ماجرای عجیب از انتخاب نام یک مسجد

ماجرای عجیب از انتخاب نام یک مسجد

شهید حسن گودرزی از آن دست شهدا بود که جان داد تا جوانی دیگر به دام اعتیاد نیفتد. ۲۲ آذر ۱۳۹۲ بود که ماموران نیروی انتظامی شهر لار به سرنشینان یک خودروی مشکوک شدند و پس از سرپیچی آنان از فرمان توقف، قاچاقچیان به سمت خودروی نیروی انتظامی شلیک کردند.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، شهید حسن گودرزی هم از آن دست شهدا بود که جان داد تا جوانی دیگر به دام اعتیاد نیفتد. 22 آذر 1392 بود که مأموران نیروی انتظامی پاسگاه چهار برکه در شرق شهر لار به یک خودروی پژو 405 مشکوک شدند و پس از سرپیچی سرنشینان خودرو از فرمان توقف و تعقیب و گریز نسبتاً طولانی، قاچاقچیان در گردنه کورده در غرب شهر لار به سمت خودروی نیروی انتظامی تیراندازی کردند.

روزی که با همسر شهید تماس گرفته و موضوع گفتگو با او و انتشار مطلب از شهید را در سالروز شهادتش در میان گذاشتم، بسیار خرسند شد. می‌گفت «فکر می‌کردم دیگر از یاد رفته باشیم.» بیراه هم نمی‌گفت سال‌هاست که شاهد شهادت مأموران نیروی انتظامی در مصاف با قاچاقچیان مواد مخدر هستیم؛ شهدایی که کمتر دیده می‌شوند. شهید حسن گودرزی هم از آن دست شهدا بود که جان داد تا جوانی دیگر به دام اعتیاد نیفتد. 22 آذر 1392 بود که مأموران نیروی انتظامی پاسگاه چهار برکه در شرق شهر لار به یک خودروی پژو 405 مشکوک شدند و پس از سرپیچی سرنشینان خودرو از فرمان توقف و تعقیب و گریز نسبتاً طولانی، قاچاقچیان در گردنه کورده در غرب شهر لار به سمت خودروی نیروی انتظامی تیراندازی کردند. در تیراندازی قاچاقچیان ستوان یکم حسن گودرزی، فرمانده پاسگاه چهاربرکه به شهادت رسید. سمیه پاکدامن همسرشهید حسن گودرزی در این گپ و گفت از سیره و سبک زندگی شهیدش، ارادت او به امام حسین (ع) و خادم الشهدا بودنش روایت می‌کند.

«حدیث» از پدرش روایت می‌کند
من و حسن هر دو اهل شهر خشت، شهرستان کازرون از توابع استان فارس هستیم. ایشان متولد 25 آذر 1356 بود. قبل از اینکه وارد نظام شود، در امور بسیجی فعالیت می‌کرد. بسیار هم فعال بود. بعد از اتمام خدمت سربازی به ناجا وارد شد.

همسرخواهرم در نیروی انتظامی مشغول کار بود برای همین تا حدودی از سختی‌ها و دشواری‌هایی که این شغل دارد اطلاع داشتم. حسن با وساطت یکی از دوستان خانوادگی به ما معرفی شد و وقتی برای خواستگاری آمد، به من گفت در نیروی انتظامی شاغل است. تا قبل از دیدن ایشان همیشه به خودم می‌گفتم من نمی‌توانم با مردی که این شغل را دارد زندگی کنم ولی همان شب خواستگاری نظرم عوض شد و نتوانستم به خواستگاری‌اش جواب منفی بدهم. انگار مهر سکوت بر زبانم زده بودند.

ما به عقد هم درآمدیم. ملاک من برای زندگی ایمان و صداقتش بود که این مشخصه را در شهید دیدم. همان شب خواستگاری از میان صحبت‌هایش به خوبی فهمیدم که او معیار‌های من را برای زندگی دارد. خیلی صادقانه از خود و زندگی‌اش روایت کرد و من هم جواب مثبت دادم. ملاک او برای ازدواج حجاب و ایمان بود. نهایتاً ما سال 1385 ازدواج کردیم. یک مراسم ساده و یک سفر به مشهد. خیلی زود هم سر خانه و زندگی خودمان در جهرم رفتیم. ماحصل هفت سال زندگی من و همسرم تولد یک دختر به نام «حدیث» است که زمان شهادت پدرش چهارسال بیشتر نداشت. حسن وقتی حدیث متولد شد خیلی خوشحال شد و در پوست خودش نمی‌گنجید. حالا چهره ظاهری دخترم بسیار شبیه پدرش است. به او که نگاه می‌کنم گویی همسرم را می‌بینم. او پدرش را برای من روایت می‌کند.

کفش‌هایی برای رفتگر
احترام زیادی برای مادرش قائل بود. می‌گفت تمام دنیای من مادرم است. خیلی مادرش را دوست داشت. مادرشان هم خیلی ایشان را دوست داشت و به او اهمیت می‌داد. همسرم خیلی دست بخیر و مهربان بود و تا جایی که می‌توانست به نیازمندان کمک می‌کرد. یک مرتبه رفت سر کار و چند دقیقه بعد برگشت خانه. گفتم که چه می‌خواهی؟ گفت کفشی که در جاکفشی گذاشتم را بیاورید. به او گفتم کدامشان، گفت: آن‌هایی که تازه خریدم. گفتم برای که می‌خواهی؟ گفت برای رفتگری که کوچه را جارو می‌کند. کفشش خوب نیست. می‌خواهم به او بدهم. کفش را برد و به آن رفتگر زحمتکش داد. بعد از شهادت همسرم آن رفتگر می‌گفت می‌خواهم آن کفش‌ها را به یادگار از شهید نگه دارم.
همسرم بسیار اهل قناعت بود. به همه آنچه از مال دنیا داشت، اکتفا می‌کرد و راضی بود. اگر در خانه کمبودی داشتیم با صبوری و قناعت با آن کنار می‌آمدیم. می‌گفت اگر نعمتی رزق ما باشد، وارد خانه می‌شود. در محیط کار هم خیلی حواسش جمع بود که بیت‌المال را رعایت کند. خیلی حواسش بود که کار ارباب رجوع را درست انجام دهد و حقی از کسی ضایع نشود. مردم هم خیلی او را دوست داشتند. این را من بعد از شهادت ایشان به خوبی حس کردم.
یکی از دعا‌های همسرم این بود که خدایا! می‌خواهم کمکم کنی و مسیری را برایم فراهم کنی که دست جوانانی که تمایل به ازدواج و تشکیل خانواده را دارند، بگیرم. می‌گفت ازدواج به زندگی برکت می‌دهد.

خادم الشهدایی را دوست داشت
در کنار همه شاخصه‌های اخلاقی که همسرم داشت با افتخار باید از خادم الشهدا بودنش هم برایتان بگویم. حسن بر این باور بود که خانواده شهدا روی سر ما جا دارند. عزیزان‌شان جان‌شان را برای ما داده‌اند. سعی می‌کرد از هر فرصتی که پیش می‌آمد برای سرکشی به خانواده شهدا استفاده کند و یاد شهید را زنده نگه دارد. به خانواده شهدا خیلی اهمیت می‌داد، اما بعد از شهادتش کسی برای سرکشی به خانه ما نیامد. همان ابتدا آمدند، اما بعد ما را فراموش کردند.
زمانی که ازدواج کردیم، هم باید درس می‌خواند و هم سر کار می‌رفت. در رشته حقوق لیسانش را گرفت. با همه این شرایط وقتی در خانه بود به من در کار خانه کمک می‌کرد. میهمان‌نوازی ایشان عالی بود. اگر تازه هم از سر کار رسیده بود و میهمان در خانه داشتیم، خیلی خوشحال می‌شد. می‌گفت میهمان حبیب خداست. میهمان روزی دارد و برکت است. معتقد بود خانه‌ای که میهمان ندارد، سوت و کور است. روزی داخل خانه نمی‌رود. اهل صله رحم بود. او واقعاً نمونه بود. هم داخل زندگی و هم بیرون خانه همه جوره نمونه بود. در میهمانی‌ها حواسش به همه و به‌خصوص به من بود، مثلاً سفره که پهن می‌شد در آوردن و بردن وسایل سفره و جمع و پهن کردن آن کمک می‌کرد. با دخترش هم رابطه خیلی خوبی داشت. با اینکه خسته بود با دخترم همیشه بازی می‌کرد. من می‌گفتم بابا خسته هستی، خودت را اذیت نکن! می‌گفت حدیث من را ندیده و دلتنگ است.

آرزوی کربلا...
یک مرتبه او از آرزوی زیارت امام حسین (ع) درکربلا برایم صحبت کرد. می‌گفت ان‌شاءالله قسمت بشود به کربلا بروم، اما فشار کاری و مشکلاتی که داشت مانع می‌شد. پاسگاه چهاربرکه پاسگاهی بود که تحت نظر ایشان اداره می‌شد و محل عبور قاچاقچیان زیادی بود. برای همین خیلی در محل کار می‌ماند. درمدت شش ماه مسئولیتش در این پاسگاه، کلاً دو هفته هم در منزل نبود، اما خیلی دلتنگ زیارت آقا بود. می‌گفت سرم که خلوت شود، یک سفر به کربلا می‌روم.

مسجدی به نام شهید حسن گودرزی
در کنار همان پاسگاه (چهار برکه) محل خدمتی‌اش، مسجد نیمه کاره‌ای در حال احداث بود. چند سالی همان طور مانده بود. از زمانی که شهید گودرزی مأموریت آن پاسگاه را برعهده داشت، پیگیری کرد که بودجه‌ای برایشان واریز کنند. از خیرین کمک گرفت و الحمدلله مسجد ساخته شد. آن‌قدر این مسجد بی‌نام ماند تا بعد از شهادت همسرم نام او را روی مسجد گذاشتند. حالا آن مسجد به نام شهید حسن گودرزی است.

رفت که برگردد...
آن روز‌ها می‌خواستیم خانه‌مان را عوض کنیم. میان اسباب کشی بودیم که قرار شد به مأموریت برود. با همه خستگی راهی شد. همه کار‌های خانه را با هم انجام دادیم. از جمع کردن و بسته بندی وسایل گرفته تا شست و شوی آنها. روز آخری که می‌خواست به مأموریت برود، خیلی حالم مساعد نبود. دارو خوردم و داشتم استراحت می‌کردم که دیدم لباس‌های فرمش را به تن کرده است. گفت می‌روم و زود بر می‌گردم. رفت و بر نگشت. خیلی وظیفه شناس بود. با همه فشار کار خانه و خستگی وقتی متوجه عبور بار قاچاق شد سریع رفت. خیلی به بحث مبارزه با مواد مخدر توجه داشت. می‌گفت تا من زنده هستم، نمی‌خواهم مواد مخدر گیر جوان‌ها بیفتد که کاشانه زندگی‌شان از بین برود. مواد مخدر خانمانسوز است. خیلی زندگی‌ها را بر هم می‌زند. می‌گفت اجازه نمی‌دهم از پاسگاه‌هایی که در دست من است مواد مخدر رد شود و به دست جوان‌ها بیفتد.

گلچین روزگار عجب با سلیقه است...
وقتی خبر ورود خودروی قاچاقچیان به حوزه استحفاظی‌اش رسید، همراه با همکارانش به تعقیب و گریز قاچاقچی‌ها رفت. برای همسرم سخت بود که ببیند در محل خدمت او مواد مخدر به راحتی توزیع و پخش شود. با تمام توان متخلفان را تعقیب می‌کنند و آن‌ها هم که می‌بینند او و همکارانش دست بردار نیستند شیشه ماشین را شکسته از همان داخل خودرو‌های در حال فرارشان به سمت همسرم و راننده‌اش شلیک می‌کنند و آن‌ها را به رگبار می‌بندند. در این حادثه سه تیر به همسرم اصابت می‌کند و او پنج دقیقه بعد از اصابت گلوله به شهادت می‌رسد.

