشت که در برهه‌های مختلف به شهادت رسیده بودند. رفقایی که شهادت هر کدام علی آقا را متأثر می‌کرد. مثل شهید شهبازی از شهدای اصفهان که در عملیات فتح خرمشهر همراه هم بودند و به شهادت رسید. یا شهید تقی بهمنی که از دوستان نزدیک هم بودند و از دوران مدرسه رفاقت‌شان شروع شده بود.

اما اگر در میان همه آنها بخواهم بگویم فراق کدام یکشان بیشتر ناراحتش کرد به نظرم شهادت سردار رشید باشد. وقتی خبر شهادت او در روزهای ابتدایی جنگ 12 روزه منتشر شد، به خاطر شرایط خاصی که وجود داشت همسرم اصلا خانه نبود و نمی‌توانستیم لحظه‌ای او را ببینیم اما با علقه‌ای که علی آقا به سردار رشید داشت می‌توانستم حس کنم خیلی از این موضوع ناراحت شده. همسرم سردار رشید را یک نابغه جنگی می‌دانست و بارها از او تعریف می‌کرد. در واقع خبر شهادت هر کسی را می‌شنید می‌گفت: هیچ وقت جای خالی‌شان جبران نمی‌شود ولی در عین حال سعی می‌کرد تلاشش را زیاد کند تا این فقدان در کارها خللی ایجاد نکند.

*رفتاری که می‌توانست علی آقا را اذیت کند

علی آقا اینطور نبود که بگوید حالا چون رده نظامی‌ام بالاتر رفته، بیشتر خانه بمانم و به اصطلاح مدیریتی برود و بیاید. یا حتی از امکاناتی که برایش فراهم بود بخواهد استفاده کند. یادم هست یکبار از او خواهش کردم به دعوت دوست قدیمی‌مان به مشهد برویم. هتلی هم برای این سفر تدارک دیده شده بود. وقتی پیشنهاد دادم سفر را قبول کرد اما گفت: ما هتل دیگری را خودمان با هزینه شخصی خودمان می‌گیریم. همیشه هم رویه‌اش این بود که وقتی به مشهد می‌رفتیم، هتلی نزدیک حرم می‌گرفتیم که راحت برویم حرم زیارت. می‌گفت من از این قضایا که جایی بروم، ببرن و بیارن، واقعا اذیت می‌شوم.

آنقدر مسئله حق‌الناس برایش مهم بود که می‌گفت: می‌ترسم ریالی در زندگی‌‌مان جا به جا شود. اگر پولی هم از پس‌اندازمان می‌ماند، سعی می‌کرد یا به دانش آموزان مستضعف مدرسه ما کمک کند یا اگر در فامیل و آشنایان کسی نیاز دارد به او بدهد. مصالح عمومی مردم برایش خیلی مسئله مهمی بود.

جنگ تحمیلی 12 روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران , شهدای جنگ 12 روزه , شهید ,

*همیشه می‌خواست نبودن‌هایش را جبران کند

علی آقا علی رغم اینکه شغلش نظامی بود خیلی روحیه لطیفی داشت. یعنی اگر مناسبتی در خانه بود، مثلا تولدی بود با شوق و ذوق می‌آمد خانه و حتما دستش کادو بود.  اغلب وقتی از جبهه می‌آمد، باید می‌رفت برای خانه خرید و بعد با یک دسته گل یا گلدان می‌آمد که من را خوشحال کند. حتی تا همین سال‌ها که دیگر صاحب عروس و نوه هم شدیم، همین رویه را داشت. گاهی نوه‌ها را برمی‌داشت و می‌برد بیرون، برایشان خرید می‌کرد، هرچی دوست داشتند. گاهی خرید‌های خانه را هم که می آورد سعی می‌کرد خودش جا به جا کند. میوه‌ها را می‌شست و سبزی پاک می‌کرد. حتی اگر مهمان داشتیم، می‌گفت شما غذا درست کردید من هم می‌خواهم کمکتان کنم. دوست داشت به زعم خودش نبودن‌هایش را اینطور جبران کند. 

