نوبت عاشقی رسید؛ حضور خادمان کرمانی در چایخانه حرم رضوی
نوبت عاشقی به خادمان کرمانی رسید تا این هفته در چایخانه حرم رضوی در گوشه یکی از صحنهای حرم مطهر امام رضا (ع) با چای و خرمابریز واسطه نذر و نیاز شده بودند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، انتظارها به سر آمده بود؛ کاروان خادمیاران موسسه عشاق کرمان، دل در گرو شوق زیارت، به مشهد مقدس رسیده بود. اینک وقت عاشقی بود؛ در چایخانهای ساده اما آسمانی در صحنهای نورانی حرم مطهر امام رضا (ع)، جایی که جرعهای چای، پلی میان دلهای شکسته و اجابت حضرت میشد.
ورود کاروان خادمیاران؛ دلهایی که پر از شوق خدمت بود
کاروان خادمیاران موسسه عشاق کرمان، با لباسهای سبز رنگِ امید و ارادت، پس از سفری پر از دعا و دلتنگی، پای بر خاک مقدس حرم گذاشت؛ دلهایشان لبریز از اشک شوق و قلبهایشان مملو از بیتابی وصال بود. با اشتیاقی بیمرز، خود را برای میزبانی از زائران حضرت رضا (ع) در چایخانهای کوچک، اما پرعظمت در یکی از صحنهای نورانی حرم آماده کردند؛ جایی که یک استکان چای یا یک دمنوش معطر، میتوانست پیوندی شود میان زمین و آسمان، میان بنده و معبود.
چایخانهای ساده؛ محلی برای نذر، نیاز و اجابت
نوبت عاشقی رسیده بود، در چایخانهای ساده اما آسمانی، در سایهی گنبد طلایی عشق؛ چایخانهای کوچک، گوشهای از صحن پرنور، قرار بود جایی شود برای ریختن محبت در استکانی چای، برای تقدیم دمی از آرامش به دلهای خسته و دلشکسته.
آنجا دیگر فرقی نمیکرد چه کاری انجام میدهی، چه دستی که چای داغ در استکانی میریخت، چه دستی که استکانهای خالی را جمع میکرد یا میشست؛ همه و همه خادمان دلبستهای بودند که به امید نگاهی از سوی آقا، به امید لبخندی از امام رئوف، در حال خدمتگزاری بودند.
چایخانه حرم رضوی، مکانی شده بود برای واسطه شدن میان نذر و نیاز، میان بغضهای شکسته و آرزوهای نهفته، میان دلی گرفته و دلی که به امید اجابت میتپید.
اینجا هر جرعهی چای، قصهای از امید بود و هر لبخند، پلی به سمت اجابت برای زائران، خسته از راه آمدهای که با دلی شکسته یا آرزویی ناتمام، استکانی در دست میگرفتند و در آن جرعه، هزار حاجت پنهان میکردند.
طنین دلنشین صلوات خاصه؛ اشکهایی که بیاختیار جاری میشد
لحظاتی که صدای ملکوتی صلوات خاصه امام رضا (ع) در فضا میپیچید، همراه با نوای جانسوز «ای صفای قلب زارم»، دیگر جایی برای سکوت دلها باقی نمیگذاشت؛ اشک، بیاختیار از چشمان جاری میشد و زمزمهی دلها بلندتر از هر صدایی شنیده میشد.
برخی، بیاراده به کاروان خادمیاران پیوسته بودند، برخی همراهشان زیر لب دعا میخواندند، و بسیاری همانجا میان صحن، در سکوتی سنگین، اشک میریختند؛ اشکی که بوی اجابت داشت.
امید به نگاهی از حضرت؛ خدمت بیمنت و خالصانه
در چایخانه، همه یک چیز میخواستند؛ خدمتی خالصانه، بینام و نشان، به زائران حضرت رضا (ع)؛ چای دم میکردند، شربت میریختند، خرمابریز تقدیم میکردند، استکان میشستند، اما هدف همه یکی بود، شاید میان این همه خدمت، نگاه مهربان حضرت، پاسخی گرم به سلامی خالصانه نصیبشان شود؛ نگاهی که خستگی راه و رنج دل را میشست و دوباره پروازشان میداد تا آسمان اجابت.
در آستان خورشید؛ خوشبختی در دستهای خادمان
اینجا همه آمده بودند برای یک نگاه؛ یک نگاه مهربان از سوی آن امامی که «بابالمراد» بود و آغوش اجابتش برای همه باز؛ اینجا همه آمده بودند تا شاید در میان بوی چای و عطر خرمابریز، نسیمی از لطف آقا نصیبشان شود.
در آن چایخانهی ساده و نورانی، خادمان در جستجوی خوشبختی بودند؛ خوشبختیای که نه در نام بود، نه در مقام؛ بلکه در سادگی یک لبخند، در گرمای یک جرعه چای، در برق چشمان زائری حاجتمند که دعایش را به زبان نمیآورد، اما از نگاهش میشد خواند که امید بسته به کرم امام رئوفش.
آری، در حریم رضوی، خوشبختی همان دستی بود که چای میداد، همان دلی بود که خدمت میکرد، همان اشکی بود که بیصدا جاری میشد...
انتهای پیام/511/