قدرت ایران را از دور شنیدند از نزدیک دیدند

قدرت ایران را از دور شنیدند از نزدیک دیدند

یک فراز از بیانات رهبر انقلاب بیشتر به دل انسان می‌نشست: «اگر دیگران از دور چیزی شنیده بودند، از نزدیک قدرت جمهوری اسلامی را احساس کردند.»

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، صادق امامی در مطلبی نوشت: یک‌سال پیش... در 7 مرداد 1403... هرم گرما تهران را تعطیل کرده بود؛ اما قلب تهران در حوالی خیابان فلسطین و در حسینیه امام خمینی(ره) میزبان مراسم تنفیذ مسعود پزشکیان بود؛ مراسم تنفیذی که گمانمان بود باید 5 سال دیگر در مرداد 1408 برگزار می‌شد. ما از خامی فکر می‌کردیم همه چیز عادی پیش می‌رود اما آن‌ها که سرد و گرم روزگار چشیده بودند، می‌دانستند که دنیا بالا و پائین فراوانی دارد. 

 

تنفیذ برگزار شد؛ هم زودهنگام و هم بدون حضور سیدابراهیم رئیسی. آن روز من هم در حسینیه بودم... برای حاشیه‌نگاری. فردای تنفیذ در «فرهیختگان» نوشتم که «در و دیوار این حسینیه چه چیز‌هایی که به چشم ندیده است. چه آدم‌ها که اینجا روی صندلی و زمین ننشسته‌اند و چه گفت‌و‌گو‌هایی که در آن شکل نگرفته است.» این‌ها را نوشتم اما تصورش را هم نمی‌کردم، یک‌سال بعد نه تنها آن سبزپوشان خوش‌رویی که یک به یک از کنارم رد می‌شدند را نبینم که حاشیه‌نگار بزرگداشتشان باشم. حسینیه امام خمینی(ره) چه چیز‌ها که از سر نگذرانده! میزبان چه بزرگمردانی که نبوده است؛ بزرگمردانی که دیروز به سوگشان نشسته بود و بودیم. دیروز حسینیه امام خمینی(ره) میزبان بود؛ میزبان مراسم بزرگداشت شهدای جنگ تحمیلی اخیر. من و بسیاری دیگر از خبرنگاران، قرار بود حاشیه‌نگار این مراسم باشیم اما شاید هدف هیچ‌کداممان این نبود. حاشیه‌نگاری بهانه‌ای بود برای دیدن آقای خامنه‌ای. 

دیروز حسینیه امام خمینی(ره) شلوغ‌ترین حسینیه‌ای بود که به چشم دیده‌ام. از همین رو با کلی زحمت، در انتهای حسینیه و کنار در ورودی، جایی برای نشستن پیدا می‌کنم. تازه همین‌جا را هم مدیون کمک محمدحسین پرتویان پسر سردار شهید مجید پرتویان هستم. بین من و محمدحسین، یک صندلی فاصله است. روی صندلی جوان ترکه‌ای بلندبالایی نشسته است؛ جوانی که احتمالاً دست راستش شکسته. این را آویز دستش می‌گوید. 

در‌های حسینیه از ساعاتی قبل باز شده و تا آغاز رسمی مراسم زمان باقی است. حاضران ابتدا صلوات می فرستند و کمی بعد، شعار‌ها می دهند: «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند/ خونی که در رگ ماست...» و...

از فرصت استفاده می‌کنم و با محمدحسین کمی گفت‌و‌گو می‌کنم. سابقه دوستی ما به دو دهه قبل و دوران دانشجویی بازمی‌گردد؛ اما در این سال‌ها هیچ‌وقت نگفته بود پدرش چه مسئولیتی دارد. جالب اینجاست که خودش هم نمی‌دانسته و گمان می‌کرده پدرش مسئول اجرایی در ستادکل است؛ اما بعد از شهادتش، پی به مسئولیت پدرش می‌برد. در میان گفت‌و‌گو یک روحانی از میان جمعیت برمی‌خیزد: «برادرا! خواهرا! حال دارید شعار بدید؟» منتظر جواب نمی‌ماند: «آقایون بخش اول شعار رو بدن و خانم‌ها بخش دوم... این همه لشکر آمده/ به عشق رهبر آمده». شعار‌ها همین‌طور پشت هم قطار می‌شوند تا به «ای پسر فاطمه/ منتظر تو هستیم» می‌رسد. بخش اول را آقایان و بخش دوم را خانم‌ها می‌گویند. دوباری که شعار تکرار می‌شود، خانم‌ها بخش خودشان را اصلاح می‌کنند و به جای «منتظر تو هستیم» می‌گویند «منتظر شماییم». 

ساعت به 10 صبح نرسیده است. با جوانی که روی صندلی نشسته است، سر صحبت را باز می‌کنم: 

- نظامی بودی؟ 

- نه! بسیجی‌ام. 

- تو افسریه مجروح شدی؟ 

- نه! یه جای دیگه.

