روایتی دسته اول از عملیات احمد قصیر با طراحی شبح‌های حزب‌‌الله

روایتی دسته اول از عملیات احمد قصیر با طراحی شبح‌های حزب‌‌الله

دختر شهید کرکی: پدرم و حاج عماد در عملیات شهادت‌طلبانه احمد قصیر تا نزدیک محل، همراه شهید احمد رفتند. ماشین آنها جلوتر از پژو حرکت می‌کرد. به دلیل وزن زیاد مواد منفجره، ترمزهای پژو خراب شد و ماشین جلویی چند بار متوقف و به پژو برخورد کرد.

خبرگزاری تسنیم-گروه فرهنگی- زهرا بختیاری: می‌گویند «وقتی شیر نباشد، شغال‌ها شیر می‌شوند.» اخبار این روزهای لبنان و تصمیم بر خلع سلاح حزب‌الله توسط دولت، ماجرایی است که نمی‌دانی باید بخندی یا گریه کنی. تصمیمی که سال پیش همین موقع حتی در دورترین افق‌های ذهنی کسی هم نمی‌گنجید و مردی پیدا نمی‌شد که جرأت بیان چنین حرفی را هم داشته باشد. حالا که سید حسن نصرالله و بسیاری از فرماندهان حزب‌الله به شهادت رسیدند وهم خیلی‌ها رابرداشته و می‌خواهند به حساب خودشان حزب‌الله را خلع سلاح کنند! تصمیمی که به گواه خون‌های به ناحق ریخته شهدا و مقاومت جانشینان آنها هرگز عملی نخواهد شد اما قطعا شرمساری‌اش برای کسانی که می‌خواستند چنین خیانتی به خاک خود بکنند در تاریخ ملت سرافراز لبنان خواهد ماند.   

امثال شهید حاج علی کرکی با نام جهادی حاج ابوالفضل آنچنان نیروهایشان را پرورش دادند که هر وقت لازم باشد حتی با دست خالی همچون احمد قصیر جان خود را به کف دست گرفته و بار دیگر دشمن را مبهوت خود خواهند کرد. حاج علی خود نیز مهر ماه سال گذشته همراه با فرمانده و مراد خود سید حسن نصرالله توسط اسرائیل به شهادت رسید. مردی که حتی جز نامش تصویری شناخته شده از او در دست دشمنانش نبود. بعد از شهادت حاج ابوالفضل به دنبال فرصتی بودیم تا با خانواده‌اش در مورد این شبح لبنانی صحبت کنیم و اگر کمک خانم امل شبیب دوست و همکار لبنانی ما در خبرگزاری تسنیم نبود این خواسته شاید برآورده نمی‌شد.

در ادامه گفت‌وگویی را خواهید خواند با فاطمه کرکی فرزند شهید حاج علی که برای اولین بار زوایایی از زندگی پدرش را بازگو می‌کند. روایت‌هایی دسته اول از اولین عملیات شهادت طلبانه در لبنان تا زندگی امنیتی پدرش که چند دهه دستگاه‌های جاسوسی دشمن را به دنبال خود کشاند.  

*روزها را برای آمدن پدرم می‌شماردیم

ما هشت فرزند هستیم. 5 پسر و 3 دختر. بعد از برادرم محمد باقر من فرزند دوم هستم. از دوران کودکی خاطرات زیادی با پدرم دارم علی رغم اینکه او زمان زیادی در خانه نبود. گاهی در دنیای کودکی خود، روزها را می‌شمردیم تا پدرم بیاید و او را ببینیم. از همان دوران می‌دانستم پدرم یکی از فرمانده‌هان مقاومت است و در خط مقدم جهاد حاضر است، به خصوص در جنوب لبنان حضوری پررنگ داشت. شاید این موضوع را از گفتگوهای طولانی بین او و رهبران و جوانان مقاومت درباره اوضاع ضاحیه و سختی‌ها، عملیات‌ها و بمباران‌ها متوجه شده بودم. این وضعیت باعث شد ما هم به مقاومت توجه ویژه‌ای داشته باشیم.

علی رغم مشغله فراوانی که پدرم داشت وقتی ما را می‌دید بسیار مهربان بود؛ به قدری که تا متوجه می‌شدیم او پشت در خانه است به سمت در می‌دویدیم تا از پدرم استقبال کنیم. او هم ما را در آغوش می‌گرفت و با گرمی می‌بوسید، حاج علی با ما شوخی می‌کرد و درباره احوال و درس‌هایمان سوال می‌کرد و حواسش به امورات خانه بود. 

