نگاهی به کتاب گنجینه رنج/زندگی خانواده‌ای که مصداق تمام بزله‌گویی‌های ادبی جنگ است

نگاهی به کتاب گنجینه رنج/زندگی خانواده‌ای که مصداق تمام بزله‌گویی‌های ادبی جنگ است

رضیه غبیشی و همسر ایثارگر وی حاج منصور عطشانی بی‌شک مصداق تمام بزله‌گویی‌های ادبی جنگ هستند که در طنازی موشک‌های کفر بر خاک ایران صبر و استقامتی مثال‌زدنی از خود به جای نهادند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، زن‌ها همیشه نیمه ناپیدا و نادیدنی وجود مردها هستند. گاهی حرف‌زدن از گذشته برای آدم‌ها سخت است. خصوصاً اگر تلخ هم باشد. اما حرف‌زدن از مقطعی که تاریخ کشور را رقم زده و حماسه‌های بسیاری خلق شده، نه تنها بی‌تأثیر نیست، بلکه برای نسل امروز لازم و ضروری است تا از گذشته سرزمین خود بداند.

کتاب «گنجینه رنج» برگرفته از خاطرات تلخ و شیرین رضیه غبیشی است که به‌همراه همسر جانبازش، در سال‌های جنگ تحمیلی و زیر آتش توپ و تفنگ و تانک زندگی خود را سپری کردند؛ یعنی 31 شهریور سال 1359 تا بعد از پذیرش قطعنامه 598. رضیه غبیشی همسر پاسدار شهید جانباز حاج محمود عطشانی و دارای 4 فرزند پسر است که 3 فرزند او در بحبوحه جنگ به دنیا آمده‌اند. خانم غبیشی در جنگ به‌عنوان مترجم، تدارکات و روابط عمومی سپاه فعالیت کرده است. او در تاریخ 7/12/59 ازدواج کرد و به‌علت محاصره شهر، به بندر چوئبده و بعد از آن به جزیره مینو رفته و شرو ع به نوشتن خاطرات جنگ کرد. خاطرات و زندگی زنی که روزگار جوانی و نوعروسی‌اش را در بحبوحه جنگ سپری کرد و همراه با همسرش ماند تا با خیل عظیم مردمی پیوند بخورد که لحظاتی تاریخی را برای این کشور رقم زدند.

رضیه غبیشی و همسر ایثارگر وی حاج منصور عطشانی بی‌شک مصداق تمام بزله‌گویی‌های ادبی جنگ هستند که در طنازی موشک‌های کفر بر خاک ایران صبر و استقامتی مثال‌زدنی از خود به جای نهاده و نه تنها امور جاری آن روزها را برای تسهیل در روند جنگ در دست گرفته، بلکه خانه‌داری و تشکیل خانواده اختیار کردند تا با این کار خود عنوان کنند که اینجا خانه ماست، گرچه جنگ است، اما اوست که به سراغ ما آمده و ما در عین حالی که از او و چهره کریه آن بیزاریم و به مقابله با آن می‌پردازیم، زندگی اختیار می‌کنیم و شهر خود را همچون فرزند خود عزیز می‌دانیم.

غبیشی در کتاب خود شرح زندگی‌اش را از هنگام متولد شدن آغاز می‌کند و آن‌چه را که در روزگار پیش از انقلاب، پس از آن و در دوران هشت‌ساله دفاع مقدس تجربه کرد، به تصویر می‌کشد. بخش عمده کتاب به روزهای جنگ اختصاص دارد، به برهه‌ای از تاریخ این سرزمین که مردم برای حفظ کشورشان جان خود را کف دست گرفتند و زیر باران گلوله و آتش ایستادگی کردند تا نقطه‌ای از این سرزمین به دست دشمن بیگانه نیفتد. راوی این اثر نیمه پنهانی از مدافعان کشور است که همچون دیگر زنان شجاع روزگار جنگ آن‌گونه که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته، زنی که پا به پای مردان این سرزمین برای کشور خود تلاش کرد و اگر درد و رنجی که بر او تحمیل شد از درد و رنج مردان بیشتر نباشد، کمتر هم نیست.

نویسنده در مقدمه کتاب آورده است «نمی‌دانستم بنویسم یا باز هم سکوت کنم. آن هم چندین سال بعد از پایان جنگ! ندایی درونی گفت: بنویس! شاید هنوز کسانی باشند که عاشقند و تشنه شنیدن و من ـ هر چند با فاصله چند سال ـ سرگذشت زندگی نوعروس و تازه دامادی را در دل آتش نوشتم!»

او درباره شروع زندگی‌اش این‌طور می‌گوید: «پس از آغاز جنگ و در اسفندماه 59 با لباس فرم سپاه بر سر سفره عقد نشستیم و هدف از پوشیدن این لباس رزمندگان بر سر سفره عقد، صراحت آنان بود که از همان ابتدا به همسر خود می‌گفتند که فردای ما را جنگ رقم می‌زند و بعد سفره عقد هر رفتی از خانه امکان دارد که بازگشتی در کار نباشد.