نمی‌خواهد خیلی جزئیات بگوید و من هم اصراری نمی‌کنم. ولی خودش توضیح می‌دهد که از بالای آرنج آتل دارد تا کمی پایین‌تر. این یعنی دستش از بدجایی شکسته. خودش هم می‌داند: «دیگه دستم هیچ وقت کامل باز نمی‌شه.» محمدحسین می‌خواهد امیدوارش کند: «نه! با فیزیوتراپی درست میشه.» جوان می‌گوید 20 جلسه‌ای تا به امروز فیزیوتراپی رفته اما نتیجه نداشته است. به آغاز رسمی مراسم نزدیک می‌شویم. جوان بسیجی هم به صحبت‌های من و محمدحسین اضافه شده. من به منبری اشاره می‌کنم که در آن جلوی حسینیه خودنمایی می‌کند: «این منبر یعنی آقا احتمالاً نمیاد.» جوان بسیجی تأیید می‌کند: «حاجی منم منبر رو دیدم، حالم گرفته شد.» احتمال می‌دهم مثل عزاداری شب‌های محرم باشد و رهبر انقلاب به دلیل مسائل امنیتی در مراسم حاضر نشوند. محمدحسین به صندلی‌ای که در گوشه‌ای از حسینیه جانمایی شده اشاره می‌کند. این صندلی یعنی احتمالاً آقا هم می‌آیند. 

مراسم با قرائت قرآن آغاز می‌شود. آیات از جنس همان آیه‌ای است که سردر حسینیه نقش بسته است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» (از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود] صادقانه وفا کردند، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نائل شدند] و برخی از آنان [شهادت را] انتظار می‌برند و هیچ تغییر و تبدیلی [در پیمانشان] نداده‌اند.) 

قاری اول که قرائت را تمام می‌کند، نوبت به قاری دوم می‌رسد. او هم آیاتی از همین دست می‌خواند: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ» (و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده‌اند بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.)

بعد از قرائت دومین قاری، مداحی آغاز می‌شود: «سجده شکر دارد این نعمت/ اینکه ایرانی مسلمانیم/ هر چه طوفان بیاید از هر سو / همچنان سوی قله در راهیم» به این نقطه که می‌رسد، حسینیه به هم می‌ریزد. همه از جای خود بلند می‌شوند. گویا رهبری وارد حسینیه شدند. مداح بعد از جلوس رهبری ادامه می‌دهد. بعضی فراز‌هایش به شعار ختم می‌شود و برخی به ماشاءالله و احسنت. مثلاً وقتی می‌خواند: «بنویسید در دل تاریخ / جنگ را ما نکرده‌ایم آغاز / خاک ما را زدند وقتی که/ پای میز مذاکره بودیم» شعار مرگ بر آمریکا فضای حسینیه را پر می‌کند. یا وقتی می‌خواند: «صحبت از صلح می‌کنند اما / جوی خون از دهانشان جاری است / شیوه کارشان دغل‌بازی / پیشه این قبیله خونخواهی است» مردم با احسنت همراهی می‌کنند. یک بخش از شعر اما از بقیه متمایز است. آنجا که می‌خواند: «صنعت هسته‌ای ما عشق است / معدنش قلب‌های مردم ماست / مرکز اصلی غنی‌سازی / بارگاه امام هشتم ماست». 

 بعد از مداحی، برای بار سوم، قاری پشت میکروفون می‌رود. سومین قاری، حامد شاکرنژاد است. برای برخی، این یعنی احتمالاً رهبر انقلاب قرار نیست سخنرانی کنند. برخی بلند می‌شوند و به سمت نقطه‌ای که من نشسته‌ام یعنی در خروج می‌آیند. در همین حین یک صدای آشنا از بلندگو‌ها پخش می‌شود: «یک صلوات بفرستید.» همه برای صاحب آن صدا در حسینیه جمع شده‌اند. به‌یکباره ورق برمی‌گردد. درست مثل صبح جمعه 23 خردادماه. آن ساعاتی که خیلی‌ها تحت تأثیر ضربات وارده و خبرسازی‌ها، نگران ساعات آینده بودند. ایشان اما در قاب تلویزیون ظاهر شدند و به ملت ایران گفتند که اجازه نخواهیم داد دشمن از این جنایت بزرگ خود را سالم، خلاص کند. چنین هم شد. آقا نه در جایگاه همیشگی که کنار یک ستون و به صورت ایستاده شروع به صحبت کردند. در دل این ایستاده صحبت کردن، بسیار حرف است. آقا شروع به صحبت کردند و دلیل تشکیل چنین مراسمی را تکریم خانواده‌های عزیز شهیدان و عرض تسلیت به همه‌ داغداران این حوادث خواندند. ایشان به جنگ 12 روزه اشاره کردند و گفتند که کم‌کم دنیا دارد به افتخارات ملت ایران اعتراف می‌کند. یک فراز این بیانات بیشتر به دل انسان می‌نشست: «اگر دیگران از دور چیزی شنیده بودند، از نزدیک قدرت جمهوری اسلامی را احساس کردند.» رهبر انقلاب، دلیل دشمنی با ایران را استقرار بنای آن بر «دین» و «دانش» خواندند و فرمودند: «آنچه به عنوان [قضیه‌] هسته‌ای و غنی‌سازی و حقوق بشر و امثال این چیز‌ها می‌گویند بهانه است؛ اصل قضیه آن است.» 

رهبر انقلاب این را هم گفتند که ملت ایران دین و دانش را ر‌ها نخواهد کرد و «به کوری دشمن، ایران را به اوج ترقی و اوج افتخار می‌رساند»، یک ان‌شاءالله جمعی در حسینیه می‌پیچد. 

منبع: فرهیختگان

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
غارعلیصدر
او پارک
پاکسان
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران
تبلیغات