پیادهروی اربعین شهید مصطفی خمینی با پای برهنه
حاجآقا مصطفی با پایبرهنه حرکت میکرد و از هر کس مختصر صدایی داشت، میخواست اشعاری را در مقام و عظمت امام حسین(ع) بخواند و با شنیدن این اشعار، خودش طوری منقلب میشد که از شدت گریه، شانههایش بالا و پایین میرفت.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، آیتالله شهید حاج آقا مصطفی خمینی، فرزند امام خمینی(ره)در مراسم پیاده روی حضوری پیوسته و جدی داشتند. وی مقید بود که در تمام ایام زیارتهای مخصوص امام حسین (ع) (اول و نیمه رجب، نیمه شعبان، عرفه و به خصوص اربعین) پیاده از نجف به کربلا برود و در میان راه، گاهی کف پایش تاول میزد و زخمی میشد.
ولی باز هم با شور و شوق تمام، به راه خود ادامه میداد و اصرار دوستان را برای سوار شدن به وسیله نقلیه، حتی در قسمتی از راه نمیپذیرفت و چون به نزدیک کربلا میرسید و نگاهش به گنبد و گلدستههای حرم امام حسین (ع) و پرچم سرخ رنگ آن میافتاد، بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر میشد و مصیبت اهل بیت (ع) را زمزمه میکرد و به سر و سینه میزد و عزاداری و نوحه سرایی میکرد.
حجتالاسلام سیدتقی درچه ای در کتاب خاطراتش که با نام در وادی عشق به چاپ رسیده است در خصوص سیره آیت الله مصطفی خمینی در مورد پیاده روی اربعین نقل میکند: چندین بار همراه آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی از نجف پیاده به سوی کربلا رفتیم و گاهی سه تا چهار روز، حدود 20 فرسخ در راه بودیم.
در این سفرها دوستانی چون آقایان اسلامی، علیان، احسانی، کیانی، حلیمی کاشانی، آقای مجتبی قائمی، آقای حاج آقا نصرالله شاه آبادی و آقای رضوانی که در حال حاضر امام جماعت مسجد حاج سید عزیزالله هستند، همراه بودند.
حاج آقا مصطفی با پای برهنه و حتی بدون جوراب، حرکت میکرد و از هر کس مختصر صدایی داشت، میخواست اشعاری را در مقام و عظمت امام حسین (ع) بخواند و با شنیدن این اشعار، خودش طوری منقلب میشد که از شدت گریه، شانههایش بالا و پایین میرفت.
حاج آقا مصطفی خمینی همیشه دیوان شیخ محمدحسین غروی اصفهانی را همراه داشت و وقتی کنار دجله و فرات که دیگر نزدیک کربلا بود میرسیدیم، او به اسم کوچک مرا صدا میزد تا قسمتی از آن را بخوانم و به محض شروع، مثل کسی که بغضش بترکد، شروع به گریه میکرد.
در طی چند کیلومتر من زمزمه میکردم و جمع دوستان به خصوص حاج آقا مصطفی گریه میکردند. ناگهان یکی از دوستان چشمش به گنبد مطهر حضرت امام حسین (ع) میافتاد و به دنبال آن، موج شوق و گریه در میان جمع بلند میشد.
حالت عجیبی داشتیم. پاهای برهنه و تاول زده و خون آلود، خسته و تشنه، زیر برق آفتاب سوزان و پرچمی سرخ به رنگ خون، ما را به حال و هوای کربلا و ظهر عاشورا میبرد...
منبع:در وادی عشق، خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید تقی موسوی درچهای
انتهای پیام/