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

شهیدان حاج عماد مغنیه و علی کرکی

* اسرائیل در طول عملیات طوفان الاقصى دو بار برای ترور پدرم اقدام کرد

همانطور که گفتم پدرم به دلیل شغلش که مستلزم حضور دائمی در محل کار و ارتباط با فرماندهان و مجاهدان بود، زیاد به خانه نمی‌آمد و همچنین به خاطر رعایت مسائل امنیتی  بسیار جابه‌جا می‌شد، گاهی چند بار در یک روز مکانش را تغییر می‌داد، زیرا دشمن به شدت دنبال او بود و می‌خواست بداند در حال چه کاری است. دشمن تا جایی که می‌توانست سعی می‌کرد از او جاسوسی کند برای همین روابطش شدیدا رصد می‌شد و آنها صدایش را از طریق بی‌سیم یا دستگاه‌های دیگر می‌شناختند.

اسرائیلی‌ها طی سال‌ها چندین بار تلاش کردند پدرم را ترور کنند، اما به لطف خدا و حرکات محتاطانه‌ حاج علی همه تلاش‌ها دشمن ناموفق بود. حتی در طول عملیات طوفان الاقصى نیز دو بار برای ترورش تلاش شد، آخرین بار چهار روز قبل از شهادتش بود که در آن مجروح شد و در حالی به شهادت رسید که از شکستگی دنده در ترور اول رنج می‌برد.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,  

*نگرانی شهید بدرالدین برای پدرم

یادم هست چند سال پیش مسئول امنیتی حزب الله، شهید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) با خانه ما تماس گرفت. من گوشی را برداشتم. او در حالی که خیلی نگران بود از من پرسید: آیا ما از رستورانی غذا سفارش دادیم؟ من گفتم:نه. خب ما به دلیل مسائل امنیتی هیچ وقت از طریق تلفن چیزی سفارش نمی‌دادیم و حتی نزدیک‌ترین دوستان و افراد خانواده هم آدرس خانه ما را نداشتند. با این حال شهید بدرالدین باز هم به من تأکید کرد از هیچ کسی که نمی‌شناسیم چیزی نگیریم. بعداً معلوم شد یکی از کارکنان رستورانی مامور جاسوسی از پدرم بوده و به دنبال محل خانه می‌گشت تا شاید محل حضور حاج علی را هم از این طریق پیدا کند. 

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

شهیدان سید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) و علی کرکی(حاج ابوالفضل)

* رفاقت چهل ساله با حاج عماد مغنیه

رابطه دوستی پدرم با شهید حاج عماد مغنیه بسیار قدیمی بود و بیش از چهل سال از رفاقتشان می‌گذشت. آنها باهم رابطه‌ای نزدیک و محبت‌آمیز داشتند و احترام زیادی به هم می‌گذاشتند. شهادت حاج عماد تأثیر زیادی روی پدرم گذاشت و پدرم شب‌های زیادی او را در خواب می‌دید.  این رفاقت با شهید ذو الفقار هم بود و عاطفه و محبتشان مثال زدنی بود.

پدرم از جمله اولین کسانی بود که کار مقاومت و عملیات در جنوب لبنان را سال1982 با چند نفر و امکانات محدود علیه اسرائیل آغاز کرد. بعد از دستور رهبری حزب الله، او فرمانده منطقه جنوب لبنان شد و امورات مقاومت در این منطقه را بر عهده گرفت. شهید عباس موسوی، دبیرکل حزب الله در آن زمان، به طور تقریباً روزانه از بیروت به جنوب و بقاع سفر می‌کرد و همیشه در جنوب به دنبال پدرم می‌گشت و دوست داشت در تمام اوقات حاج علی کنار او باشد. سید عباس معتقد بود کاری که این جوانان با تعداد کم در برابر اسرائیل انجام داده‌اند معجزه است.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*عملیات‌های استشهادی تحت نظر پدرم انجام می‌شد

سال‌های ابتدایی شروع کار مقاومت بسیار سخت می‌گذشت. حتی پدرم چندین بار در عملیات‌ها زخمی شد، از جمله در نبرد «خلده» که جراحات شدیدی برداشت. آن سال‌ها نبرد به دلیل نبود اسلحه مناسب خیلی طاقت فرسا بود ولی حاج علی و دیگر همرزمانش بسیار صبور، پرتلاش و فداکار بودند و تمام عمر و جوانی خود را در این مسیر گذاشتند و تا شهادت خسته نشدند واز پایی ننشستند. در این مسیر دستاوردهای بی‌شماری هم به دست آوردند. پدرم از آغاز هر عملیات تا پایان آن حضور داشت و به عنوان فرمانده جهادی منطقه جنوب، اکثر عملیات‌های مقاومت، به ویژه عملیات‌های شهادت‌طلبانه، تحت نظر او انجام می‌شد. حتی در این سال‌های آخر همراه حاج قاسم سلیمانی در جهاد سوریه و در حلب علیه تکفیری‌ها شرکت داشت و نقش اساسی ایفا می‌کرد. 

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) , حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*سفر حج پدرم و سید حسن نصرالله

بعد از شهادت سید عباس پدرم از نزدیک با حضرت سید حسن نصرالله مرتبط بود و از ابتدا با او همکاری جهادی داشت و مورد اعتماد و تکیه‌گاه سیدبود. رابطه آنها هم به دوران جوانی بر‌می‌گشت. حتی آنها سال 1982 با هم به سفر حج رفته بودند و در بسیاری از میدان‌های جهادی در جنوب و بقاع همراه یکدیگر بودند، حتی در محاصره اقلیم در سال 1988 کنار هم بودند و حدود شش ماه شب و روز را با هم می‌گذراندند، روزهای جهادی‌شان را با گفتگو می‌گذراندند و فرماندهی حرکت مجاهدان را بر عهده داشتند.
پس از اینکه سید حسن نصرالله مسئولیت دبیر کلی حزب الله را بعداز سید عباس به دست گرفت، این رابطه نزدیک‌تر هم شد. پدرم برای ما از ویژگی‌ها و سخنان سید حسن زیاد تعریف می‌کرد و ما دوست داشتیم بشنویم. روایت‌های زیبا و خنده‌داری نقل می‌کرد و به هوش، تواضع و حکمت سید بسیار علاقه‌مند بود. همیشه از ما می‌خواست برای آیت‌الله  خامنه‌ای حفظه الله و برای سید حسن و مجاهدان دعا کنیم. ما مرتب درباره حال سید از او سوال می‌کردیم و قبل از جنگ تموز 2006 (جنگ 33 روزه) گاهی یکی از برادران کوچک ما را نزد سید حسن می‌برد تا او را ملاقات کند. پدرم دوست داشت که سید حسن نوزاد جدید خانواده را نامگذاری کند.

با توجه به شرایط امنیتی سخت سید حسن و به دلیل اصرار ما، گاهی اجازه می‌گرفت تا یکی از ما بتواند تلفنی با سید صحبت کند یا از او انگشتر، سجاده، مهر، یا تسبیح بگیرد، حتی گاهی خرما ازطرف سید برای بیماران می‌آورد تا برای شفایشان تبرک کنند. همچنین قرآن‌هایی که سید برای بچه‌ها و نوه‌ها می‌فرستاد، با یادداشت‌های محبت‌آمیز برای مناسبت‌هایی مثل ازدواج یا مسئولیت‌ها، ما را خوشحال می‌کرد.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*وقتی از سید حرف می‌زد، او را «حبیب» صدا می‌کرد

او همچنین تعریف کرد یک بار پس از جلسه کاری مربوط به مقاومت، سید حسن به پدرم می‌گوید: دنبال من بیا. وقتی وارد سالن بزرگی شدند، پر از هدایای گران‌بها، لباس‌های فاخر، آثار هنری و نسخ خطی قرآن‌های قدیمی و طلایی بود. سید حسن می‌گوید: این هدایا از سراسر جهان و از طرف دوستداران و وفاداران برای او می‌آید، اما او هیچکدام را استفاده نکرده بود و معتقدبود این هدایای شخصی او نیست بلکه متعلق به مقاومت و این حرکت است. به همین دلیل پدر شهیدم معتقدبود در رأس مقاومت  لبنان یک فرمانده شریف قرار دارد. وقتی از سید حرف می‌زد، او را «حبیب» صدا می‌کرد و پس از هر سخنرانی زیر لب می‌گفت: «بیض الله وجهک: خدا رویش را سفید کند». بنابراین جای تعجب نداشت آن دو کنار هم شهید شوند، در حالی که برای نماز آماده نماز می‌شدند و واقعا نماز آنها خلوص دیگری داشت.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*خوابی که پدرم نصفه تعریف کرد