از همان ابتدا زندگی مشترک را در جزیره مینو و درست در چند صد متری مرز عراق آغاز کردیم. آبادان آن روزها سرشار بود از کمبودها، اما با بی‌اهمیتی به این معضلات با آن‌ها خو گرفته و به زندگی خود ادامه دادیم. در جزیره مینو ساختمانی را برای اقامت به ما داده بودند که ضمن استفاده از اتاقی در آن برای زندگی، از آن به‌عنوان بسیج روستایی را راه انداختیم و همچنین اقدام به تأسیس ستاد تبلیغات جزیره مینو کردیم. همسران رزمندگان، قطعاً خود را برای روزهای سخت آماده کرده بودند که تن به ازدواج با این عزیزان دادند، به یاد می‌آورم رشادت‌های زنان شهرم را که چگونه در عین انجام وظایف زندگی در آن شرایط سخت و وفور کمبودها در شهر آبادان، چگونه خیال همسرانشان را از بابت مسائل درون خانه آرام نگه می‌داشتند و در آن شب‌های وحشت انگیز، گوشه‌ای را اختیار می‌کردند و قرآن بر سر می‌گرفتند، اما لام تا کام از وضعیت موجود گلایه نمی‌کردند.

در عین حالی که دختری 23 ساله بودم، و ترس و وحشت وجودم را گرفته بود، به مرور جنگ را عادی جلوه داده و به جای ترس از خمسه خمسه‌ها، با شمردن آن‌ها که چگونه سینه زمین و زمان را می‌شکافند، شب را به صبح می‌رساندم. در آن روزهای سخت که همسرم به اقتضای حال بد خویش قادر به هیچ کاری نبود، سه کودکم را نیز در بالین داشتم و در راه اهواز به تهران بارها برای معالجه همسرم تردد کردم. در آن سال‌ها گاها از وضعیت بسیار بد مالی برخوردار بودیم، و اغلب برای تهیه مایحتاج منزل خویش، حتی وسایل مورد نیاز منزل خود را برای تهیه مختصر غذایی به معرض فروش می‌گذاشتم.»

بهره‌گیری از نماد، چهره انسانی و مشترکات زبانی و فکری از بخش‌هایی هستند که در آثار بومی ادبیات مقاومت دیده می‌شوند. کتاب «گنجینه رنج» علاوه‌بر داشتن این ویژگی‌ها، شاخص‌های بارز و متمایزی در زمینه نقش زنان در ادبیات دفاع‌مقدس را مطرح کرده است.

در بخشی از کتاب آمده است:

«نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم. نُه صبح را نشان می‌داد. دل تو دلم نبود. ذوق استخدام تو دلم خانه کرده بود. نزدیک ساختمان کوچک کانون پرورش فکری کودک و نوجوان پیاده شدم. ساختمانی که اول و آخرش فقط یک سالن بزرگ بود و بس! هنوز چند متری با کانون فاصله داشتم که یک‌دفعه چند هواپیمای جنگنده با صدای وحشتناکشان به طرف پایین شیرجه زدند و دیوار صوتی را شکستند. صدای وحشتناکی تو آسمان پیچید. از ترس جیغ زدم. سرم را به طرف بالا چرخاندم. سه تا بودند. آن قدر پایین آمده بودند که به‌راحتی می‌دیدمشان. چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که ناگهان زمین زیر پایم شروع به لرزیدن کرد. با وحشت و ترس به طرف دیواری که چند متری‌ام بود دویدم و روی زمین دراز کشیدم. صداهای انفجار وحشتناکی پشت سر هم شنیده می‌شد و زمین با هر انفجار می‌لرزید. انگار قلبم می‌خواست از سینه کنده شود.

نفسم قابل کنترل نبود! دست‌هایم را روی سرم گذاشتم و صورتم را به زمین چسباندم و خدا را صدا زدم! چند دقیقه بعد که همه چیز به ظاهر آرام شد، بلند شدم و روی زانوهایم نشستم.

قلبم به شدت می‌زد! خاک را از صورت و روسری‌ام پاک کردم. دوباره یک انفجار دیگر زمین را لرزاند. جیغی زدم. انگار دویده بودم. نفسم به سختی از سینه‌ام بیرون می‌آمد! چند لحظه سر جایم قفل شده بودم. رمق نداشتم که بلند بشوم! کاغذ مچاله شده توی دستم کمی دورتر روی زمین پرت شده بود. خیلی‌ها مثل من روی زمین دراز کشیده بودند که با شنیدن آژیر اعلام وضعیت سفید بلند شدند. طرف نامه مچاله و خاکی افتاده بر زمین رفتم. تکاندمش و به در بسته کانون نگاهی انداختم. بی‌اختیار به یاد مادرم و گریه‌هایش و ترس برادران کوچکم افتادم: وای خدایا! اُما ناراحتی قلبی داره.»

این کتاب در 368 صفحه در سال 1401 با شمارگان هزار نسخه و با قیمت 95 هزار تومان توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران