روایت تسنیم از موکب شیخ البطحاء ابوطالب (ع) عراق
اعضای موکب شیخ البطحاء ابوطالب (ع) در ناصریه عراق در حالی به زائران امام حسین (ع) خدمت میکردند که از آمریکا و اسرائیل بیزار بودند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، روایت پیادهروی عظیم اربعین و مهمان نوازی مردم عراق و خدمترسانی آنها به زوار امام حسین (ع) را شاید بارها از رسانهها مشاهده کرده باشید، اما آنچه در ناصریه عراق گذشت روایتی از عشق و محبت آنها به مردم ایران و حب به شهید قاسم سلیمانی بود.
ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی وارد خانه سید محمد از اهالی خوشنام ناصریه شدم بر در و دیوار خانه چند عکس از شهید حاج قاسم سلیمانی، امام خمینی (ره)، امام خامنهای و شهید ابومهدی المهندس دیدم.
انگار منتظر عکسالعملم بودند و وقتی با انگشتم عکس رهبر را نشانه رفتم لبخند بر لبشان آمد و شروع کردند از جبهه مقاومت حرف زدن و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کردند و اینکه حاج قاسم و ابومهدی المهندس مظلومانه به شهادت رسیدند و خدا امام خامنهای را برای جهان اسلام حفظ کند.
سید محمد از سادات بود و خودش را از نوادگان امام موسی کاظم (ع) معرفی کرد، میگفت فامیل امام خمینی (ره) هم موسوی الخمینی هست و جد ما یکی است و با هم پسرعمو میشویم، سید محمد به زیارت امام رضا (ع) در ایران آمده بود و آرزو داشت بتواند به کرمان و زیارت مرقد مطهر حاج قاسم هم بیاید.
وقتی سیدمحمد خانواده اش را معرفی کرد که خواهر، همسر و دخترش نرجس بودند، عکس دیگری از حاج قاسم روی میز توجهم را جلب کرد که مربوط به زمان فرماندهی لشکر 41 ثارالله کرمان بود، با تعجب سوال کردم این عکس را از کجا آوردید، مونی خواهر سیدمحمد پاسخ داد که نرجس خیلی حاج قاسم را دوست دارد و در اینترنت این عکس را دیده و چاپش کرده است.
ماجرای دوستی و عشق آنها به شهید سلیمانی و جبهه مقاومت به همین جا ختم نشد، بماند از اینکه برای اینکه کرمانی بودم و در شهر حاج قاسم سلیمانی زندگی میکردم مورد لطف و پذیرایی ویژه آنها قرار گرفته بودم، فردا صبح زود بعد از نماز صبح خود آقا سید محمد من را به مسیر پیادهروی اربعین که مردم عراق از ناصریه در حرکت بودند، رساند.
ابتدا من را به موکب خدمترسانی به زوار امام حسین (ع) برد که به کمک خود و رفقایش اداره میشد، موکب شیخ البطحاء ابوطالب (ع)، در آنوقت صبح که هنوز خورشید بیرون نیامده بود، آنها در حال خدمت کردن به زائرین اباعبدالله الحسین (ع) بودند و چه مشتاقانه این کار را انجام میدادند.
روی تابلوی موکب زیر اسم آن جملهای از امام رضا (ع) نوشته بود که به پسر شبیب فرموده بودند «إن کُنتَ باکِیا لِشَیءٍ فَابکِ لِلحُسَینِ بنِ علیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهما السلام ؛ فإنَّهُ ذُبِحَ کَما یُذبَحُ الکَبشُ، و قُتِلَ مَعَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ ثَمانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً ما لَهُم فی الأرضِ شَبیهونَ».
امام رضا علیه السلام: اى پسر شبیب! اگر مىخواهى براى چیزى بگریى، براى حسین بن على بن ابى طالب علیهما السلام گریه کن؛ زیرا همان گونه که قوچ را سر مىبرند آن حضرت را سر بریدند و از افراد خانواده او هیجده مرد کشته شدند، که در روى زمین نظیر نداشتند.
در مسیر پیادهروی ناصریه به سمت کربلا خیلی کم اتفاق میافتد که از زائران ایرانی باشند و معمولاً همان مردم عراق از بصره در حرکت هستند، وقتی سیدمحمد من را به رفقایش معرفی کرد و گفت زائر ایرانی است خیلی خوشحال شدند و من را به گرمی در آغوش گرفتند.
چند نفری از اعضای موکب بلافاصله شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل سر دادند که الموت لامریکا ، الموت لاسرائیل؛ خوب میشد فهمید که ایران به عنوان یک پشتیبان قوی برای جهان اسلام مورد توجه مسلمانان جهان است.
سید محمد به آنها گفت که از کرمان شهر حاج قاسم سلیمانی آمده است و آه از نهاد آنها بلند شد که حاج قاسم و ابومهدی المهندس مظلومانه به شهادت رسیدند؛ از این بابت افسوس میخوردند و در حالی که سرهایشان را از این غصه پایین انداخته بودند باز هم الموت لامریکا و الموت لاسرائیل میگفتند.
گفتوگوی من با اعضای موکب استکبارستیز شیخ البطحاء ابوطالب (ع) حول محور جبهه مقاومت رفته رفته گرمتر میشد تا آنجا که تعداد زیادی همراه ما شدند و وضعیت این روزهای دردناک مردم غزه و کشتار زنان و کودکان بیگناه هم وسط آمد و اینکه کدام دولتهای کشورهای مسلمان در این نسلکشی رژیم غاصب صهیونیستی را حمایت میکنند.
هوا رفته رفته روشن میشد و من باید به حرکت خودم به سمت کربلا ادامه میدادم، صبحانه مفصلی به من دادند از کباب و تخم مرغ محلی و شیر گرم و پنیر و چای عراقی و نان داغ، اصرار داشتند که باید بخورم اما نمیتوانستم و من تنها مقداری پنیر و چای خوردم.
هنگام خداحافظی عکسهای یادگاری شروع شد، لحظات زیبایی بود و من اتحاد مردم دو کشور عراق و ایران پیش چشمانم بود و از این لحظات لذت میبردم؛ امیدوارم که بین همه امت اسلام این دوستی و برادری برقرار شود.
سیدمحمد را آخر بار در آغوش گرفتم و خداحافظی کردم، راستی سید محمد امسال به تازگی در مراسم حج شرکت کرده بود و حالا حاج سیدمحمد بود، موقع خداحافظی به من یک سجاده و تسبیح و عطر هم به عنوان سوغات حج هدیه داد.
حالا چند قدمی از موکب فاصله گرفته بودم و هنوز چشمشان به من بود تا از لابلای جمعیت پنهان شدم، از ناصریه تا کربلا راه زیاد است و این مردم به چه عشقی در این هوای خیلی گرم پیادهروی میکنند و آنها به چه عشقی هستی خود را برای پذیرایی از زائران امام حسین (ع) میگذارند و این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟
انتهای پیام/511/