ابتدای روزهای عملیات طوفان الاقصی، پدرم خواب حضرت صاحب الزمان (عج) را دید، در حالی که ایشان با موهایی ریخته شده روی شانه کنار سید حسن نصرالله که او نیز موهایی بلند داشت، ایستاده بود. سپس امام زمان (عج) به پدرم اشاره کرد که «دنبالم بیا». آنها چند قدم رفتند و به یک تونل بلند رسیدند. وقتی پدرم این بخش از خواب را برای مادرم تعریف کرد، در ادامه سکوت کرد. مادرم پرسید: بعدش چه شد، او لبخند زد و جواب نداد، چون نگران بود مبادا ما ناراحت شویم، همیشه تلاش می‌کرد ما را آرام کند و به ما وعده پیروزی، امنیت و غلبه مؤمنان را می‌داد.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

تصویری از کودکی شهید علی کرکی

*وقتی می‌فهمیدیم آمده خانه، همه کارهایمان را رها می‌کردیم

همانطور که پیشتر گفتم، پدرم کمتر در خانه حضور داشت و  ما وقتی می‌فهمیدیم آمده، همه کارهایمان را رها می‌کردیم تا از حضور او بهره ببریم و کنارش باشیم. او از تمام جزئیات زندگی‌مان سوال می‌کرد و محبت و دلتنگی‌اش را نسبت به ما نشان می‌داد. با همه مشغله‌هایش مدام تلفنی با ما صحبت می‌کرد، خصوصا اگر ایام مذهبی بود به ما تأکید می‌کرد اعمال آن روز را به جا بیاوریم. نماز وذکر هایش را بخوانیم. در مناسبت‌های اسلامی مانند ولادت پیامبر (ص)، ائمه علیهم السلام، عیدها به ویژه عید غدیر، و سایر مناسبت‌های خاص، به نوه‌هایش هدیه می‌داد. پدرم همیشه با بچه‌ها بازی می‌کرد آنها را تشویق می‌کرد به حفظ و قرائت قرآن. به ازای هر سوره‌ای که حفظ می‌کردند جایزه می‌داد. 
جزو آخرین وصایای او به ما تأکید بر خواندن زیارت عاشورا بود همراه با دعای علقمه، و همیشه به برگزاری مجالس اباعبدالله، اطعام و پذیرایی به یاد امام حسین علیه‌السلام سفارش می‌کرد.

 

.

 

*در چهل سال گذشته حتی در بیماری هم نماز شبش ترک نشده

حاج علی در مقابل مصائب محکم بود؛ هر مشکلی هرچقدر هم بزرگ، با فکر به اینکه پدر آن را حل می‌کند، برای ما هم سبک می‌شد، زیرا ایمان و توکلش به خداوند متعال بود.
او بخشنده و سخاوتمند بود، صدقه‌های فراوان می‌داد و به ما توصیه می‌کرد که صدقه بدهیم، کار خیر کنیم و در زندگی اسراف نکنیم. عادت‌های زیبایی داشت مثل اینکه در بیشتر روزهای سال روزه بود و خواندن یک صفحه قرآن قبل از ترک خانه کار هر روزش بود. مادرم می‌گوید در چهل سال گذشته حتی در بیماری هم پدرم نماز شب را ترک نکرده بود. همیشه وضو داشت و بسیار به یاد خدا بود. یکی از کارهای زیبایش این بود که گاهی جملات و مستحباتی را روی کاغذ می‌نوشت و در خانه می‌گذاشت تا مادرم آنها را برای ما توزیع کند. بسیار به احترام بزرگ‌ترها، والدین، همسایگان توجه داشت و به صرفه‌جویی در خورد و خوراک، پوشاک و هزینه‌های زندگی تاکید می‌کرد.

* حاج علی می‌گفت: دانش باید با دانش، اسلحه با اسلحه و قدرت با قدرت مقابله کند

پدرم همیشه ما را به تحصیل و یادگیری تشویق می‌کرد، چه دانش دینی و چه دانشگاهی، خودش هم آرزو داشت ادامه تحصیل دهد، اما وضعیت امنیتی و مشغله‌هایش مانع شد.
وقتی یکی از ما فارغ‌التحصیل می‌شد، بسیار خوشحال می‌شد و همه برادرانم را به کسب علوم دینی تشویق کرد و در وصیت خود نیز بر این توصیه تاکید داشت. او زیاد از جوانانی که تحصیل را نیمه‌کاره رها کرده بودند، انتقاد می‌کرد و معتقد بود که این کمبود در شخصیت فرد مسلمان مجاهد است، و همیشه می‌گفت مسیر جهادی به دانشمندان، افراد فرهیخته و تحصیل‌کردگان در رشته‌های پیشرفته مانند پزشکی، مهندسی و کامپیوتر نیاز دارد تا امت بتواند در مقابل دشمن مقاومت کند. 
او می‌گفت دانش باید با دانش، اسلحه با اسلحه و قدرت با قدرت مقابله کند، و اگر قدرت دشمن با ما متفاوت است، قدرت ایمان قوی‌ترین و غالب است. همیشه می‌گفت ما باید کاملاً آماده باشیم با توان علمی، اسلحه، ایمان، بصیرت، اطاعت از رهبری و توسعه توانمندی‌هایی که تنها از طریق علم ممکن است. حاج علی بسیار به جنبه حوزه علمیه اهمیت می‌داد که ریشه ایمانش بود. می‌گفت وقتی به حوزه ملحق شوید، زندگی را متفاوت می‌بینید. وقتی شب‌ها کنار هم می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم می‌گفت: حتی این ستارگان، ماه و آسمان را پس از دانش حوزه‌ای متفاوت می‌بینی. به پیروی از حرفش و علاقه‌مندی به حوزه، من و برخی از برادرانم حتی به صورت جزئی به حوزه رفتیم.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*هیچ‌گاه اجازه نمی‌داد و نمی‌خواست ما در یک خودرو با او باشیم

 من وقتی بچه بودم شب‌ها بیدار می‌ماندم و وقتی او دیر به خانه می‌آمد، یا خواب بودم یا در آستانه خواب می‌دیدم شروع به نماز شب، دعا و تلاوت قرآن می‌کند و هنگام صبح برای نماز بیدارم می‌کرد، بعد از نماز مطالعه می‌کرد و تا طلوع فجر نمی‌خوابید. البته به دلیل وضعیت امنیتی پدرم، زندگی ما مثل بقیه نبود؛ مثلا هیچ‌گاه اجازه نمی‌داد و نمی‌خواست ما در یک خودرو با او باشیم زیرا نگران بود مبادا اگر برایش اتفاقی بیافتد مانیز صدمه ببینیم. به ندرت همراه پدرم به مکان‌های عمومی می‌رفتیم، یا حتی دوستان و بستگان را در خانه پذیرایی نمی‌کردیم. با این سختی‌ها خدا را شکر این مسائل روی ما تأثیر منفی نداشت؛ بلکه به آنها عادت کردیم و طبیعی شده بود. البته همچنان مراقب پدرم بودیم و نگرانش می‌شدیم و هر چه می‌گفت را درست و مقدس می‌دانستیم.

*کنار مردی استثنایی زندگی کردیم

رابطه حاج علی با والدینش فوق‌العاده بود؛ بسیار به آنها احترام می‌گذاشت و هیچ یک از خواسته‌های آنها را رد نمی‌کرد، بلکه به هر کاری که دوست داشتند رسیدگی می‌کرد و آنها را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌داد. وقتی مادربزرگم چند ماه در بیمارستان بستری بود، او هرگز مادرش را ترک نکرد و با وجود همه مشغله‌ها و وضعیت امنیتی‌اش، سعی می‌کرد حتی برای چند دقیقه به دیدن او برود و از حالش مطمئن شود. وقتی هم که مادر بزرگم از دنیا رفت، پدرم موقع وداع بسیار ناراحت بود اما مانند همیشه، کوه مقاومی در برابر سختی‌ها بود و غمش را از ما پنهان می‌کرد تا ناراحت نشویم. به عنوان خانواده و فرزندان شهید کرکی به این افتخار می‌کنیم که کنار مردی استثنایی زندگی کردیم، که به برکت دستان مبارکش، پیروزی پشت پیروزی، جهاد پشت جهاد و فداکاری‌هایی که نسل‌ها به این خط و مقاومت شریف ایمان آوردند، رقم خورد.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*ارث پدرم مقاومت است

ارث پدرم اول مقاومت است. او در صفوف مقاومت و ساختن آن در تمام عمرش برای رضای خداوند و یاری اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و برطرف کردن ظلم فعالیت کرد.
ندای حسین علیه‌السلام در طول تاریخ «هل من ناصر ینصرنا؟» بود، و شهداء و یاران در پاسخ به این ندا به راه خدا و دینش جان دادند که پدر شهید ما هم یکی از آنها بود.
او این روحه را در ما نیز نهادینه کرد و هرگز از آن دست نخواهیم کشید، هر چقدر هم که فداکاری‌ها سخت باشد. و درِ جهاد را که خداوند برای خاصان اولیاء خود باز کرده است، ترک نخواهیم کرد.پدرم بارها می‌گفت: «ما کامل‌کننده و کافی برای دیگران هستیم.» 
نام پدر شهیدم میراث پر افتخار و عزت ماست. ما به این مرد تعلق داریم که جوانی و عمرش را در راه خدا و مستضعفین و در خط ولایت از امام خمینی قدس‌سره تا سید خامنه‌ای حفظه الله و سید شهدای امت گذاشت. این خون‌های گران‌بها که در راه حق، آزادی و دین ریخته شده، امانتی در گردن ماست، همان‌طور که خون‌های کربلا امانتی در گردن حضرت زینب سلام‌الله علیها بود. زینب(س) این امانت را از نسل به نسل منتقل کرد تا مقاومت، آزادی و نفی ظلم شکوفا شود و به ما برسد.ما هم این خون‌ها را که برای دفع ظلم ریخته شده، حمل خواهیم کرد و می‌گوییم که حسین علیه‌السلام را ترک نخواهیم کرد، این خون‌ها را نمی‌فروشیم. این خون‌ها تا ظهور مصلح جهانی زنده و شکوفا خواهند ماند و زمین را از عدالت پر خواهند کرد، همان‌گونه که پر از ظلم و جور بود.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

شهیدان: قاسم سلیمانی-عماد مغنیه-علی کرکی

*همیشه نگرانش بودیم

وقتی بزرگ‌تر شدیم، بیشتر نگران حال پدرم می‌شدیم. با اینکه کارش او را مجبور به غیبت‌های طولانی می‌کرد، اما غیبتش تنها جسمی بود، نصایح خوب و گرمای محبتش هرگز از ما دور نبود. پدرم در زندگی‌مان با قلب و عقل حضور داشت، دائم درباره حال ما سوال می‌کرد، حتی اگر همه چیز را می‌دانست، فقط برای آرام کردن قلبش. او هرگز پدری معمولی نبود. هیچ‌گاه در کمک کردن تردید نمی‌کرد، چه کوچک چه بزرگ، و همیشه حاضر بود، علم و حکمتش را به خدمت ما بگذارد. او روح یک پزشک را داشت و بدن بیمار را با نصیحت‌های تغذیه‌ای مداوا می‌کرد و با کلمات نیک درمان می‌کرد. وقتی یکی از ما مریض بود، با مهربانی کف دستش را روی صورت‌مان می‌کشید، گویی لمسش دعای شفا بود.
عادت داشت به‌طور ناگهانی به دیدن مان می‌آمد. او فقط پدر ما نبود، بلکه دایره‌المعارفی از علم و تجربه بود، در همه چیز آگاه و در همه امور مهارت داشت. مرشد دل‌ها، درمانگر روح‌ها و تکیه‌گاه همیشگی ما بود.تماس‌هایش شب‌ها که اغلب دیر وقت بود، انجام می‌شد و درباره همه افراد خانواده، کوچک و بزرگ، و هر اتفاق و داستان و حادثه‌ای سوال می‌کرد. برای بستگان پیام می‌فرستاد. تماس‌هایش همیشه خاص بود. یکی از عادات فراموش‌نشدنی پدرم، علاقه‌اش به خواندن دعا و انجام مستحبات همراه خانواده بود. شب‌های جمعه، یکی از ما را مسئول خواندن دعای کمیل می‌کرد. 

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*روایتی شنیده نشده از حضور حاج عماد و حاج علی در عملیات احمد قصیر

پدرم از طراحان عملیات شهادت طلبانه احمد قصیربود. آن طور که من روایتش را از او شنیدم این طور بود: خودروی پژو 504 سفید رنگ که برای انجام عملیات انتخاب شده بود  به روستاهای جناتا و دیر قانون النهر برده شده، آنجا آماده و بمب‌گذاری شد. و شهید احمد قصیر با آن خودرو به محل عملیات رفت. 
پدرم و حاج عماد در خودروی دیگری همراه شهید احمد رفتند. ماشین آنها جلوتر از پژو حرکت می‌کرد. به دلیل وزن زیاد مواد منفجره، ترمزهای پژو خراب شد و ماشین جلویی چند بار متوقف و به پژو برخورد کرد. هر جا لازم بود ماشین ترمز کند ماشین جلویی اینطور توقف می‌کرد تاماشین پشت حرکتش کند شود. 
به همین ترتیب به محل نزدیک اجرای عملیات رسیدند، پدرم و حاج عماد با خودروی‌شان از محل دور شدند و شهید احمد قصیر به طرف محل عملیات رفت که مقر ستاد ارتش اسرائیل در جنوب لبنان بود. آن دو خیلی عادی به راهشان ادامه دادند تا توجه صهیونیست‌ها جلب نشود، به‌ خصوص اینکه هنوز زمان برای اجرای عملیات زود بود. 
پدرم حین حرکت ماشین نماز صبح می‌خواند و روی داشبور ماشین سر به سجده ‌می‌گذارد، در حالی که حاج عماد رانندگی می‌کرد. بعد از نماز، او  جایش را با حاج عماد عوض می‌کند و حالا شهید مغنیه همانطور نمازش را اقامه می‌کند. عملیات بسیار سازماندهی شده و دقیق و با اهمیت بود، مهندسان آن از بزرگ‌ترین ذهن‌ها در مقاومت بودند. 

تعداد زیادی از اسرائیلی‌ها در این عملیات کشته شدند که طبق اعتراف خودشان 27 کشته و 30 مفقود بود.  ساختمانی هشت طبقه که به طور کامل تخریب شد. 

حاج علی از شهید احمد قصیر زیاد یاد می‌کرد و می‌گفت او با خون خود پرچم حسین (ع) را به اهتزاز درآورد و این عملیات آغازی برای دوران شهادت‌طلبان بود و مهم‌ترین عملیات شهادت‌طلبانه در تاریخ مقاومت محسوب می‌شود، زیرا روحیه مردم ما را تقویت کرد و روحیه سربازان اشغالگر به شدت ضعیف شد.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*با آغاز نبرد طوفان الاقصی، زندگی پدرم کاملاً تغییر کرد

با آغاز نبرد طوفان الاقصی و تصمیم به باز کردن جبهه پشتیبانی غزه، زندگی پدرم کاملاً تغییر کرد و دیگر به ندرت و بیش از گذشته او را نمی‌دیدیم. به خاطر دارم یک سال آخر  فقط دو بار به خانه آمد و آن هم ناگهانی. اما با وجود شدت بمباران‌ها و سختی رفت وآمد، و همچنین چندین تلاش برای ترورش، جنوب را هیچگاه ترک نکرد و اصرار داشت فرماندهی یگان‌های مقر سید الشهداء علیه‌السلام را همچنان بر عهده داشته باشد.
او بعد از شهادت دو عزیز و فرمانده‌اش «طالب سامی عبدالله با نام جهادی ابوطالب» و «محمد نعمه ناصر با نام جهادی ابونعمه»، و با وجود تأثیر عمیق این فقدان در جانش، سست نشد و همچنان استوار باقی ماند و مسیر را با سایر برادرانش در نبرد پشتیبانی ادامه داد. با شدت گرفتن جنگ‌ها و افزایش ترورها، سید القائد حسن نصرالله از او خواست جنوب را ترک کند و عملیات‌ها را از بیروت هدایت کند. بعد از خواسته سید حسن پدرم به بیروت منتقل شد و شبانه‌روز کار می‌کرد، مراقب آماده‌سازی، برنامه‌ریزی و هماهنگی هرگونه تحولی در نبرد بود.

حزب‌ الله لبنان , سید حسن نصرالله , رژیم صهیونیستی (اسرائیل) ,

*پیام حاج علی کرکی یک روز پیش از شهادت

آخرین بار تقریباً یک ماه پیش از شهادت او را دیدم، همچنان مثل همیشه استوار بود، اگرچه بسیاری از یارانش را از دست داده بود که از همه مهم‌تر سید محسن شکر بود.
با خانواده صحبت کرد، اکثر ما حضور داشتیم... آن زمان به خودم می‌گفتم شاید آخرین دیدارم با او باشد اما باز به خودن نهیب زدم که نه، فکر و خیال خوبی نیست... ترس از دست دادنش از کودکی همراه من بود و همیشه اضطراب آن را داشتم تا اینکه بالاخره تقدیر الهی چنین رقم خورد. 
صبح روز 23 سپتامبر مصادف با 5 مهر، نزدیک غروب، پدرم در یکی از محله‌های ضاحیه جنوبی مورد سوءقصد قرار گرفت، اما موفقیت‌آمیز نبود اما چند روز در بیمارستان بستری شد، برادرانم او را دیدند اما ما اجازه نداشتیم برویم ملاقاتش چون محل حضورش نباید فاش می‌شد. صبرکردیم و آماده بودیم و دعا می‌کردیم زودتر فرصتی برای دیدنش فراهم شود.

یک روز پیش از شهادتش، پیام ساده‌ای برای ما فرستاد که نمی‌دانستیم به منزله وصیت آخرش است. پدرم ما را به نماز، روزه، زیارت عاشورا همراه با دعای علقمه و محبت به برادران و اقوام سفارش کرد. گفت: «نگران نباشید، این مسیر را خدا حفظ می‌کند ... خط مقدم همیشه بیشترین هزینه را می‌دهد... بنابراین امام خمینی(ره) فرمودند: جهاد فرزندان حزب‌الله حجتی بر علمای جهان اسلام است.»پدرم شهادت را حس می‌کرد؛ این آرزوی او در طول چهل سال بود و بی‌تردید نزدیک شدن زمان شهادتش را دریافته بود. 

جمعه، 27 سپتامبر 2024، 9 مهر سخت‌ترین روز زندگی ما بود. سید حسن نصرالله با یار جهادی‌اش حاج علی کرکی و گروهی از فرماندهان وضو، می‌گیرند تا آماده نماز شوند، نمازی که نماز شهادت شد. آنها دعای سمات را بعد از جلسه طولانی عصر جمعه خوانده بودند. 
آن اتاق عملیات زیرزمینی خط مقدم مقابله با دشمن بود. حاج ابو الفضل پدرم زخمی به جلسه رسید؛ دنده‌اش چند روز پیش در حمله دشمن شکسته بود، اما این مانع ادامه کارش نشد و با وجود جراحت، حاضر نشد میدان نبرد را ترک کند. دشمن همه جا در جنوب را هدف گرفته بود. سید حسن دریافته بود دشمن می‌خواهد چه کند. ساعت حدود 6:20، بعدازظهر آن هواپیماهای شوم وارد آسمان لبنان شدند و به سمت ضاحیه رفتند، در حالی که بیشترین میزان بمب‌ها را حمل می‌کردند و کینه‌ای عمیق و دیرینه داشتند.
دشمنان خدا آتش و موشک‌های سهمگین خود را بر هدف ریختند. زمین از اثر آن بمب‌های شوم لرزید و تمام جهان آن صدا را شنید و آن غرش، آن لرزه. آتش‌ و دود سنگین  آن منطقه را گرفته بود. هیچ کس جز حس اینکه فاجعه بزرگی رخ داده، نمی‌دانست چه خبر است.هیچ کس از ملت لبنان آن شب نخوابید. شب عاشورا بود در حالی که دل‌ها مضطرب بود و جان‌ها متزلزل. مؤمنان برای سید و برادرانش نماز خواندند، به خدا امید بستند که ما را داغدار نکند اما...

صبح فاجعه که فرا رسید، صبری برایمان باقی نمانده بود. لحظه‌ها سخت می‌گذشت تا اینکه پیام تسلیت خوانده شد: «سید بزرگوار... بنده صالح خدا... به سوی پروردگارش شتافت...» خدایا چه می‌شنیدم؟!  آیا این خبری که می‌شنوم درست است؟! آنچه گفته می‌شود حقیقت دارد؟! نه... نه... گوش‌هایم دیگر چیزی نمی‌شنیدند، گوینده خبر حتما اشتباه کرده است... اما حقیقت این بود که زندگی برایم متوقف شد و زمین دیگر نمی‌چرخد. با خودم فکر می‌کردم توکلی نمی‌تواند کرد جز به خدا. 
خبر صحیح بود و جهان با تو، ای سرور ما، غمگین شد. چند ساعت بعد برایمان تعریف کردند سید حسن و حاج علی کرکی پدرم آرام و مطمئن پیدا شدند. حاج ابو الفضل کنار سید بود و می‌خواست از او محافظت کند اما خدا خواست شهادتی حسینی و کربلایی همان‌گونه که آن‌ها دوست داشتند، همان‌گونه که عاشق کربلا بودند قسمتشان کند.

گویی حسین علیه‌السلام آن شب آمد تا زخم‌های‌شان را درمان کند. زینب سلام‌الله علیها از کربلا آمد و گفت: «ما جز زیبایی ندیدیم.» صاحب زمان (عج) بر سرهای شریفشان دست کشید و ارواحشان را به ملکوت اعلی برد. آن‌ها دو بنده صالح بودند. چهار دهه از هم جدا نشدند وسرانجام شد آنچه که تا ابد نزد خدایشان روزی خور خواهند بود.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
غار علیصدر
او پارک
پاکسان
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران
تبلیغات