همیشه می‌گفت: اگر هر کسی به غیر از تو همسفر من بود، زندگی در آن شرایط کردستان را شاید نمی‌توانست تحمل کند و یا مدل زندگی با من خیلی برایش سخت بود. می‌گفت: مشکلات زیادی را روی دوش شما گذاشتم و اغلب نبودم، ولی هیچ وقت اعتراض نکردی. این قدردانی‌هایش برایم بسیار ارزشمند بود. 

*سردار شادمانی در انجام کارهایش بسیار دقیق بود

علی آقا در انجام کارهایش بسیار دقیق بود. گاهی که شاهد کار کردنش در منزل بودیم می‌دیدم برگه‌ها را به راحتی امضا نمی‌کند. معتقد بود باید همه جوانب را پیش از اتخاذ تصمیم بررسی کرد. حتی پس از عمل جراحی قرنیه چشم، با وجود توصیه اکید پزشک، که یک هفته فعالیت چشمی نداشته باشد، همسرم به دلیل حجم بالای مراجعات و کارها، ناگزیر به محل کار برگشت. پزشکان پیش از این هشدار داده بودند که چشم او بسیار حساس است و احتمال از دست دادن بینایی وجود دارد. علی آقا گفته بود، مطمئن است اتفاقی برایشان نخواهد افتاد.

یکبار دیگر همسرم حال جسمی‌اش خیلی بد شده بود. با اورژانس تماس گرفتیم. در این مدت دائم آرزوی شهادت می‌کرد و می‌گفت: پس از 47 سال تلاش شبانه‌روزی، دوست ندارم مرگ در بستر بیماری سراغم بیاید.

جنگ تحمیلی 12 روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران , شهدای جنگ 12 روزه , شهید ,

*خدا را شکر می‌کنم که همسرم به آرزویش رسید

بعد از شهادت همیشه خدا را شکر می‌کنم که همسرم به آرزویش رسید. باور ما این است، آنها با نیروی تازه‌نفس دیگری در رکاب امام زمان (عج) خواهند آمد. ما به رجعت و حقیقت شهدا باور داریم و همانطور که در دعای عهد می‌خوانیم، سربازان امام زمان (عج) در رکاب ایشان مبارزه خواهند کرد. 

*آخرین دیدار

مدتی پیش از شهادت همسرم خواب دیدم تمام خانواده در قدس حاضریم. وقتی برای علی آقا تعریف کردم، گفت: من آن زمان حضور ندارم، اما اگر شهید شوم، در زمان رجعت برمی‌گردم. آخرین بار که پیش از شهادت دیدمش، شب جمعه بود و قرار بود صبح روز بعد در جلسه‌ای شرکت کند. آن شب، پس از بازگشت از مأموریتی، به من گفت بایدبرود جلسه با سردار سلامی و حاجی‌زاده. به او یادآوری کردم روز شنبه عید غدیر است، بچه‌ها می‌آیند خانه‌مان اما گفت جلسه مهمی است و اولویت دارد.

آن شب، حدود ساعت سه و نیم بامداد، چند هواپیما بر فراز منطقه چیتگر دیدیم و بعد صدای بمب‌هایی در دریاچه چیتگر سقوط کرد، آمد. به همسرم گفتم: صداها عجیب است و اصرار کردم نرود اما قبول نکرد. دیگر ندیدمش تا اینکه صبح روز بعد، خبر شهادت سردار باقری و بعد سردار رشید را شنیدیم که بسیار غم‌انگیز بود.

*آخرین حرف

روزهای بسیار سختی بود که بیان آن دشوار است. وقتی خبر شهادت همسرم را پسرم متوجه می‌شود خواهرش را که داشت به منزلش می‌رفت برای برداشتن چند وسیله، بر می‌گرداند و علتش را توضیح می‌دهد. مهدیه شروع می‌کند به بی‌تابی کردن. برای همین به او گفته بودند در پارکینگ بماند تا خبر را آرام آرام به من بدهند. پسرم و دامادم را که وسط روز بدون اطلاع قبلی در خانه دیدم پرسیدم چه شده؟ تا این را پرسیدم پسرم اشک از چشم‌هایش جاری شد.

آخرین سخنی که بعد از دیدن پیکر علی آقا به او گفتم این بود که: «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛ موجیم که آسودگی ما عدم ماست.»

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
fownix
غار علیصدر
پاکسان
بانک صادرات
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران
تبلیغات