میگفت برای پاسداری از زمین باید فرمانروای آسمانها بود
یک بخش از کتاب است که اشاره به ترور شهید حاجیزاده دارد و تصور غلطی که صهیونیستها و امریکاییها از این عمل کثیف خود داشتند. ولی در واقع آنها با این کار، حاجیزاده را تبدیل به یک اسطوره کردند.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، رمان «امیر مقاومت» اولین کتاب درباره سرلشکر شهید امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که روز 23 خرداد در حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. این کتاب به همت ناصر کاوه و در کمترین زمان ممکن به صورت مجازی منتشر شد. «امیر مقاومت» شرح حال داستانی شهید حاجیزاده است که تقریباً یک هفته پس از شهادت ایشان از سوی ناصر کاوه، نویسنده اثر، در فضای مجازی قرار گرفت و طی مدت کمی بیش از 2 میلیوننفر از این کتاب بازدید کردند. تعداد زیادی از کانالهای خبری نیز پیدیاف کتاب را در کانالهای خود قرار دادند و به این ترتیب تعداد قابل توجهی از هموطنانمان به مطالب این کتاب داستانی دسترسی پیدا کردند. گفتوگوی «جوان» با ناصر کاوه را پیش رو دارید.
چطور شد که به این سرعت به فکر نگارش و انتشار رمانی درباره شهید حاجیزاده افتادید؟
من به عنوان یک رزمنده و پاسدار بازنشسته، به واسطه شغلم از قبل شهید حاجیزاده را میشناختم. از این رو میتوانم بگویم که مــن یــک مــورخ نیســتم. یــک زندگینامه نویــس هــم نیســتم. مــن یـک راویام. یـک قصهگـو کـه سـالهای سـال بـا امیرعلـی حاجـیزاده زندگــی کــردم و او را تا حدودی میشناختم. در کتاب هم در مورد چرایی نگارش اثر و اینکه چطور الهام گرفتم مطالبی نوشتهام. هر وقت که شهید حاجیزاده را میدیدم، قلبــم از غرور و این همه تقید ایشان به امنیت وطــن میلرزیــد و بــا دیــدن چهــره او در روزهــا و ســالها از کار دائــم و خســتگیناپذیــر، دلــم از شــرمندگی فشــرده میشد. هر وقت ایشان را میدیدیم، از خــودم میپرســیدم پشــت آن چهــره مصمــم، پشــت آن یونیفــرم نظامــی، پشــت آن غرشهای موشــکی کــه خــواب را از چشــم دشــمن میربــود، چــه قلبــی میتپــد؟ آن مـردی کـه امریکا را تهدیـد میکرد، در خلـوت خـود بـا خـدا چـه میگفت؟ آن فرمانــده مقتــدر، چگونــه پــدری بــرای فرزندانــش و چگونـه همـسری بـرای همسـفرش بـود؟ بر همین اساس وقتی که خبر شهادت ایشان را شنیدم، تصمیم گرفتم زندگینامهاش را در قالب یک رمــان بنویسم. در واقع رمان «امیــر مقاومــت» تلاش مــن بــرای پاســخ بــه همیــن سؤالهاســت؛ لذا ایــن یــک کتــاب بیوگرافــی خشــک و نظامــی نیســت. ایــن یــک داســتان اســت. ســفری اســت بــه دنیــای درونــی یــک قهرمـان. داسـتانی کـه در آن، موشـکها و پهپادهـا، بـه نمادهایـی از عــزت، غیــرت و امیــد تبدیــل میشــوند.
پس عناصر داستانی در این اثر غالب هستند؟
بله، اما نه اینکه فکر کنیم کلاً خیالی است. بلکه همه مطالب کتاب مستند به زندگی ایشان هستند. منتها شیوه روایت داستانی است و در بعضی جاها هم از قوه خیال استفاده کردهام. در ایــن کتــاب، شــما نــه فقــط بــا فرمانــده نــیروی هوافضــا که بــا «امیرعلــی» آشــنا میشــوید، آن نوجــوان تهرانــی کــه روزی در کوچههای جنــوب این شهر و محلــه فلاح، بــرای آســمان شهرش که از سوی جنگندههای ارتش بعث عراق مخدوش شده بود، خطونشان میکشید. امیرعلی یک نوجوان در گوشهای از تهران بود که شعار ما میتوانیم را در محضر امامش آموخت و توانست به قلههای فناوری موشکی دست پیدا کند. قهرمان این رمان، همان پــدری است کــه در اوج اقتــدار، بــا اشــکی صادقانــه، مســئولیت یــک خطــای تلــخ را مردانــه بــه دوش کشــید (اشاره به ماجرای سقوط هواپیمای اوکراینی در شب حمله به پایگاه امریکایی عینالاسد) هــر چنــد ذرهای او مقصــر نبــود.
