تهدید و ضرب الاجل ترامپ به روسیه؛ بازی روانی با مسکو و اروپا
تحرک هستهای اخیر و ضربالاجل ترامپ به روسیه را باید بهعنوان ابزار چندلایه روانی، سیاسی و ژئوپلیتیکی تحلیل کرد. این موضعگیری در امتداد همان سیاستهای سابق ترامپ در قبال ایران، چین و منطقه است؛ ادعاهای بزرگ، فشار روانی و تضعیف نهادهای بینالمللی.
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم، سال گذشته و در فضای آشفته رقابتهای انتخاباتی ایالات متحده، دونالد ترامپ با تاکتیکی حسابشده، وعدهای پر سروصدا را مطرح کرد: «در صورت انتخاب مجدد، جنگ اوکراین را در کمتر از 10 روز به پایان میرسانم».
در نگاه اول، این ادعا شاید صرفاً یک شعار انتخاباتی پررنگ به نظر می رسید، اما با روی کار آمدن ترامپ ادعاهای انتخاباتی او را میتوان نشانهای از نوعی مهندسی چندوجهی قدرت، فشار روانی و بازی با مفاهیم نظم بینالمللی تلقی کرد.
ترامپ که در چهار سال نخست ریاستجمهوریاش نشان داد به اصول نهادهای بینالمللی، موازنههای کلاسیک قدرت و قواعد متعارف دیپلماسی بیاعتناست، این بار هم سعی دارد با تلفیق فشار روانی، ائتلافسازی درونغربی و بهرهبرداری از ضعف اروپا، خود را بهعنوان تنها راهحلساز بحران اوکراین معرفی کند؛ حال آنکه ناکارآمدی آمریکا در حل بحرانهایی چون غزه، ایران و حتی بحران داخلیاش با چین، این ادعا را بیش از پیش زیر سؤال میبرد.
1. ترامپ و مهندسی فشار حداکثری بر روسیه از مسیر روانی - رسانهای
یکی از شناختهشدهترین روشهای ترامپ در مذاکرات، از دههها فعالیت تجاری تا ریاستجمهوری، استفاده از تاکتیک «چانهزنی از موضع تهدید» است. او غالباً تقاضایی حداکثری را مطرح میکند تا در نهایت با امتیازی کمتر، اما بهظاهر «صلحطلبانه» و «کارآمد»، چهرهای موفق از خود بسازد. در ادبیات غربی، این تکنیک را هنر توافق Art of the Deal مینامند؛ اما در واقع نوعی تحمیل روانی به حریف برای امتیازدهی در شرایط ضعف است.
در ماجرای اوکراین، ترامپ بهوضوح از همین روش بهره میبرد. ضربالاجل 10 روزهای که مطرح میکند، نهتنها از نظر سیاسی و میدانی واقعبینانه نیست، بلکه هدف اصلی آن تحمیل یک فشار روانی و محاسباتی به کرملین است.
در اظهارات مربوط به اعزام دو زیردریایی هستهای آمریکا به مناطق راهبردی نزدیک به قلمرو روسیه نیز هدف همان است که گفته شد.
اینکه روسیه باید خود را برای مواجهه با نسخهای از «فشار ترامپیسم» آماده کند که بهمراتب غیرقابلپیشبینیتر و تهاجمیتر از سیاست بایدن خواهد بود.
افزون بر این، ترامپ با این موضعگیری میکوشد چنین القا کند که پایان جنگ، نه تابع توازن قدرت نظامی در میدان یا تصمیمات اروپا و کییف، بلکه صرفاً تابع اراده واشنگتن است. این رویکرد، باوری خطرناک و مبتنی بر نفی نقش سایر بازیگران در نظام بینالملل است که در نهایت به یکجانبهگرایی عریان ختم میشود.
2. ائتلافسازی درونغربی با مقصرنمایی روسیه؛ بازتعریف رهبری بحرانساز آمریکا
استفاده ترامپ از بحران اوکراین بهعنوان ابزار ائتلافسازی جدید درون غرب؛ در واقع، ترامپ با طرح اولتیماتوم پایان جنگ، سعی دارد نقش رهبری بحرانها را از رئیس جمهوری های قبلی گرفته و با «مقصرنمایی روسیه» دوباره اروپا را گرد آمریکا جمع کند.
این راهبرد تلاشی است برای احیای رهبری آمریکا در ساختار آشفته غرب پس از جنگ اوکراین، خروج پرهزینه از افغانستان و شکستهای پیدرپی در خاورمیانه. او با القای این تصویر که آمریکا «اگر بخواهد» میتواند هر بحرانی را حل کند، کشورهای اروپایی را در موقعیتی قرار میدهد که چارهای جز همراستاشدن با رویکرد ترامپی در قبال روسیه نداشته باشند.
از سوی دیگر، باید توجه داشت که واقعیتهای میدانی، این تصویر ترامپ را تأیید نمیکند. ایالات متحده طی دو دهه اخیر نتوانسته در افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن و حتی فلسطین به نتایجی ملموس برسد. امروز نیز در مسئله غزه، علیرغم قدرتنمایی نظامی رژیم صهیونیستی و حمایت بیقید و شرط واشنگتن، هیچیک از اهداف ادعایی محقق نشدهاند.
با اینحال، ترامپ تلاش دارد با نادیدهگرفتن این شکستها، چهرهای مقتدر و کارآمد از خود در حل بحرانها ارائه دهد. این همان تصویری است که هدف اصلیاش بازسازی روانی و ژئوپلیتیکی جایگاه آمریکا در غرب است، نه حل واقعی منازعه در اوکراین.
3. بازی با آتش در نظم جهانی؛ از بیاعتنایی به حقوق بینالملل تا تضعیف نقش اروپا
ترامپ در دوره پیشین ریاستجمهوری خود، بارها نشان داد که علاقهای به قواعد بینالمللی ندارد. خروج از برجام، خروج از یونسکو، بیاعتنایی به شورای حقوق بشر سازمان ملل و حمایت کامل از سیاستهای تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی در منطقه، همگی نشانگر این رویکرد ساختارشکنانه او در قبال نظم جهانی بوده است.
اعلام یک مهلت 10 روزه برای پایان جنگ، بدون ارجاع به نهادهای بینالمللی، بدون توجه به اراده دولتها و بدون عنایت به دینامیکهای میدانی، نقض آشکار اصول حلوفصل منازعات بینالمللی است.
ترامپ عملاً میگوید: «من تصمیم میگیرم که کی جنگ شروع یا تمام شود»؛ گویی سایر بازیگران، صرفاً مهرههایی در شطرنج قدرت واشنگتناند.
در این میان، اروپا نیز بازیچه این نگرش تحقیرآمیز قرار میگیرد. ترامپ در واقع با چنین مواضعی، نقش اروپا را در بحران اوکراین کماهمیت جلوه داده و آن را تنها ابزاری برای اعمال فشار اقتصادی و روانی بر روسیه قلمداد میکند.
این بیاعتنایی به استقلال تصمیمسازی اروپاییها، زمینهساز شکافهای ژرفتر در درون ناتو و ساختار اتحادیه اروپا خواهد شد. در صورتی که اروپا بخواهد از ترامپ تبعیت کند، باید بپذیرد که صرفاً یک پیمانکار اجرای سیاستهای ضدروسی کاخ سفید است و اگر نپذیرد، در معرض تهدیدات اقتصادی یا اتهام به «همراهی با دشمن» قرار میگیرد. این همان بازی دوسر باختی است که آمریکای تحت هدایت ا برای متحدانش طراحی کرده است.
به طور کلی می توان چنین گفت که اولتیماتوم 10 روزه ترامپ را باید بهعنوان یک ابزار چندلایه روانی، سیاسی و ژئوپلیتیکی تحلیل کرد.
این موضعگیری در امتداد همان سیاستهای سابق ترامپ در قبال ایران، چین و خاورمیانه است. ادعاهای بزرگ، فشار روانی، تضعیف نهادهای بینالمللی و نهایتاً وانمودسازیِ قدرتی که در واقعیت فاقد پشتوانه عملی است.
رویکرد ترامپ نهتنها کمکی به پایان بحران اوکراین نمیکند، بلکه میتواند وضعیت را پیچیدهتر و شکنندهتر کند. او نه بر مبنای حل واقعی منازعه، بلکه بر پایه تحمیل سیاسی، بهرهبرداری رسانهای و مهندسی محاسباتی عمل میکند.
در نهایت، آنچه ترامپ بهدنبال آن است، نه صلح، بلکه تسلط بر روایت صلح است؛ اینکه در ذهن نخبگان غربی و افکار عمومی جهانی این تصور شکل گیرد که تنها با بازگشت او به قدرت، صلح و ثبات ممکن خواهد بود.
چنین نگاهی نهتنها یک توهم خطرناک است، بلکه به تضعیف بیشتر نظم جهانی، بیاعتباری حقوق بینالملل و افزایش شکافها در ساختار قدرت جهانی خواهد انجامید.
نویسنده: معصومه محمدی، کارشناس مسائل روسیه
انتهای پیام/