یادداشت|در شرح منازعه روزنامهنگاران با علوم انسانی اسلامی
یک پژوهشگر مسائل ایران نوشت: درست است که نمیتوانیم علم روانشناسی را اسلامی کنیم زیرا ماهیت آن در رفع بحرانهای روانی نظام مدرن اختراعشده اما میتوانیم علومی مرتبط با روان بشر آسیایی بسازیم و آن را علم روانشناسی اسلامی یا معرفت اسلامی روان! بنامیم.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، محمد جلیلی، پژوهشگر مسائل ایران در یادداشتی با اشاره به هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی که با حواشی در میان برخی چهرههای سیاسی هم همراه بود، نوشت:
پس از برگزاری هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی، جناب آقای حداد عادل در نقد رویههای پی گرفتهشده در مؤسسات اسلامی کوشا در علوم انسانی، اظهاراتی را بیان داشتند که خود مورد نقد و ذم محتوایی آقایان عبدی و زیدآبادی در روزنامه اعتماد واقع شد. خالی از لطف نیست اگر این رویکرد مرسوم در منطق منتقدان مذکور را که وامدار برخی مفاهمات عوامانه است، نسبت به انتساب اضافهی اسلامی و غیر اسلامی به علم اجمالاً بررسی کرده و بر پایههای بینشی مدعای عمومیت مفهوم علم کمی تأمل نماییم.
واقعیت تاریخی این است که مسئله نقد مفهومی واژه علم و اصطلاح علمی، اولبار نه در ایران و دول اسلامی بلکه در خود غرب بیان شد. نقد جدی پوزیتیویسم، زیر سؤال بردن روشهای مرسوم در ساحت دنیای مدرن یا مخالفت با صفر و یکی پنداشتن مسلمات ادراکی بشر تجربهگرا، ابتدا در سیر شناخت پدیدههای طبیعی و درک پیچیدگیهای برهمکنش علتها آغاز شد. اینکه روشهای قاعدهمند، توان تعریف بسیاری از پدیدارهای ذهنی و عینی، قوانین فیزیکی و متافیزیکی و کنشهای شیمیایی و فیزیولوژیکی را ندارند، مسئلهای نبود که آقای حداد عادل یا قائلین به علم دینی بیان کنند. ریشهاش به اواخر قرن هیجدهم و ابتدای قرن نوزدهم میلادی بازمیگردد.
اساساً اندیشه پستمدرن در نفی تک ساحتی پنداشتن انسان صنعتی و اقتصادی دیدن جامعه انسانی ایجاد شد. نقد حلقه وین و تکثیر اصحاب فرانکفورتی و ضد مدرن از آدرنو و مارکوزه تا هابرماس و هونت، رخداد تدریجی بود که در اروپای متأخر متعصب بر علوم جدیده اش سر برآورد. زیرا دانشمندان علوم طبیعی و بعد علوم انسانی به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نظریه واحد توان توضیح پدیده را ندارد، زیرا چارچوب از پیش تعیینشده و پیکره شکلی خود را بر دامنه واقعیت تحمیل کرده و حقیقت را با قرائت خود تحریف میکند.
این آگاهی بهتدریج منجر به استفاده تلفیقی از روشها و سپس منتج به نارسا خواندن ابزارهای تئوریک در تشریح مصادیق گردید که به دوره پستمدرنیسم گرایی، خواهشهای تفسیری و هرمنوتیکی، زبان اندیشی و ساختار ستیزی انجامید. منتقدان روششناسی علم مدرن در اوایل سده بیستم، عمدتاً چند ملاحظه کلی را طرح میکردند که مرورش برای طرفداران پر و پا قرص علم دوران کلاسیک در مطبوعات ایرانی هم، خالی از لطف نیست:
- تفاوت انسانها در ساحت شناخت و تجربه و تأثیر بینش و ارزش بر دستگاه ادراکی
- پیچیدگی تأملات بشر و به تبع آن ناتوانی روشهای تک ساحتی در فهم ماهیت انسان
- تابعیت شناخت انسان عصر مدرن و ابزارهای علوم جدیده به موقعیت و تاریخ غرب معاصر
- تأثیرپذیری دوسویه سوژه و ابژه در دستگاه ادراک آدمی و برهمکنش توأمان حقیقت و واقع
- غیرعلمی بودن تأکید بر روشها و ساختارهای زبانی خاص، ضمن تنوعات فرهنگی و اخلاقی بشر
بنا بر موارد یادشده که تنها بخشی از دستاوردهای انتقادی علم در اروپای غربی تا میانهی سده اخیر میلادی است، چگونه میتوان منکر وجود معرفتی خارج از دستگاه تجربهگرای بشر غربی آنهم در شناخت حقیقت انسان شد و نامش را مطلق علم و جهانشمولی علم گذاشت؟! بهعنوانمثال، چه دستگاه فکری میتواند پدیدههایی نظیر: ایثار، غیرت، حیا و نیاز به عشق و پرستش را تئوریزه کند؟ در کدام نظام فرهنگی میشود پدیدههای ناهمگونی چون انقلاب اسلامی 1979 و اربعین حسینی 2022 و مقاومت در جنگ 2023 مردم غزه را هضم کرد؟
زیرا درک حقایقی خارج از زیست جهان اروپای مسیحی است! اساساً در قاموس معرفتشناختی اومانیسم غریزی غرب، تعریف نمیشود. علم نه از این حیث که میتواند کاشفیت از قوانین جهان طبیعی داشته باشد، بلکه از این جنبه نیز که قوانین طبیعی دارای قواعدی ثابت و عالمگیرند، ثابت نیست. امروز قوانینی بهظاهر قطعی چون نتایج عددی ریاضیات و زوایای اضلاع در هندسه نیز نقض میشوند.
معادله دو بهعلاوه دو میشود چهار هم در اندیشههای نو قابل مناقشه است؛ زیرا چهار بودن پاسخ، منطبق بر درک کمی از اعداد است نه ادراکی کیفی! اما کشورهای اسلامی، هزار سال است که به ادراک کیفی پدیدههای جهانی رسیدهاند؛ نمونهاش ترسیم حقیقت تاریخی عاشورا که یکبار اتفاق افتاده اما به تعداد سالهایی که از آن میگذرد، آثارش در حال تصاعد و تعمیق است. آنچه روزنامهنگارانی چون آقایان عبدی و زیدآبادی را به انکار وجود علم اسلامی رسانده، دلایل و استدلالهایی علمی نیست، بیشتر معارضهای سیاسی آنهم در سطح مکاتباتی ژورنالیستی خطاب به عوام مینماید.
شایسته آن بود که چنین مباحثی را اقلاً به افرادی که خوانشی در زمینههای فلسفه روش و تاریخ اندیشههای علمی دارند واگذارند، زیرا بیش از آنکه ناقض علمیت این رویکرد باشد، نافی احاطه آن بزرگواران بر مباحث جاری در اندیشه غرب و فروماندن در پندارهای منسوخ یک سده پیش است!
مصادر معرفت تنها عقل ابزاری، غریزه حیوانی و تجربه زیسته بشری نیست؛ منابع سرشاری چون: وحی، الهام، کشف و فطرت بشری نیز انسان را به درک بسیاری از ناگفتهها و ناشنیدهها میرساند و هزاران سال است که اینچنین بوده است. پرستش خالق، شکر منعم، عشقورزی، زیبایی طلبی، جانفشانی برای عزیزان، دفاع از ارزشها و گذشتن از منافع مادی در جهت مواهب معنوی، همگی با علم جدید بیگانه است اما در مکتب شرق و اعتقادات اسلامی عناوینی آشناست.
بهتر است بگوییم که علم اسلامی، انسانیتر از علم غربی است زیرا ابتنای خود را نه بر امیال غریزه، بلکه بر بردار فطرت قرار میدهد پتی لاتر، میشل فاین، مارگارت کواچ، هارالد گاسکی و آیلین مورتون، اساتید برجسته دانشگاههای اوهایو، نیویورک، کوئینزلند، نروژ و ساسکاچوان در مدح کتاب استعمارزدایی از روش لیندا اسمیت که اخیراً به فارسی هم ترجمهشده، بیان میکنند که علم در غرب مانند یک فاشیست، اصرار دارد که جهان را باید عالمی خواند که تنها انسان اروپایی فهم میکند و هنجارهای جهانی را بر اساس ادراکات و اولویتهای وی شکل میدهد؛ درحالیکه واقعیت این است که علم غربی منافع شناخت خود را محدود به معدود گزارههایی میکند که در دوره نوزایی خود رسم کرده؛ مشتهیات و ناشناختههایش نیز ناشی از علایق و انگیزههای انسان غریزی و اقتصادمحور شکل یافته و اولویت را تسلط بر طبیعت برای ارضای بیشتر و متنوعتر از مشتهیات تنانه قرار میدهد.
درحالیکه انسان شرقی یا بشر مسلمان، جهان زیست خود را دارد، بینش و ارزش، هنجار و آئین و سنت و صنعت خود را میپسندد، دغدغهها و اولویتهایش، موضوعاتی است که خود دنبال میکند؛ بنابراین هم زبانش تفاوت خواهد داشت و هم ابزار شناخت وی؛ تا پارادایم فهم واقعیت و حقیقت را در دستگاهی جداگانه رقم بزند.
مشکل ازآنجا نمایان میشود که جهان امروز ما تقلیدی است، فهم ما تفهمی منبعث از ادراک ظنی فلسفه تحلیلی غرب و ساختار ذهنیمان هم زائیدهی ادراکات حسی بشر اروپایی است. اگر این وقته را بفهمیم که دستگاه ادراکی انسان ایرانی و مسلمان، خصوصیات منحصربهفرد خودش را دارد، دیگر تلاش نمیکنیم مسئله را به تغییر موضوعات تقلیل دهیم و ماهیت علم مصطلح را یکسان خیال کنیم. خواهیم دانست که با تغییر زیستبوم، پدیدار هم عوض میشود، دستگاه تحلیل نیز تفاوت خواهد کرد و ارتباطی که با عالم برقرار میشود از جنس ارتباطات مدرن نخواهد بود. با این مقدمات، اعتبارات تبدل مییابند و اکثر معادلات عوض خواهند شد.
همان اتفاقی که آقای حداد عادل نامش را میگذارد شکلگیری تمدن ایرانی اسلامی! یعنی ایجاد نظامی ادراکی برای انسان مسلمان و ایرانی و تولد یک علم یا معرفت از سنخ مکتب اسلامی! یافتن این مفقود همانطور که در غرب پانصد سال زمان برد، یکشبه حادث نمیشود! وجه دشوارتر، تغییر ساختار ذهنی و شیفت به زیستگاه انسان آسیایی است که روندی چندلایه و پیچیده دارد. درست است که ما نمیتوانیم علم روانشناسی را اسلامی کنیم، زیرا ماهیت آن در رفع بحرانهای روانی نظام مدرن اختراعشده، اما میتوانیم علومی مرتبط با روان بشر آسیایی بسازیم؛ حال نامش را بگذارید: علم روانشناسی اسلامی یا معرفت اسلامی روان! فلذا درک همین مسئله خرد که «منابع معرفت، معیار اعتبار و روشهای علمی»، همچنین «بینش، ارزش و تعلق متفکر، میتواند متفاوت باشد، کافی است.
انتهای پیام/