پس در این کتاب قصد داشتید شهید حاجیزاده را نه تنها به عنوان یک سردار که به عنوان یک انسان، یک پدر و یک رزمنده به تصویر بکشید؟
در واقع ایــن کتــاب دعوتــی اســت بــرای دیــدن روی دیگــر ســکه. بــرای فهمیــدن اینکــه قــدرت بازدارندگــی مــا، نــه فقــط از فرمولهای پیچیـده فیزیـک و استفاده آنها در دقت موشکهایمان، بلکه از ایمـان، تـوکل و عشـق بـه ایـن آب و خـاک نشــئت میگیــرد. من خواننده را بــه خوانــدن ایــن قصــه دعــوت میکنــم چراکه قهرمان این قصــه مــردی است کــه بـه مـا آموخـت بـرای پاسـداری از زمیـن، بایـد فرمـانروای آسـمان بود. توصیه من این است که باید قهرمانـانمـان را بهتـر بشناسـیم.
خود شما این کتاب را که خیلی سریع آماده و منتشر شد چطور به خواننده معرفی میکنید؟
به خواننده میگویم این کتاب روایتــی اســت نمادیــن از عروج روح یک پاسدار عاشق. ســفری از اتاقهای فرماندهــی زمینــی بــه تالارهای شــکوهمند آســمانی. ایــن داســتان میکوشــد تــا بــا زبــان اســتعاره و تمثیــل، حقیقــت باطنــی دســتاوردهایی را بــه تصویــر بکشــد کــه شــاید در دنیــا تنهــا پوســته مــادی آنها را دیدهایم. موشــکها، پهپادهــا و ماهوارهها در ایــن روایــت، از کالبــد آهنیــن خـود فراتـر رفتـه و بـه نمادهایـی از عـزت، امنیـت، امیـد و بازدارندگـی تبدیــل میشــوند. این رمــانواره، بــا الهــام از مجاهدتهــای بیوقفـه سـردار سـرافراز، سرلشـکر بسـیجی امیرعلـی حاجـیزاده فرمانــده مقتــدر و دوســت داشــتنی نــیروی هوافضــای ســپاه و تمام همرزمـان گمنــام و نام آشــنایش در نــیروی هوافضــای ســپاه، بـه رشـته تحریـر درآمـده اسـت. هـدف، نـه ترسـیم یـک پایـان کـه یــک زندگـی سرشــار از جهــاد و خدمــت در قاب مقــدس کشــف اوج شـهادت اسـت. شـهادتی کـه لزوماً بـه معنـای مـرگ جسـم نیسـت، بلکـه بـه معنـای «گواهـی دادن» بـر حقانیـت یـک راه و یـک آرمـان بـا تمام وجود است.
در این کتاب زندگی شهید حاجیزاده را از چه مقطعی شروع میکنید؟
به سبک اغلب رمانها، زندگی داستانی ایشان از مقطع تولدشان در اواخر سال 1340 و در محله فلاح تهران شروع میشود. بعد به دوران انقلاب و سپس جنگ تحمیلی و همینطور دیگر مقاطع زندگی ایشان ورود میکنیم. در همین بخش از کتاب که مربوط به شروع جنگ تحمیلی میشود، میخوانیم: «یـک بعـد ازظهـر پـاییزی در تهـران جنـگزده. صـدای آژیـر قرمـز، چـون جیغــی دلخــراش، ســکوت شــهر را دریــد. مــردم هراســان بــه ســوی پناهگاهها میدویدنــد. مــادران، کودکانشــان را در آغــوش فشــرده و زیـر لـب دعـا میخواندنـد. امــا در میانــه آن آشــوب، آن جوانــی 19 ســاله، بــه جــای دویــدن بـه سـمت پناهـگاه، میخکـوب بـر جـای خـود ایسـتاده بـود. سـرش را بــالا گرفتــه و بــا چشــمانی کــه از خشــم و غیــرت میدرخشــید، بــه آســمان خیــره شــده بــود. صـدای غـرش مهیـب هواپیماهـای متجـاوز عراقـی کـه دیـوار صوتـی را میشکســتند، گوشها را آزار میداد. دوســتی از پناهــگاه فریــاد زد: «امیـر! بیـا تـو! دیوونـه شـدی؟» امـا امیرعلـی نمیشـنید. تمـام وجـودش، چشـم شـده بـود و بـه آن پرندههای آهنیـن دشـمن دوختـه بـود کـه حریـم آسـمان خانـهاش را بیشــرمانه میخراشــیدند.»
و تا مقطع شهادت ایشان رمان ادامه پیدا میکند؟
بله، یک زندگینامه است منتها با روایت داستانی. من خودم در مقاطعی همکار شهید حاجیزاده بودم. بخشهایی از روایتهای این کتاب برگرفته از دیدههای خودم است. یک بخشهایی هم که تحقیق کردم و از قوه خیال و روایت داستانی استفاده کردم. اما همین روایتهای داستانی هم ریشه در واقعیت دارد. به هرحال شهید حاجیزاده یا شهدایی مثل شهید شفیعزاده و شهید طهرانی مقدم که از دوران جنگ تحمیلی با هم بودند، شخصیتهای واقعی هستند و قاعدتاً باید هر روایت داستانی پیرامون این شهدا با حقیقت زندگی آنها همخوانی داشته باشد.
این کتاب هرچند به صورت مجازی منتشر شده، ولی حدود 200 صفحه دارد. چطور در این زمان کوتاه موفق به نگارش آن شدید؟
در واقع به محض شنیدن خبر شهادت ایشان، شب و روز روی آن کار کردم. در مورد شهید حاج قاسم سلیمانی هم چنین کاری صورت گرفت. وقتی ایشان به شهادت رسیدند هم به چهلمشان نرسیده، کتابی در مورد زندگی ایشان منتشر کردیم. شهید حاجیزاده که از قبل آشنایی با او داشتم، خب کمی کار برایم سهلتر بود. البته باز هم نوشتن این حجم مطلب در مورد ایشان یک کار سنگینی بود که شکر خدا به انجام رسید.
کتاب را هم گویا به صورت رایگان در اختیار خوانندگان قرار دادید؟
بله، در کل کتابهایم را به صورت رایگان منتشر میکنم. الان این کتاب در فضای مجازی موجود است و علاقهمندان میتوانند استفاده کنند.
در پایان اگر میشود برشی از کتاب را به انتخاب خودتان تقدیم خوانندگان روزنامه «جوان» کنیم.
یک بخش از کتاب است که اشاره به ترور شهید حاجیزاده دارد و تصور غلطی که صهیونیستها و امریکاییها از این عمل کثیف خود داشتند. ولی در واقع آنها با این کار، حاجیزاده را تبدیل به یک اسطوره کردند. در این بخش از کتاب میخوانیم: «آنها یک مرد را کشتند، تا با یک اسطوره روبهرو شوند. آنهــا یــک مهنــدس را ترور کردنــد، تــا هــزاران مهنــدس جــوان، بــا انگیــزه انتقــام، راه او را بــا شــتابی بیشــتر ادامــه دهند. آنهــا یــک فرمانــده زمینــی را حــذف کردنــد، تــا او را بــه یــک فرمانــده آســمانی الهامبخــش تبدیــل کننــد کــه از ملکــوت، بــه یارانــش یــاری میرســاند. آنهـا، در محاسـبات «صفـر و یـک» خـود، فرامـوش کردند کـه در عالم، منطقـی فراتـر از منطـق مـادی وجـود دارد. منطـقخـون حسـین (ع)، کـه پـس از 1400 سـال، هنـوز میجوشـد. منطـق «والله متم نوره» کـه هیـچ الگوریتمـی قـادر بـه متوقـف کردنـش نیسـت. آنهــا گــوهری گرانبهــا را نــه فقــط از ایران که از بشریت گرفتند. آنهــا یــک «الگــوی امیــد» را حــذف کردنــد. الگویــی کــه نشــان میداد میتــوان در عیــن داشــتن بالاتریــن ســطح دانش فنی، خاضع و مردمدار بود. میتــوان در اوج داشتن بزرگتریـن قدرت نظامی، قلبـی رئـوف داشـت و میتـوان بـا دست خالـی، در برابـر امپراطوریهای تاریــخ ایســتاد.»
منبع: جوان
انتهای پیام/