22 آذر 1392 بود. بستگان و همسایه‌ها پیش از من متوجه شهادت حسن شده بودند. زنگ خانه را زدند و من رفتم تا در را باز کنم. دیدم همسایه‌ها و دوستان پشت در خانه هستند، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند که چطوری بگوییم، آقای گودرزی در حال تعقیب و گریز قاچاقچیان مجروح شده است. من باور نکردم و گفتم احتمالاً خبر‌های دیگری شده است. به سمت بیمارستان راه افتادم. فرمانده‌شان در بیمارستان بود. همین که من را دید گفت خدا گلچین خوبی است... تا این جمله را شنیدم متوجه شدم که حسن شهید شده است. قبل از شهادت هم یک بار در مأموریت به شدت مجروح شد. شش روزی در کما بود و تا اینکه به اذن خدا به دنیا برگشت.

مردمی که سنگ تمام گذاشتند...
دو مراسم برای شهید گودرزی برگزار شد و خیلی مراسم تشییع‌اش با شکوه برگزار شد. یک مراسم با شکوه در لارستان و یک مراسم تشییع در شهر خودمان برگزار کردیم. مراسم تشییع در لارستان بسیار با شکوه بود. هر کسی می‌شنید که شهید گودرزی را آورده‌اند خودش را به مراسم می‌رساند. همه آن‌هایی که با همسرم برخورد داشتند و اخلاق و منش او را می‌شناختند آمده بودند.
مردم شهر خشت بسیار مذهبی و اهل مسجد هستند. من آن روز‌ها و در آن لحظات حال و حواس درستی نداشتم، اما بعد از آن عکس‌ها و فیلم‌های مراسم را مرور کردم و متوجه حضور پر شکوه مردم شدم؛ مردمی که سنگ تمام گذاشته بودند.

دلتنگی
خیلی دلم برایش تنگ می‌شود. گاهی خاطرات‌مان را مرور می‌کنم و دلم برای همه نبودن‌هایش تنگ می‌شود. آنقدر دلتنگ می‌شوم که دوست دارم همه دنیایم را بدهم که بتوانم برای یک ساعت هم که شده او را ببینم و او برگردد. عکس‌هایش را نگاه می‌کنم و آرام آرام برایش درد دل می‌کنم. هر مرتبه هم که سر مزارش می‌روم به او و داشتنش افتخار می‌کنم. به او که با صداقت و جسارت مقابل سودجویان ایستاد. همان‌ها که برای سود خود جوانان را به دام اعتیاد می‌اندازند. دلتنگی‌ام برای همه خوبی‌هایی است که در زمان حیاتش در حق من، خانواده و همه بستگانش داشت. اگر بین ما ناراحتی پیش می‌آمد تا آن ناراحتی را از دل من بیرون نمی‌آورد و لبخند به لب من نمی‌نشاند از خانه بیرون نمی‌رفت. این روز‌ها وقت گرفتاری یا بروز مشکل دست به دامان خدا می‌شوم و شهیدم را واسطه قرار می‌دهم. خدا می‌داند که چقدر زود و به بهترین شکل ممکن مسئله‌ام حل می‌شود. فقط امیدوارم در آن دنیا هم به فریاد ما برسد و دستگیر ما باشد.

سربلند در محضر حسین (ع)
وصیتی ننوشت، اما اکثر اوقات توصیه‌هایش را شفاهی به من می‌گفت. ماه محرم همان سال شهادتش، وقتی از سر کار آمد، من را به تکیه عزاداری اهل بیت (ع) برد. دخترم همیشه چادر می‌پوشید. به من توصیه می‌کرد، حواست باشد که هیچ وقت چادر از سر دخترمان نیفتد. کاری کنید که رفتار و پوشش شما با احادیث امام حسین (ع) و مکتب حسینی یکی باشد. محب امام حسین (ع) باشید. طوری دخترمان را تربیت کن که من بتوانم در محضر امام حسین (ع) سر بلند کنم و بگویم این فرزند من است. همسرم خیلی به حجاب و پوشش چادر اهمیت می‌داد و برایش مهم بود من و دخترمان هم توجه زیادی به حجاب داریم و سعی کردیم که خواسته او را با رضای قلبی‌مان به اجابت برسانیم. یک ماه بعد از این صحبت‌ها در ماه صفر سال 1392 به شهادت رسید.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران